سه‌شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۸ - ۰۷:۴۵
۰ نفر

علیرضا رحیمی معتمد: «ردیف کاج‎ها و گربه سفید» کتابی است سروده وحید شریفیان در قالب سپید.

وحید شریفیان از جمله سپیدگویان «کارنامه‎ای» است و این کتاب را هم انتشارات آهنگ دیگر که متعلق به حافظ موسوی (دبیر فعلی کارگاه نقد شعر کارنامه) و شمس لنگرودی است، منتشر کرده است. سبک کلی اشعار این شاعر، ظاهرا تا حدودی با سبک کلی اشعار کارنامه‎ای‎ها فرق می‎کند. البته این تفاوت آن‎قدر بزرگ نیست که در نگاه اول به چشم بیاید. معمولا کلیت سبکی اشعار کارنامه‎ای‎ها سبکی عینی - اجتماعی است، در حالی که اشعار وحید شریفیان در این کتاب بیشتر طبیعت‎گرا است. البته در کتاب بعدی وی که به اسم «پسر دوم مریم» چاپ شده، این مسئله تا حدودی کمرنگ‎تر می‎شود و در واقع زندگی‎محوری و اتخاذ تصاویر عینی از متن زندگی بیشتر شده است.

وحید شریفیان اشعارش را به ساده‎ترین وجه ممکن- به همان شکلی که در ذهنش خطور می‎کند- روی کاغذ می‎آورد و همین باعث شده که بیشتر اشعارش خالی از هرگونه کار زبانی و پیچیدگی خاص شاعرانه شود؛ از آن‎سو، گاهی تصاویر، بدون هدف، پیچیده می‎شود و ذهن مخاطب را گمراه که می‎کند هیچ، او را از هرگونه لذت بی‎بهره می‎گذارد. علت این پیچیدگی را می‎توان تا حدود زیادی در عدم ‌پرداخت تصاویر دانست.

یکی از راه‎هایی که یک شاعر را به اوج می‎رساند، دید خاص شاعرانه است. مثلا وقتی اشعار بزرگ‌ترین ستایشگر خود، فردوسی را می‎خوانیم می‎بینیم که او دست خواننده را می‎گیرد و از زمان حال به ماوراء پرت می‎کند و مخاطب را وامی‎دارد که به همه مسائل از دید خود شاعر بنگرد و ما را وادار می‎سازد لحظه‎ای تفکر و تعمق کنیم و با دید فلسفی او آشنا شویم. متأسفانه در اشعار شریفیان کمتر دید تازه و جدیدی نسبت به جهان و انسان می‎یابیم.

تصاویر شعرهای شریفیان پرداخته نمی‎شوند و دید شاعرانه به مخاطب نمی‎دهند. برای مثال می‎توان به چند شعر این کتاب اشاره کرد. در شعر (1) وقتی شاعر به معشوق خود می‎گوید «مقدسی/ انگار هزار سال پیش کسی آرزویی کرده باشد...» آنچه نامشخص باقی می‎ماند، رابطه تقدس و آرزوهای هزار سال پیش است و تا آخر این شعر، این سؤال ذهن خواننده را آزار می‎دهد که آیا همه آرزوهای هزار سال پیش مقدس بوده‎اند؟! گاهی درگیری‎های ذهنی که در طول یک شعر برای مخاطب ایجاد می‎شود، نهایتا به زیباتر‌شدن کار و کشفی عمیق و دقیق از محیط اطراف منجر می‎شود و دید جدید و شاعرانه‎ای پدید می‎آورد که نشانه‎اش لبخند اعجاب بر چهره مخاطب است.

این لبخند، حاکی از آن است که آن درگیری ذهنی خواننده، نه‌تنها حل شده بلکه او را در آخر کار با پایان‎بندی غافلگیرکننده‎ای مواجه کرده و او از آن درگیری ذهنی که برایش پیش آمده بوده به کشفی جدید رسیده و متلذذ شده است. در این شعر، هرگز چنین اتفاقی نیفتاده است. باز در همین شعر (1)، شاعر می‎گوید: «خمیازه که می‎کشی/ رودها راهشان را گم می‎کنند...» اینجا هم خواننده قادر به پاسخگویی به سؤال «چرا؟» یا «چگونه؟» در ذهن خود، نیست.

گاهی شاعر در این کتاب، تصاویری جدید می‎آورد؛ جدید از این لحاظ که تا به‎حال کسی از آنها در اشعارش استفاده نکرده است. برای مثال در شعر (1) می‎گوید: «اصیل/ همچون یک کتابخانه چوبی.../» یا در همین شعر می‎گوید: «مهربان‎تر از اتاقی که تزیین شده است». این تصاویر اگرچه جدید هستند زیبایی شگفتی که برای شعر ضروری باشد، ندارند یا حداقل خوب به پرداخت نرسیده‎اند.از جمله ایرادهایی که خیلی مهم به‎نظر می‎رسد، داشتن ذهن کلاسیک در قالب شعر سپید است.

نمونه‎های بسیاری در این کتاب هست که در آنها از موتیوهای کهن استفاده شده بدون آنکه شاعر بتواند از آنها با ظرافت و نازک‎خیالی استفاده کند و به کاربرد جدیدی از ذخایر کهن خیال دست یافته باشد. از جمله در شعر (1): «چشم که باز می‎کنی صبح می‎شود» تشبیه چشم معشوق به خورشید یا صبحگاهان بسیار تکراری و قدیمی است و از همین قبیل است، وقتی که شاعر لب و دهان معشوق خود را به گل و باغ تشبیه می‎کند و بین گل و باغ و زنبور، مراعات‎النظیر برقرار می‎کند؛ «و زنبورها از ادامه می‎مانند/ به هوای باغ لبانت...»

مثال دیگری باید زد که البته مربوط به کلاسیک‎زدگی در حوزه تصویر نیست بلکه برای بیان ذهن کلاسیک شاعر است که حتی در ساختار جمله هم تأثیرگذار شده: «نزدیک‌شدن باغ را/ قایقی ساخته‎ام...» در این دو سطر از (رای) فک استفاده شده که دهه‎های متعددی است از زبان فارسی کنار رفته است. گاهی تصویرهای شعری این کتاب، یادآور فرم‎های خاص شاعران معاصر می‎شود. البته این امر معمولا به‌صورت ناخودآگاه اتفاق می‎افتد. مثلا شاعر در شعر (3) می‎گوید: «رودخانه ابری‌ست/ برف خواهد بارید/ برف خواهد بارید/ پرنده دور می‎شود/ و من به یاد می‎آورم/ از دستان من گریخت.»

در اینجا همه شعر را آوردم تا به قول معروف، با یک تیر دو نشان زده شود؛ اول اینکه سطر اول شعر یادآور شعر احمد شاملو است که می‎گوید: «اشک رازی است/ لبخند رازی است...»

نکته کلی درباره کارهای مینی‌مال یا کاریکلماتور که ظاهرا شریفیان به آن علاقه دارد، این است که چنین شعرهایی، باید ضربه‎ای غافلگیرکننده و غیرمنتظره در انتهای کار به خواننده وارد کنند؛ مثل قالب رباعی یا دوبیتی در شعر کلاسیک.

در این دفتر کمتر با چنین چیزی مواجه می‎شویم. مثلا در این شعر علت آن ممکن است در وهله اول از تکرار ناخودآگاه فرم زبانی احمد شاملو نشأت گرفته باشد که ذهن مخاطب را ابتدای کار به هم می‎زند و در وهله دوم می‎توان دلیل آن را تشبیه معشوق به پرنده دانست که باز این هم یک موتیو کلاسیک است. آنچه مخاطب را غافلگیر نمی‎سازد، همین تصویر تکراری است. شاید اگر در پایان کار، تصویری جدید و غافلگیر‌کننده به خواننده القاء شده بود، این شعر تبدیل به یک کار قومی و شاعرانه می شد.

از جمله عواملی که گاهی یک شعر را زیبا می‎کند آوردن عناصر خیال از جمله تشبیه است اما باید توجه کرد که همان مقدار که تشبیه می‎تواند برای یک شعر معجزه کند و آن‎ را به فرم برساند و اوج دهد، به همان مقدار هم می‎تواند یک کار را از ارزش هنری ساقط کند. در شعر (5) می‎خوانیم که: «درخشانی و باوقار/ مثل مادری که می‎رقصد... »

از لحاظ نقد جامعه‎شناختی ایرانی، هیچ مادر رقاصی، درخشان و باوقار نیست. گذشته از این، از لحاظ ادبی هم این کار فاقد وجه‌شبه است و در نتیجه، همان داستان «از قضا سرکنگبین، صفرا فزود» اتفاق می‎افتد. مثال دیگر، شعر (38) است:

«رفته بودی/ و من مثل قطاری جلوی رودخانه ایستادم/ و بوق زدم/ برای مهربانی‎‎هایت...»

البته استفاده از بافت‎های غیرمتناجنس، همیشه هم کار را خراب نمی‎کند. دکتر شفیعی در کتاب «موسیقی شعر» یکی از عوامل رستاخیز کلمه‎ها را استفاده از ذخایر کلاسیک می‎داند، اما آنچه باید مد نظر داشت این است که باید ساختار کلی شعر یکدست باشد. مثلا در شعر (20) که آن را به‎طور کامل نقل خواهم کرد، شاعر در جایی از لفظ «هی» در معنای مداوم و پیوسته، استفاده می‎کند در حالی که زبان کلی این شعر، ادبی و آکادمیک است. شکل کامل شعر چنین است:

فرشته بود/ از گوش‎هایش دیدم/ و هدیه‎اش یک چمدان پرتقال/یک چمدان خواب/دورتر می‎شد هی/ زمزمه می‎کرد:/ بر افسانه‎ها پایداری کن/ و دور چشمانم حلقه می‎زد/یک چمدان پرتقال /یک چمدان خواب

البته این شعر ایرادهای دیگری هم دارد؛ از جمله اینکه زبان، زبانی ترجمه‎گونه و شعاری‎ است؛ دیگر اینکه احتمالا برای خلق تصویری جدید برای بیان ظرافات و زیبایی، شاعر می‌گوید از ظرافت عجیب گوش‎هایش فهمیدم که او فرشته بود. اما تردید ندارم که هیچ ذوق سلیمی، از عبارت «فرشته بود/ از گوش‎هایش دیدم» به تجسم ملموس آن ظرافت مورد نظر شاعر نمی‎رسد.

ایراد این تصویر عدم‌پرداخت آن است. آنچه باید در پایان ذکر کرد این است که اصولا کاری مورد انتقاد واقع می‎شود که ارزش داشته باشد؛ یعنی همه این انتقادها به این علت است که در همین کتاب، اشعار فوق‎العاده‎ای از شاعر می‎توان دید. مثلا در شعر (18) می‎گوید:
روزها می‎روند/صندلی راحتی‎ام هست/تو هستی/ و پنجره‎ها بازند.

این کار کاملا به فرم رسیده و زیباست و شاید از بهترین شکل ممکن برای بیان یکنواختی زندگی امرزوه آدم‎ها، در این شعر استفاده شده باشد.

در این شعر، هم محتوا، هم زبان و هم عناصر استفاده‌شده برای بیان منظور شاعر، همه و همه با هم در ارتباطند و بیشتر از همه زیبایی کار این است که با زبانی ساده، به بهترین نحو، روزمرگی را به تصویر می‎کشاند. مثال دیگری در شعر (14) است که نشان می‎دهد گاهی شعرهای شریفیان در اوج‎اند و می‎توانند با همان سیر ادامه یابند. در این شعر، خواننده شاهد یک حسن مطلع فوق‎العاده است اما در نهایت، کار آن‎چنان که باید و شاید از آب درنمی‎آید. شاعر می‎گوید:

برایم دست می‎زنی
شگفت‎انگیزی
با روسری ولت...

این تصویر از لحاظ زیبایی‎شناختی واقعا فوق‎العاده است. در این کتاب از این تصاویر، زیاد می‌توان پیدا کرد اما متأسفانه شاعر ساده‎انگارانه از کنار پرداخت زبانی می‎گذرد.

کد خبر 81740

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز