از جمله این بناها میتوان به موزه هنرهای معاصر، فرهنگسرای نیاوران، ساختمان سازمان حج و اوقاف، موزه فرش و... اشاره کرد. این ساختمانها چه در زمان ساخت و چه هماکنون از نظر ضوابط شهرداری، ساختمانهای غیرمجاز با معماری غلط و تخلفات مکرر ساخت و ساز تلقی میشوند و قطعاً اگر اراده جدی و خطرپذیری طراحان و سازندگان بنا نبود، ساخته نمیشدند. بله، واقعیت این است که اگر میخواستند مقید به ضوابط موجود ساخت و ساز باشند، هرگز موزه هنرهای معاصر با آن معماری خیالانگیز، مدرن اما عمیقاً ایرانی، ساخته نمیشد.
بعد: ساخت و ساز در شهر قاعدتاً میتواند مقولهای در ساحت هنر و معماری بهشمار آید؛ میتواند هم که نه، حتماً باید ابتدا از این ساحت به آن نگریسته شود. تقلیل ماجرا این است که موضوع احاله شود به حوزه برنامهریزی شهری. معماران واپس بنشینند و مدیران شهر رأساً تصمیم بگیرند در هرکجای شهر چه نوع ساختمانهایی با چه کیفیتهایی ساخته شود.
اسفبار اما این است که نه حتی در ساحت برنامهریزی شهری، بلکه عملاً تصمیمسازی برای ساخت و ساز صرفاً در حوزه خدمات شهری انجام شود. بله، خدمات شهری. اینجا یک ساختمانی 7طبقه لازم دارد برای فلان کار. پس ساختمانی میسازند در 7طبقه برای آن کار. تأثیر این ساختمان در فضای بیرونی، تعامل آن با مؤلفههای محیطی پیرامون، کیفیت آن بهعنوان یک محل سکونت یا اشتغال، برخورداری آن از ارزشهای هنری و معماری جملگی اگر هم به بوته فراموشی سپرده نشوند، دستکم این است که فرع موضوع قلمداد شده و چندان مورد اعتنا قرار نمیگیرند.
سرانجام: چرا اکنون دیگر ساختمانی مثل موزه هنرهای معاصر در تهران ساخته نمیشود؟ چون ضوابط تدوین شده توسط مجریان خدمات شهری چنین اجازهای را نمیدهد یا اینکه چون دیگر طراحان یا سازندگانی که ریسک عبور از چنین ضوابطی را بپذیرند وجود ندارد؟ کنه ماجرا تأسفبارتر است: مشکل اینجاست که برای چنان ساختمانهایی هیچ مشتری و تقاضایی وجود ندارد. همه پذیرفتهاند که وضعیت معمول و منطقی همین است که دور و بر خود میبینیم. با این وضعیت کنار آمدهاند و بیهیچ توقع دیگری دوره میکنند شب را و روز را.