شاخصههای محله و کارکردهایی که محله به عنوان یک عرصه عمومی در شهرهای ایرانی ایفا میکند، یکی از موضوعاتی است که در گرایشهای شهروندان برای حضور در عرصههای عمومی، تاثیرات عمیقی دارد.
در این میان، نقشی که محله در شهرهای سنتی ایران ایفا میکند، متفاوت از نقشی است که در شهرهای توسعهیافته مانند پایتخت به عهده دارد.
از این رو احیای آن شیوه و همینطور محلهمحوری، یکی از موضوعاتی است که کارکردهای اجتماعی بسیاری را به دنبال دارد اما این مطلوب، نیازمند تعریف شاخصههایی است که باید با زندگی امروز هماهنگ باشد.
مهندس حسین سلطانیزاده محقق و مدرس دانشگاه در این مورد میگوید: وقتی به نظام محلهای در شهرهای قدیم نگاه میکنیم، میبینیم که نظام محلهای صرفاً یک نظام شهری نبود، بلکه نوعی نظام اداره شهر و به نوعی نظام حمایت از شهروندان نیز بوده است؛ به این ترتیب که کسانی که در یک محله زندگی میکردند حامی هم بودند، روابط یا خویشاوندی قومی یا زبانی خاص هم با هم داشتند و این باعث میشود که در بسیاری از محلههای گذشته، افراد ثروتمند، متوسط و کمدرآمد در کنار هم زندگی کنند و از این که در کنار هم هستند، احساس ناراحتی نداشته باشند چون روابطی فراتر از روابط اقتصادی آنها را به هم پیوند میداد.
همانطور که این استاد دانشگاه معتقد است، محله درواقع یک ساختار کالبدی مشخص داشت و یک شهر از تعدادی محله تشکیل میشد. همه اینها با هم نظام منسجمی را تشکیل میدادند اما امروزه نهتنها از لحاظ کالبدی، اصلاً نظام محلهای وجود ندارد.
سلطانیزاده به مثال جالبی اشاره میکند و میگوید: وقتی به شهرهای ما نگاه میکنیم، یکی از نکات جالب توجه این است که هریک از سازمانها و ارگانها یک تعریف و تقسیمبندی خاص را برای خودشان دارند؛ مثلاً مخابرات، شهر را به نواحی خاص خودش تقسیم کرده و براساس آن، خدمات میدهد. سازمان آب یک تقسیمبندی جداگانه برای خودش دارد.
شهرداریها یک تقسیمبندی جداگانهای دارند. نیروهای نظامی و انتظامی یک تقسیمبندی جدایی دارند. وقتی شما نگاه میکنید، نکته بسیار جالب این است که در دوره معاصر ما به صورت گسیخته، هر سازمان، شهر را به قسمتهای متفاوتی تقسیم کرد و در نتیجه الان یک شهروند احساس نمیکند که واقعاً این منطقهای که در آن هست، از لحاظ مدیریت، یک منطقه منسجمی است. از لحاظ آموزشوپرورش کسی ممکن است در منطقه6 زندگی کند. از لحاظ مخابرات در یک تقسیمبندی دیگری باشد. هر حوزهای نگاه کنید، به همین ترتیب است.
این یکی از مشکلات اساسی است که در دوره معاصر پیدا شده و خودبهخود مدیریت شهری، نه تنها یک تعریف واحدی برای بخشهای مختلف شهری به وجود نیاورده، بلکه کاملاً در جهت عکس عمل کرده و میتوان گفت چندگانگی شدیدی پدید آورده است.
طبق گفتههای سلطانزاده، یک شهروند متعلق به یک بخش واحد شهری وجود ندارد.
نکته بعدی این که وقتی از لحاظ کالبدی به شهر نگاه میکنیم، بخشهای مختلف شهر دارای ویژگیهای مشترک کالبدی نیستند. ما یک نواحی وسیعی را میبینیم که از ساختمانهای دوطبقه، سهطبقه و چهارطبقه تشکیل شده، برخی نواحی از برجها تشکیل شده، یک بخشهایی از بخشهای دیگر کاملاً مستقل شدهاند، بنابراین هویت کالبدی، شهری و اجتماعی تعریفشدهای برای بخشهای شهری وجود ندارد.
به نظر سلطانزاده، نه شرایط اجتماعی، نه شرایط تاریخی و نه شرایط کالبدی ما به گونهای نیست که بخواهیم به نظام محلهای قدیم برگردیم. چنین پدیدهای نه مطلوب است و نه شدنی. اما ما میتوانیم به تعاریف جدیدی از عرصههای شهری امروز فکر کنیم؛ یعنی متناسب با مقتضیات امور زمان فکر کنیم که مثلاً تهران را چهطور میتوانیم عرصهبندی کنیم.
مسلماً این عرصهبندی با عرصهبندی که در تبریز یا اصفهان و شیراز صورت خواهد گرفت، متفاوت خواهد بود چون شهرهای ما هر کدام ویژگیهای متفاوتی دارند و اگر بخواهیم به عرصهبندی خوب برسیم، در هر شهری برنامهریزیهای خاص آن شهر باید صورت بگیرد.
از این منظر، بعد فرهنگی و کالبدی شهر شدیداً به یکدیگر مرتبط هستند، همدیگر را باز تولید میکنند و با هم شهر را شکل میدهند. مسأله دیگری که وجود دارد، این است که مدیریت شهری مطابق آرمانها نبایستی به این شکل درمیآمد.
به گفته این استاد دانشگاه، موقعی که ما در سال1285 قانون ایالتی و ولایتی را نوشتیم، اصل بر این بود که نوعی تمرکززدایی از بالا وجود داشته باشد و اختیارات خاصی به نهادهای محلی و مردمی واگذار شود، درحالی که ما طی زمان متوجه شدیم که دولت مایل است که این اختیارات را به طرف خود جلب کند. در این فرایند، هم مشارکت جمعی تخریب شد و هم مسأله برنامهریزی محلهای.
محلههای گذشته نوعی نظام اداری داشتند؛ یعنی در هر محله تامین امنیت، مسائل حقوقی، مسائل اقتصادی مثل جمعکردن مالیاتها و خراجهای آن زمان در یک حد توسط خود ساکنین محلهها و بزرگان محله انجام میشد؛ یعنی مردم واقعاً در اداره شهر مشارکت میکردند. امروزه میبینیم که دولت به عنوان یک نظام حاکم، بخش عمدهای از اداره کشور را در دست گرفته و خودبهخود و عملاً جایی برای مردم باقی نگذاشته است.
سلطانزاده میگوید: یکی از مهمترین مسائل در عدم توسعه مشارکت شهروندان، تمرکز قدرت در ایران است و در این میان، تشکیل شوراهای شهر را میتوان به عنوان قدم مثبتی دانست که در دهه اخیر در ایران برداشته شده. بنابراین باید در آینده و بعد از دو دورهای که پشت سر گذاشته شده به یک نهاد خوب تبدیل شود و واقعاً آن احساس مشارکت واقعی را در مردم ایجاد کند.
دو مسأله در اینجا مطرح میشود؛ اولا با تمرکزی که وجود دارد و دولت همهچیز را در اختیار خودش گرفته همین نهاد دچار مدیریت ناهماهنگ هست. این موضوع باعث میشود که اساساً نتوانیم هیچ سیاستی را با مشارکت مردم و با هویتسازی از سوی مردم دنبال کنیم.
طبعاً در شهر فعالیتهای بسیار مختلفی وجود دارد که مردم خودآگاه یا ناخودآگاه در آن سهیم هستند. گذشته از مسأله سکونت، مسأله آموزش، موضوع گذران فراغت و همه اینها از فعالیتهایی هستند که مردم در آن سهیم هستند. نکته مهم این بود که بتوان نهادهایی را ایجاد کرد که براساس این نهادها مردم واقعاً در امور سهیم شوند.
وقتی به شهر نگاه میکنیم باید تصمیمات بهگونهای باشد که در یک نظام اجتماعی صورت بگیرد نه مسئولان از بالا تصمیمی را بگیرند. این طبیعی است که خودبهخود حد مشارکت مردم کاهش پیدا کند.
وقتی که دولت بخش عمدهای از فعالیتها را در دست دارد، خودبهخود نقش مردم و بخش خصوصی کاهش پیدا میکند. مثلاً اگر زمانی عمیقاً پیگیری شود که شهردار هر محله توسط ساکنان همان محله انتخاب شود و این انتخاب خیلی شفاف باشد، بسیار مفید خواهد بود؛ به شرطی که خارج از فرایندهای سیاسی باشد.