پرده اول : تمایز کارگردان
تصور کنید بعد از سالها قرار است مهمانی بزرگی برگزار کنید، با بعضی از مهمانها رودربایستی دارید با بعضیها هم آنقدر خودمانی هستید که پیش از مهمانی تماس گرفتهاند که: «بیام کمک، تنهایی سختت نشه؟!» کمک از راه رسیده و اتفاقا در جاهایی بار از دوستان کم شده اما در مقابلش یک جاهایی هم کارتان بیشتر شده است!
وسط گپ و گفت و خاطرهبازی، یکهو متوجه عقربههای ساعت میشوید که «ای داد بر من! برنج رو نذاشتم.» یکی از همان دستیارها برنج را بار میگذارد. نفس راحتی میکشید که دیگر نگرانی هم وجود ندارد. اما برنجها شفته میشوند چون قابلمه کوچک بوده است.
این صحنههایی که برایتان تصویر شد، مبتلابه نمایش سیندرلاست! بازیگرانی که میتوانستند کمک باشند و سالنی که ای کاش کوچک نبود تا همه به هم نچسبند! مریم کاظمی در قامت کارگردان به هیچ فردی «نه» نگفته است، حتی نوجوانان دانشپژوه در دورههای بازیگریاش. همه هستند!
روایت کارگردان از سیندرلا همان است که همه بارها در تلویزیون دیدهایم. نمیخواهم بگویم که چرا در اثر دست نبرده و یا روایت خود را از سیندرلا نداشته است که البته میشد هم اینطور باشد و کارهای تلفیقی انجام داد. روایت خطی از یک اثر که بسیار دیده شده، باید در دکور و موزیک خود را متمایز کند که این دو هم در کار، ضعفهای اساسی داشت.
کارگردان با خلق صحنههای پُر پرسوناژ و با تکیه بر لباسهای رنگارنگ تلاش کرده جذابیتی به کار بدهد، اما به بهمریختگیِ بیشتر منجر شده است. رضا فیاضِ دوستداشتنی، سخت موقعیتسازی میکند و توانایی همراهی با یک نمایش موزیکال را ندارد. حمید گلی که نقش «پرنس» را بازی میکند، صدایش با کمک میکروفون موجود در صحنه تا ردیف دوم هم نمیرسد. البته سالنِ به شدت غیراستانداردِ «هنر» مزید بر علت است و ضعفها را بیشتر نمود میدهد.
با همه اینها، مریم کاظمی که در نقش یکی از دو خواهر ناتنی سیندرلا ایفای نقش میکند، میتواند با اختلاف، عنوان بهترین بازیگر نمایش را به خود اختصاص دهد! چه زمانی که با بازیگران روبهروی خود بازی میکند و چه زمانی که تلاش میکند از تماشاگران خود بازی (Call to actions) بگیرد.
پرده دوم: مشترینداری...
بیایید یک تفاهمی کنیم! یک اثر نمایشی یک کالاست که تولید میشود تا مای مصرفکننده برای استفاده از آن هزینه کنیم. درست است؟! پس هیچ فرقی با کالاهای دیگر ندارد و باید در کنار تیمی از متخصصان هنرهای نمایشی برای خلق یک اثر شش دانگ، تیمی از متخصصان ارتباطاتِ بازاریابی کنار کار باشند تا کالای موردنظر به درستی به مصرفکننده معرفی شود.
پس! استراتژی ارتباطی باید طراحی شود تا نمایش سیندرلا دیده شده و بفروشد. این که marketing communications strategy چگونه باید برای یک محصول نمایشی طراحی شود، دغدغه من در این یادداشت نیست؛ قصدم ورود به حداقل موضوعی است که همه میدانند. تولید محتوا (Content).
علی فروتن و مریم کاظمی به همراه رضا فیاض در پایان نمایش از تماشاگران خواهش کردند که برای گردش امورات، سیندرلا را به خانوادهها معرفی کنند! مثل این میماند که صاحبان برند فلان کالا، جلوی دوربین بیایند و بگویند لطفا بیسکویت ما را بخرید یا چون میخواهیم پول کارگرانمان را بدهیم، از موبایل تولیدی ما خریداری کنید. غافل از این که این شروعِ «کوچک شدن» است!
این دوستان بیتوجه به ارتباطات بازاریابی و ایدهپردازی برای درگیری بیشتر مخاطب، تلاش کردند که با تکیه بر برند شخصی خود سهمی از بازار نمایش بگیرند، غافل از این که باید با روشهای مختلف و با تکیه بر مخاطبان خود به اثرگذاری بپردازند.
مثلا مجموعه ویدئوهایی از سالن تولید شود که خنده و شادی کودکان را نمایش دهد، مجموعه ویدئوهایی تولید شود که والدین و فرزندان لحظات شادی را تجربه میکنند. یا حداقل به سبک صداوسیما چند گفتوگو با تماشاچیان میتوانست راهگشاتر باشد!
اگر نمایش را به عنوان یک مارکت بپذیریم، چرا در مالهای بزرگ یک کانتر نمیگذاریم و با لباسهای نمایش به مردم بلیت نمیفروشیم. چرا در محل نمایش، «کارتن پلاست» طراحی نمیکنیم که مردم با عکس گرفتن، به وایرال شدن کار کمک کنند و اصطلاحا UGC خلق شود.
شاید باید تفکر غالب در این حوزه تغییر کند و نگاهها از امکانات و کمکهای دولتی به طراحی یک اثر (کالا) منتهی شود که مردم برای خریدن آن مشتاق باشند.
نظر شما