وحید شریفیان از جمله سپیدگویان «کارنامهای» است و این کتاب را هم انتشارات آهنگ دیگر که متعلق به حافظ موسوی (دبیر فعلی کارگاه نقد شعر کارنامه) و شمس لنگرودی است، منتشر کرده است. سبک کلی اشعار این شاعر، ظاهرا تا حدودی با سبک کلی اشعار کارنامهایها فرق میکند. البته این تفاوت آنقدر بزرگ نیست که در نگاه اول به چشم بیاید. معمولا کلیت سبکی اشعار کارنامهایها سبکی عینی - اجتماعی است، در حالی که اشعار وحید شریفیان در این کتاب بیشتر طبیعتگرا است. البته در کتاب بعدی وی که به اسم «پسر دوم مریم» چاپ شده، این مسئله تا حدودی کمرنگتر میشود و در واقع زندگیمحوری و اتخاذ تصاویر عینی از متن زندگی بیشتر شده است.
وحید شریفیان اشعارش را به سادهترین وجه ممکن- به همان شکلی که در ذهنش خطور میکند- روی کاغذ میآورد و همین باعث شده که بیشتر اشعارش خالی از هرگونه کار زبانی و پیچیدگی خاص شاعرانه شود؛ از آنسو، گاهی تصاویر، بدون هدف، پیچیده میشود و ذهن مخاطب را گمراه که میکند هیچ، او را از هرگونه لذت بیبهره میگذارد. علت این پیچیدگی را میتوان تا حدود زیادی در عدم پرداخت تصاویر دانست.
یکی از راههایی که یک شاعر را به اوج میرساند، دید خاص شاعرانه است. مثلا وقتی اشعار بزرگترین ستایشگر خود، فردوسی را میخوانیم میبینیم که او دست خواننده را میگیرد و از زمان حال به ماوراء پرت میکند و مخاطب را وامیدارد که به همه مسائل از دید خود شاعر بنگرد و ما را وادار میسازد لحظهای تفکر و تعمق کنیم و با دید فلسفی او آشنا شویم. متأسفانه در اشعار شریفیان کمتر دید تازه و جدیدی نسبت به جهان و انسان مییابیم.
تصاویر شعرهای شریفیان پرداخته نمیشوند و دید شاعرانه به مخاطب نمیدهند. برای مثال میتوان به چند شعر این کتاب اشاره کرد. در شعر (1) وقتی شاعر به معشوق خود میگوید «مقدسی/ انگار هزار سال پیش کسی آرزویی کرده باشد...» آنچه نامشخص باقی میماند، رابطه تقدس و آرزوهای هزار سال پیش است و تا آخر این شعر، این سؤال ذهن خواننده را آزار میدهد که آیا همه آرزوهای هزار سال پیش مقدس بودهاند؟! گاهی درگیریهای ذهنی که در طول یک شعر برای مخاطب ایجاد میشود، نهایتا به زیباترشدن کار و کشفی عمیق و دقیق از محیط اطراف منجر میشود و دید جدید و شاعرانهای پدید میآورد که نشانهاش لبخند اعجاب بر چهره مخاطب است.
این لبخند، حاکی از آن است که آن درگیری ذهنی خواننده، نهتنها حل شده بلکه او را در آخر کار با پایانبندی غافلگیرکنندهای مواجه کرده و او از آن درگیری ذهنی که برایش پیش آمده بوده به کشفی جدید رسیده و متلذذ شده است. در این شعر، هرگز چنین اتفاقی نیفتاده است. باز در همین شعر (1)، شاعر میگوید: «خمیازه که میکشی/ رودها راهشان را گم میکنند...» اینجا هم خواننده قادر به پاسخگویی به سؤال «چرا؟» یا «چگونه؟» در ذهن خود، نیست.
گاهی شاعر در این کتاب، تصاویری جدید میآورد؛ جدید از این لحاظ که تا بهحال کسی از آنها در اشعارش استفاده نکرده است. برای مثال در شعر (1) میگوید: «اصیل/ همچون یک کتابخانه چوبی.../» یا در همین شعر میگوید: «مهربانتر از اتاقی که تزیین شده است». این تصاویر اگرچه جدید هستند زیبایی شگفتی که برای شعر ضروری باشد، ندارند یا حداقل خوب به پرداخت نرسیدهاند.از جمله ایرادهایی که خیلی مهم بهنظر میرسد، داشتن ذهن کلاسیک در قالب شعر سپید است.
نمونههای بسیاری در این کتاب هست که در آنها از موتیوهای کهن استفاده شده بدون آنکه شاعر بتواند از آنها با ظرافت و نازکخیالی استفاده کند و به کاربرد جدیدی از ذخایر کهن خیال دست یافته باشد. از جمله در شعر (1): «چشم که باز میکنی صبح میشود» تشبیه چشم معشوق به خورشید یا صبحگاهان بسیار تکراری و قدیمی است و از همین قبیل است، وقتی که شاعر لب و دهان معشوق خود را به گل و باغ تشبیه میکند و بین گل و باغ و زنبور، مراعاتالنظیر برقرار میکند؛ «و زنبورها از ادامه میمانند/ به هوای باغ لبانت...»
مثال دیگری باید زد که البته مربوط به کلاسیکزدگی در حوزه تصویر نیست بلکه برای بیان ذهن کلاسیک شاعر است که حتی در ساختار جمله هم تأثیرگذار شده: «نزدیکشدن باغ را/ قایقی ساختهام...» در این دو سطر از (رای) فک استفاده شده که دهههای متعددی است از زبان فارسی کنار رفته است. گاهی تصویرهای شعری این کتاب، یادآور فرمهای خاص شاعران معاصر میشود. البته این امر معمولا بهصورت ناخودآگاه اتفاق میافتد. مثلا شاعر در شعر (3) میگوید: «رودخانه ابریست/ برف خواهد بارید/ برف خواهد بارید/ پرنده دور میشود/ و من به یاد میآورم/ از دستان من گریخت.»
در اینجا همه شعر را آوردم تا به قول معروف، با یک تیر دو نشان زده شود؛ اول اینکه سطر اول شعر یادآور شعر احمد شاملو است که میگوید: «اشک رازی است/ لبخند رازی است...»
نکته کلی درباره کارهای مینیمال یا کاریکلماتور که ظاهرا شریفیان به آن علاقه دارد، این است که چنین شعرهایی، باید ضربهای غافلگیرکننده و غیرمنتظره در انتهای کار به خواننده وارد کنند؛ مثل قالب رباعی یا دوبیتی در شعر کلاسیک.
در این دفتر کمتر با چنین چیزی مواجه میشویم. مثلا در این شعر علت آن ممکن است در وهله اول از تکرار ناخودآگاه فرم زبانی احمد شاملو نشأت گرفته باشد که ذهن مخاطب را ابتدای کار به هم میزند و در وهله دوم میتوان دلیل آن را تشبیه معشوق به پرنده دانست که باز این هم یک موتیو کلاسیک است. آنچه مخاطب را غافلگیر نمیسازد، همین تصویر تکراری است. شاید اگر در پایان کار، تصویری جدید و غافلگیرکننده به خواننده القاء شده بود، این شعر تبدیل به یک کار قومی و شاعرانه می شد.
از جمله عواملی که گاهی یک شعر را زیبا میکند آوردن عناصر خیال از جمله تشبیه است اما باید توجه کرد که همان مقدار که تشبیه میتواند برای یک شعر معجزه کند و آن را به فرم برساند و اوج دهد، به همان مقدار هم میتواند یک کار را از ارزش هنری ساقط کند. در شعر (5) میخوانیم که: «درخشانی و باوقار/ مثل مادری که میرقصد... »
از لحاظ نقد جامعهشناختی ایرانی، هیچ مادر رقاصی، درخشان و باوقار نیست. گذشته از این، از لحاظ ادبی هم این کار فاقد وجهشبه است و در نتیجه، همان داستان «از قضا سرکنگبین، صفرا فزود» اتفاق میافتد. مثال دیگر، شعر (38) است:
«رفته بودی/ و من مثل قطاری جلوی رودخانه ایستادم/ و بوق زدم/ برای مهربانیهایت...»
البته استفاده از بافتهای غیرمتناجنس، همیشه هم کار را خراب نمیکند. دکتر شفیعی در کتاب «موسیقی شعر» یکی از عوامل رستاخیز کلمهها را استفاده از ذخایر کلاسیک میداند، اما آنچه باید مد نظر داشت این است که باید ساختار کلی شعر یکدست باشد. مثلا در شعر (20) که آن را بهطور کامل نقل خواهم کرد، شاعر در جایی از لفظ «هی» در معنای مداوم و پیوسته، استفاده میکند در حالی که زبان کلی این شعر، ادبی و آکادمیک است. شکل کامل شعر چنین است:
فرشته بود/ از گوشهایش دیدم/ و هدیهاش یک چمدان پرتقال/یک چمدان خواب/دورتر میشد هی/ زمزمه میکرد:/ بر افسانهها پایداری کن/ و دور چشمانم حلقه میزد/یک چمدان پرتقال /یک چمدان خواب
البته این شعر ایرادهای دیگری هم دارد؛ از جمله اینکه زبان، زبانی ترجمهگونه و شعاری است؛ دیگر اینکه احتمالا برای خلق تصویری جدید برای بیان ظرافات و زیبایی، شاعر میگوید از ظرافت عجیب گوشهایش فهمیدم که او فرشته بود. اما تردید ندارم که هیچ ذوق سلیمی، از عبارت «فرشته بود/ از گوشهایش دیدم» به تجسم ملموس آن ظرافت مورد نظر شاعر نمیرسد.
ایراد این تصویر عدمپرداخت آن است. آنچه باید در پایان ذکر کرد این است که اصولا کاری مورد انتقاد واقع میشود که ارزش داشته باشد؛ یعنی همه این انتقادها به این علت است که در همین کتاب، اشعار فوقالعادهای از شاعر میتوان دید. مثلا در شعر (18) میگوید:
روزها میروند/صندلی راحتیام هست/تو هستی/ و پنجرهها بازند.
این کار کاملا به فرم رسیده و زیباست و شاید از بهترین شکل ممکن برای بیان یکنواختی زندگی امرزوه آدمها، در این شعر استفاده شده باشد.
در این شعر، هم محتوا، هم زبان و هم عناصر استفادهشده برای بیان منظور شاعر، همه و همه با هم در ارتباطند و بیشتر از همه زیبایی کار این است که با زبانی ساده، به بهترین نحو، روزمرگی را به تصویر میکشاند. مثال دیگری در شعر (14) است که نشان میدهد گاهی شعرهای شریفیان در اوجاند و میتوانند با همان سیر ادامه یابند. در این شعر، خواننده شاهد یک حسن مطلع فوقالعاده است اما در نهایت، کار آنچنان که باید و شاید از آب درنمیآید. شاعر میگوید:
برایم دست میزنی
شگفتانگیزی
با روسری ولت...
این تصویر از لحاظ زیباییشناختی واقعا فوقالعاده است. در این کتاب از این تصاویر، زیاد میتوان پیدا کرد اما متأسفانه شاعر سادهانگارانه از کنار پرداخت زبانی میگذرد.