او نمیداند که پدر قصد فروشش را داشت؛ به بهای چند ساعت نشئگی. او نمیداند که چاقوی پدر ممکن بود او را بیمادر کند و پدربزرگ چه خون دلی خواهد خورد وچند ماه یا چند سال از پلههای دادگاه بالا و پایین خواهد رفت تا مهر طلاق را در شناسنامه دخترش بنشاند...
باور کردنی نبود که دختران جوان زیر20سالی که در دادگاه خانواده جمع شدهاند، از منتظران بلاتکلیف و متقاضیان طلاق هستند.
معصومه فقط 18 سال داشت. او معتقد بود: «آدم هرچی میکشه از خانواده خودشه، اگر پدر ومادر درست و حسابی داشته باشی با عجله به کسی بله نمیگویی».
معصومه پس از یک دیدار کوتاه در خیابان و رد و بدل کردن یک آدرس و سپس یک جلسه خواستگاری یک ساعته، بله را گفته بود،یک ماه بعد به عقد خواستگارش درآمده بود و از 4ماه پس از عقد تاکنون که 4سال شده است، بهدنبال طلاق میدود. میگوید: «خدا را شکر که زود فهمیدم که معتاده.
تو این 4سال مدام فراری و مجهولالمکان بوده چند بار بهخاطر اینکه کرایه رفتوآمد به دادگاه را نداشتم، رسیدگی به پروندهام عقب افتاده. به لباسهای تنم نگاه نکن، اینهارو خانواده شوهرم خریدن. بابت پسر معتادشون خجالت میکشن. اونقدر بیپناهم که حتی به خاطر خانوادهاش هم حاضر بودم زندگی کنم ولی دیدم نه، بدجوری معتاده، یک بار فهمیدم رفته از مردم محل 100تا قابلمه گرفته که بره براشون نذری بیاره بعد رفته قابلمههارو فروخته.»
میپرسم: شما هیچ تحقیقی درباره او انجام ندادید؟
میگوید: «خودم با همه بچگیم برادرم رابا اصرار برای پرسوجو فرستادم مثلا تحقیق کرد-راحت گول خورد- اومد گفت: نترس یک نونی پیدا میشه بخوری.»
- به همین خاطر خانوادهات را مقصر میدانی؟
(آه عمیقی میکشد وکلامش به پچ پچی در گوشی تبدیل میشود) میگوید: «بابام خودش معتاده، شنیدم مادرم رو هم معتاد کرد تا از اون طلاق نگیره، آخرین باری که مادرم رو دیدم بچه بودم. داییهام اونو با طناب به یک ستون بسته بودند تا ترک کنه، بعد گفتن خودسوزی کرده. بعضیها هم میگن برادرهاش کشتنش. هرچی بود من از 9 سالگی زن خونه وپرستار خواهر و برادرم شدم.»
- الان چطور زندگی میکنید؟
- بابام خونه ومغازه وهمه چیز را به باد داد. باکمک یک آدم خیر2تا اتاق اجاره کردیم. زنش (زن همان آدم خیر) هم به ما میرسه، گهگاه گوشتی، مرغی، برنجی و یک ماهانه هم کمیته امداد بهمون میده... بابام دیگه نمیتونه کار کنه. پاهاش سیاه شده، افتاده یک گوشه، اگر صدای قاشق و چنگالی بیاد میفهمه سفرهای پهن شده. پا میشه یک چیزی میخوره، دوباره میافته.
- هنوز هم مواد مصرف میکنه؟
- اگه گیرش بیاد آره.
معصومه با وجود اعتیاد پدر و تنگدستی خانواده دیپلم گرفته وخواهر و برادرش را نیز برای درس خواندن تشویق و حمایت میکند. میگوید: میدونم خیلیها اگر جای من بودند خطا میکردند. ولی من میگم خدایی هست. اما خواهرم خیلی بچه است، یک بار فرار کرد تو فرودگاه گرفتنش، وقتی برای آوردنش رفتیم گفت: «آبجی من فرار کردم که بار تو سبکتر بشه خودت گفتی دیگه خسته شدی.»
- برادرت با شما خوبه؟
- دوستمون داره اما از غیرت و حمایت فقط کتک زدن وچاقو کشیدن رو بلده. یک بار بهخاطر پوشیدن شلوار لی 3جای بدنم رو چاقو زد. بهش میگم باباجون این لباسهارو طلعت خانوم (همان آدم خیر) میخره تو هر چیز صلاح میدونی بخر من همونها رو میپوشم. خداییش شما اگه جای من بودین به اولین خواستگار بله نمیگفتی؟
یک دختر جوان دیگر از قربانیان دود و اعتیاد به میدان آمد که: «باز خدارو شکر کن که زود فهمیدی وگرنه مجبور میشدی مثل من با یک بچه برگردی. بچه آدمرو بدبخت و پابند میکنه. همه میگن بچه رو بهش بده خودترو خلاص کن که بتونی دوباره راحت ازدواج کنی ولی مگه میشه این دلم چنان براش میره که اصلاً دست خودم نیست، تازه بچه هم رو بدم دست یک معتاد؟» و معصومه پاسخ میدهد: «راست میگی. باز خوبه تو یک جایی برای برگشتن داری، من اگه عروسی میکردم و بچه داشتم باید میسوختم و میساختم. مثل دخترخالهام. 17 ساله که منتظره شوهرش ترک کنه. اون هم با دو تا بچه.»
دختر دوازده 13-12 سالهای با نوزادی در بغل کنار ما نشسته بود. از کنجکاوی در حال خفه شدن بودم. با نگرانی پرسیدم: بچه خودت که نیست؟
- نه مال خواهرمه.
- خواهرت چند سالشه؟
- 17سال.
- شوهرش معتاده؟
- آره میخواست بچهرو ببره بفروشه بابام فهمید. افتاد دنبال طلاق خواهرم. الان هم اون بالا تو اتاق قاضی چاقو از جیبش درآوردند تا دید هوا پسه فرار کرد.
- قبل از ازدواج خواهرت؛ دامادرو میشناختید؟
-نه بابا. راستش میدونی چیه؟خواهرم رو گول زد. 15سالش بود که با این مرد 30ساله فرار کرد. بابام هم مجبور شد رضایت بده البته خواهرم هم فکر میکرد بار بابام سبک می شه. آخه بابام یک کارگره.
- اسم خواهرزادهات چیه؟
- ستاره
آیا حقوق کارگری پدر بزرگ کفاف زندگی ستاره و مادرش را خواهد داد؟یا آنکه مادر ستاره برای لقمهای نان به ناشایستی دیگر، بلهای دیگر خواهد گفت و ستاره محکوم به تحمل بیمهری ناپدری خواهد شد؟ آیا ستاره هم برای سبک کردن بار پدر بزرگ یا فرار از دست ناپدری با مردی که دوبرابر سن خودش را دارد ازدواج خواهد کرد؟ آیا ستاره را هم در فرودگاه خواهند گرفت یا مانند معصومه دلگرم خواهد بود که خدایی هست و پاک خواهد ماند؟
آیا چند سال دیگر ستاره با نوزادی در بغل روی این صندلیها و به انتظار حکم طلاق نخواهد نشست؟
ستاره همچنان آرام خفته بود.ستارهها آرام خفتهاند.