بهطور خلاصه مسئله این است که فیالمثل چالشهای زیستمحیطی 3 شهر کوچک متفرق قابل کنترل است یا یک کلانشهر بزرگ؟ توسعه کلانشهر البته باعث میشود عرصه بزرگتری از طبیعت آزاد بماند، اگرچه این غول مهیب ناچار است بهتدریج ریشههای زیستی همان طبیعت بهظاهر دستنخورده را آنقدر بمکد تا از هر نشانهای از حیات خالی شود، مثل بلایی که تهران بر سر دشتهای ورامین، شهریار، گرمسار، ری و... آورده است.
اما اگر بهجای توسعه کلانشهرها بنا بر ایجاد شهرهای کوچک باشد آن وقت ناچار خواهیم بود حتی در دامنههای پرشیب کوهستانهای دوردست هم دنبال تبدیل روستاها به شهر باشیم تا نیاز جمعیت فزاینده به سکونتگاه برطرف شود و خیل مهاجران شهرهای برخوردار از مرکزیت اداری و تجاری را به کلانشهرهای غیرقابل مهار تبدیل نکند.
با این حساب، توسعه سکونتگاهها در پهنه طبیعت کمتر ضرر دارد یا احداث کلانشهرهایی که برجهایشان سر به آسمان بسایند؟
میگوید زمستان از راه میرسد اما برخی را دست کرخ میشود و برخی را پا. اگر سیاست جامع توسعه طبیعتگرا و محیطمحور نباشد، آنگونه خواهد شد که حتی عبور یک جاده یا استقرار یک کمپ طبیعتگردی عرصه وسیعی از طبیعت را بیالاید و ویران کند، اما با یک مدیریت چندلایه و طبیعتمحور میتوان شهرهای بزرگ را با طبیعت، نرمخو و سازگار کرد.
رویکردی که سکونت، ساخت و ساز و بهطور کلی شهرنشینی را با طبیعت سازگار میکند، البته بسیار پردامنه و پیچیده است، اما این رویکرد پیش از آنکه به مجموعهای از مهارتهای فنی و علمی متکی باشد، برخاسته از یک قاعده اخلاقی است.
اینکه آیا بشر اخلاقا حق دارد برای گذران امور روزمره خود آنچه را که میلیونها سال قبل از او وجود داشته (5 میلیارد سال از تولد کره زمین میگذرد) و قرار است تا میلیونها سال بعد از او هم وجود داشته باشد (40 میلیارد سال دیگر کرهزمین با تبدیل به یک ابر نواختر، عملا نابود خواهد شد) در طرفهالعینی ویران کند، موضوعی است که نخست وجدان آدمی را خطاب قرار میدهد. آنچه که البته ظاهرا در جریان تطور شهر تهران طی سده اخیر، چندان مجالی برای بروز نداشته است.