همشهریآنلاین-صابر محمدی: او این غزل را در «بند» سروده است؛ اما جالب است بدانید مقصود او از «بند» نخست در مصرع اول این غزل، نهبند به مفهوم کلی زندان، بلکه زندان مشهور آن روزگار منطقه شمیران به نام «بند» است. اما فرخی یزدی چه ارتباطی با شمیران دارد؟
در اغلب زندگینامههایی که از او نوشتهاند، به این نکته اشاره شده که مدتی او در عمارتی معروف به «کلاهفرنگی» واقع در دربند شمیران اقامت داشته و این اقامت، نه به معنای زندانی بودن اوست و نه میتواند به آزادی کامل او تعبیر بشود. بنابراین، این بیآرامترین شاعر معاصر ما، درگیر و دار مبارزات سیاسی و مطبوعاتیاش در این منطقه از تهران چه میکرده است؟ این دوره از مبازرات سیاسی او، مصادف با کدام عرصه از تغییر و تحولات مهم آن روزگار بوده؟ در این گزارش سعی کردهایم، برای این پرسشها پاسخی بیابیم.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
تهران؛ مقصدِ گریز
نخستینباری که فرخی پای به پایتخت گذاشت، تهران برای او مقصد گریز بود؛ زندانبانهای یزدی، صبحهنگام به سلول او رفتند و با اتاق خالی و خطی زغالی روی دیوار مواجه شدند: «به زندان نگردد اگر عمر طی/ من و ضیغمالدوله و ملک ری». او مدتی را در یزد متواری بود تا اینکه در سال ۱۲۸۹ به تهران آمد. مدتی را در پایتخت گذراند و به دلیل انتشار شعرهای گزندهاش مجبور شد مدتی از کشور خارج شود. اما ضیغمالدوله چه کسی بود و فرخی چرا از دست او به تهران گریخت؟
لبهای دوخته؛ افسانه یا واقعیت؟
«دهانش را دوختند»؛ خیلی بعید است این عبارت شما را به یاد نخستین معنایی که از آن ساطع میشود، رهنمون کند. به عبارت دیگر، کمتر کسی است که با شنیدن این جمله، این نزدیکترین مدلول را دریافت کند که احتمالاً لبهای «او» را با «سوزن و نخ» به هم دوختهاند. این جمله هم مانند بسیاری از گزارههای بدنه زبان فارسی، اغلب، کارکردی کنایی ـ مجازی دارد تا اینکه به معنای حقیقی نظر داشته باشد. بنابراین، بیشتر معنای مجازی آن به ذهن متبادر میشود مبنی بر اینکه «او را وادار به سکوت کردند».
اما وقتی فرخی یزدی، شاعر آزادیخواه روزگار مشروطهطلبی، در نوروز ۱۲۸۵ و تنها چندماه پیش از صدور فرمان مشروطه، به جای آنکه به دارالحکومه یزد برود و مدیحه نوروزیاش را برای حاکم شهر بخواند، به مجمع آزادیخواهان و دموکراتهای این شهر رفت و شعری در مذمت حاکم خواند، این عبارت کنایی ـ مجازی، بهصورت کاملاً واقعی درباره او اجرا شد؛ بله، همین ۱۰۸ سال پیش ـ و نه در عصر پارینهسنگی ـ ضیغمالدوله بختیاری دستور داد دهان فرخی یزدی را بدوزند و کسانی که این فرمان صادره حاکم به آنان ابلاغ شد، اصلاً مثل من و شما تصور نمیکردند که احتمالاً مقصود حاکم ساکتکردن شاعر جسور بوده باشد. به همین دلیل سوزن و نخ ابتیاع فرموده و لبهای بهزعم آنان هتاک فرخی جوان را با سوزن و نخ به هم دوختند. آنها که مقدمه «حسین مکی» بر دیوان فرخی را خواندهاند میدانند که او چرا از «بهتماممعنی» در جمله «... و امر کرد دهان فرخی را با نخ و سوزن به تمام معنی دوخته و به زندان افکنند» استفاده کرده است.
حالا همه اینها را که خواندید باید بدانید که دوختن لبهای فرخی شایعهای بیش نبوده است! و این قصه کاملاً ساختگی است و اتفاقاً باز هم منظور از دهاندوختن، امر به خاموشساختن و وادار به سکوتکردن بوده است! همه آنچه در بالا آمد، یک نقل قول از انور خامهای، همسلولی فرخی یزدی، است. او میگوید: «داستان دوختن دهان او که بسیار شایع است و بعضی از تاریخنویسان نیز آن را واقعیت پنداشتهاند، صحت ندارد. من خود که این موضوع را شنیده بودم. روزی در زندان از او پرسیدم: «آقای فرخی لبهای شما را چطور دوختند؟ راستی خیلی درد داشت؟!» با سادگی عادی خودش جواب داد: «مگر لبهای من کرباس بود که بدوزند!!»
بعد توضیح داد که حاکم یزد تهدید کرده بود که دهانش را خواهم دوخت و منظورش خفهکردن و خاموشساختن فرخی بوده است». اما لبهای برآمده فرخی این شایعه را قریب به یقین میکرد. خامهای در اینباره ادامه میدهد: «در حقیقت لبهای فرخی بهطور طبیعی قدری کلفتتر و برآمدهتر از حد معمول بود و این امر نیز از سوی بسیاری، همچون دلیل صحت آن شایعه تلقی میشد». شمیرانیهایی هم که سالها پس از این واقعه او را در خیابانهای این منطقه میدیدند و با او معاشرت داشتند، میدانستند که این ماجرا، شایعهای بیش نبوده است.
تبعید، حبس یا سکونت در شمیران
فرخی یزدی در مقاطع مختلف روزنامه «طوفان» و سپس «قیام» را در تهران انتشار میداد. البته حالا که شما «همشهری محله شمیرانات» را بی ترس و واهمهای به دست گرفته و میخوانید میدانید که مفهوم «انتشار» آن جریده با این مطبوعهای که به دست گرفتهاید، کاملاً متفاوت بوده است. فرخی هر بار در «طوفان» و «قیام» به سیاستهای حاکم بر ایران آن روزگار بهتندی میتازید و بارها نشریاتش را توقیفشده دید و آنها را بهصورت شبنامهای زیر بغل گرفت و بین مردم توزیع کرد. با این حال دورههای مختلف سکونت او در تهران، کوتاه است. پس از دورهای کوتاه به خارج از کشور گریخت و مدتی را در مسکو و برلین زندگی و در آنجا فعالیتهایش طی پروندهای در دادگاه منجر به محکومیت دولت ایران شد. اما تیمورتاش، وزیر دربار وقت از طرف شاه به او اطمینان داد که میتواند به کشور بازگردد.
فرخی در سال ۱۳۱۲ پای به تهران گذاشت؛ مدتی را در منزل یکی از دوستانش و سپس در منزل خودش در طبقه بالای یکی از گاراژهای سهراه امینحضور اقامت یافت. در همین منزل نیز بنا به دستور، تحت نظر مأموران مخفی شعبه اطلاعات شهربانی بود تا اینکه دریافت فریب تیمورتاش را خورده است، چون به او گفتند که باید به شمیران برود و در عمارت کلاهفرنگی دربند شمیران زندگی کند. فرخی در اینجا به ظاهر آزاد بود، اما کوچکترین رفتار سیاسیاش رصد میشد؛ در واقع میتوان گفت که شمیران برای فرخی، اقامتگاه اجباری بود: هم در تبعید بود، هم بهنوعی در حبسبند شمیران.
توطئه در شمال پایتخت
روزگار فرخی در شمیران بهسختی میگذشت. او دیگر نه نماینده مجلس بود نه مدیر نشریه توفان و قیام. این فعال سیاسی و روزنامهنگار، در شمیران از این دو عنوانش کوتاه آمده بود اما از شاعری مگر میتوان کوتاه آمد؟ با شعرهایی که در مدت اقامت در شمیران سرود، حکومت را بیش از پیش مصمم کرد که او را باید از طریقی دیگر وادار به سکوت کند. بساط توطئهای پهن شد تا شاعر دوباره به زندان بیفتد. خامهای درباره این روزهای زندگی شاعر میگوید: «مردی به نام آقارضا کاغذفروش را واداشتند تا طلب «۳۰۰تومانی» خود را بابت کاغذی که سالها پیش به روزنامه توفان فروخته و بخشی از بهای آن را دریافت نکرده بود، مطالبه کند. چون فرخی آه در بساط نداشت و زندگی روزانهاش هم با حقالتبعیدی که شهربانی میپرداخت میگذشت، کار به دادگستری کشید و فرخی را زندانی کردند. به احتمال زیاد رادمردانی بودند که با جان و دل آماده پرداخت بدهی این شاعر آزاده بودند، اما دولت مانع آنها میشد.
زندان، آن هم نه زندان سیاسی، بلکه به اتهام مال مردمخوری برای روح حساس فرخی تحملناپذیر بود». از اینرو بود که در زندان اقدام به خودکشی کرد و پیش از آن این رباعی را بردیوار زندان نوشت: «زین محبس تنگ در گشودم رفتم/زنجیر ستم پاره نمودم رفتم/عریان و گرسنه و تهیدست و ضعیف/آنسان که نخست آمده بودم رفتم». البته زندانبانهای زندان قصر نگذاشتند این خودکشیاش به فرجام برسد. فرخی در زندان هم شعرهای شدیدش را مینوشت و میخواند تا اینکه او را به بیمارستان زندان بردند و.... در ادعانامه دادستان در محاکمه عمال شهربانی آمده است: «پزشک مجازاحمدی بهوسیله آمپول هوا با کمک عدهای وی را به قتلرسانیده است». این در حالی است که یاور نیرومند، رئیس وقت زندان، طی نامه شماره ۱۷۲۳۳ مورخه ۱۳۱۸/۸/۹ به اداره آگاهی تاریخ مرگ و علت آن را چنین اطلاع داده است: «محمد فرخی فرزند ابراهیم در تاریخ ۱۳۱۸/۷/۲۵ به مرض مالاریا و نفریت فوت کرده است».
لبخند خونین
فرخی یزدی، یکی از مهمترین نمایندگان غزل سیاسی ـ اجتماعی است. «لبخند خونین» یکی از معروفترین غزلهای فرخی و یکی از مهمترین آثار تحولیافته روزگار مشروطهخواهی است. فرخی این غزل را در هنگام تبعید در شمیران و احتمالاً به سال ۱۳۱۴ سروده است.
ای که پرسی تا به کی دربند دربندیم ما/ تا که آزادی بود دربند دربندیم ما
جای ما در گوشه صحرا بود مانند کوه/ گوشهگیر و سربلند و سخت پیوندیم ما
در گلستان جهان چون غنچههای صبحدم/ با درون پر ز خون در حال لبخندیم ما
مادر ایران نشد از مرد زاییدن عقیم/ کاین زن فرخنده را فرزانه فرزندیم ما
کشتی ما را خدایا ناخدا در هم شکست/ با وجود آنکه کشتی را خداوندیم ما
--------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله یک به تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۰
نظر شما