آیتاللهالعظمی محمدتقی بهجت فومنی که در سن 96سالگی و بهسبب ایست قلبی خیل غفیر مریدانش را داغدار کرد، در سال1334 هـ . ق در فومن از توابع رشت در استان گیلان زاده شد.
ایشان در 14سالگی و در حالی که اندکی از دروس مقدماتی را در فومن نزد اساتید آن دیار به تلمذ گذرانیده بود راهی کربلای معلی شد. پس از 4سال، در سال 1352 هـ . ق راهی نجفاشرف شد تا به رسم آن روزگار که نجف دیدن را اوج سعادت و کمال علمی بهحساب میآوردند، از بزرگان و نامآوران آن دیار استفادت کند و در محضرشان چند روزی را به تعلم بگذراند. مدت اقامت ایشان در نجف را 12سال دانستهاند؛ بنابراین بازگشت ایشان به ایران در سال1364 هـ . ق و در حدود 30سالگی ایشان بوده است.
در نجف، ایشان از انفاس قدسی بزرگانی چون سیدابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاء عراقی، علامه میرزای نائینی و شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی)، بهرهمند شد؛ بهخصوص از مرحوم کمپانی که جامع منقول و معقول بود و تأثیر شگرفی بر مباحث و نظریههای اصولی آن زمان و در نتیجه افکار آیتاللهالعظمی بهجت گذارده بود. این اثر را میشود بهوضوح در دروس اصولی ایشان در قم به مشاهدت نشست؛ دروسی عمیق و ژرف که طالب را راهی نبود به انتها و کران آن و از اینرو چندان نمیشد آن را با فقه ایشان که به زبانی رسا و شیوا القا میشد مقایست کرد. ایشان اما فلسفه را نزد علامه بادکوبهای قرائت کرد؛ اشارات شیخالرئیس و اسفار صدرالمتألهین را.
اما آنچنان که خود ایشان میفرمودند بیشترین تأثیر را از آیتالحق سیدعلی قاضی طباطبایی پذیرفتهاند که در عرفان و سیروسلوک عملی بوده است؛ و بهواقع این درست همان امری است که ایشان را از مراجع دیگر متمایز میساخت و به ایشان جایگاه دیگری میداد در ذهن مردم. این همه اما به جمع جبری در نزد ایشان پدید نیامده بود؛ یعنی نمیتوان گفت ایشان دارای ابعاد مختلفی بودند؛ مثلاً فقیه بودند و در کنار فقاهت و آشنایی عمیق با فلسفه اسلامی البته عارف و سالک نیز بودند؛ البته تمام اینها در مجموعهای منتظم و در ارتباط کامل با یکدیگر و در راستای هدف واحدی قرار داده شده بود. سلوک ایشان به هیچروی پنجه در چهره فقه نمیزد و فقه ایشان از عرفان آیتاللهالعظمی، مضطرب و نالان نبود.
ایشان در کار عرفان نظری و اندیشههایی که وحدت وجودی بودند و یا بر آن ابتناء داشتند، نشدند و اثری از ایشان در اینباره پدید نیامد؛ چنانکه عرفان عملی را نیز چون گذشتگان پی نمیگرفتند. عرفان ایشان عمقی داشت به ژرفای فقه و البته فقه در نظر ایشان دریای بیکران و اقیانوس ژرفی بود که غوطهورشدن در آن سعادت مطلق دارین را در پی دارد و عمل به آن بیتردید آدمی را از عمل به غیر آن و آنچه امروزه عرفان عملی شناخته میشود باز میدارد.
سیروسلوک در نظر ایشان چیزی نبود جز عمل به رسائل عملیه در صورت مجتهدنبودن یا محتاطنبودن؛ آغاز، وسط و انتهای سلوک عرفانی چیزی نبود جز عمل به واجبات و ترک محرمات. ایشان به صورت مشخص بر آنان که نزد ایشان میآمدند و طلب دستور عرفانی یا موعظه و نصیحت میکردند، 6 اشکال وارد میآوردند؛ اول آنکه، نصیحت در جزئیات است و موعظه اعم است از کلیات و جزئیات و آنان که یکدیگر را نمیشناسند، نمیتوانند یکدیگر را نصیحت کنند، چون نمیدانند در چه وضعیتی هستند؛ دوم آنکه هرکس به همان مقداری که میداند اگر عمل کند، خداوند علم آنچه را نمیداند به او میدهد و دریچههای هدایت را بر او میگشاید.
«آنچه میدانید عمل کنید، در آنچه نمیدانید، احتیاط کنید تا روشن شود.» ایشان همواره بر این امر تاکید میکردند که شما طالبان موعظه و دستورات عرفانی حتما اموری را شنیدهاید که عمل نکردهاید؛ بنابراین نیازی به ذکر و موعظه جدید ندارید؛ بروید و به آنچه میدانید عمل کنید که «والذین جاهدو فینا لنهدینهم سبلنا/ و آنان که در راه ما تلاش کنند راههای هدایت را حتما برایشان آشکار میسازیم.»؛ سوم آنکه باید به مسائل موجود در رسالههای عملیه مراجعه و عمل کرد، بنابراین طلب موعظهکردن معنا ندارد، زیرا هر آنچه یک مومن نیازمند آن است در این رسالهها وجود دارد و میشود حلال و حرام را با آن تشخیص داد. پس کسی نمیتواند بگوید که ما نمیدانیم چه بکنیم و چه نکنیم؛ چهارم اینکه باید نگاه کرد به اعمالی که اختیارا از سوی بزرگان انجام میشود که این راه از بهترین طرق وصول به مقاصد عالیه است. ایشان بهترین ذکر را ذکر عملی میدانستند و آن ذکری است که در انجام واجب و ترک محرمات متجلی میشود؛ از این رو نگاهکردن به عمل صالحان و بزرگان دین یکی از شیوههای عملی راهجویی است.
توصیه ایشان به مبلغان نیز همواره این بود که «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم/ مردم را بخوانید و دعوت کنید با چیزی جز زبانهایتان»؛ پنجم خواندن قرآن در هر روز؛ «فاقرؤوا ما تیسر منه/ بخوانید از قرآن آن میزانی که برایتان میسر است.» و ادعیه مناسب اوقات و امکنه بسیار از مواعظ قولیه موثرتر و بالاتر هستند؛ همچنین کثرت رفتوآمد به مساجد و مشاهد مشرفه و زیارت علما و صلحا و همنشینی با ایشان. توصیه آیتالله العظمی همواره این بود که «جالسوا من یذکرکم الله رؤیته و یزید فی علمکم منطقه و یرغبکم فیالاخره عمله/ با آنانی همنشینی کنید که دیدارشان شما را به یاد خداوند میاندازد و سخنگفتن او بر علم و دانش شما میافزاید و عمل او شما را راغب به آخرت و روز رستاخیز میگرداند.»
و ششم آنکه از واضحات است که ترک معصیت در اعتقاد و عمل، آدمی را از نسخههای عرفانی بینیاز میسازد. در نظر ایشان عمل واجب و ترک حرام برابر است با عدم احتیاج به غیر بلکه این غیر است که به آن محتاج میگردد و نام این دو چیزی نیست جز عبودیت و بندگی خداوند؛ یعنی همان امری که خداوند جن و انسان را به آن غایت خلق کرد: «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون / جن و انس را نیافریدیم مگر آنکه مرا عبادت کنند.»
از اینرو در نظر ایشان ما راه را گم کردهایم و به حاشیهها پرداختهایم، چرا که راه مشخص است. در نظر ایشان، یکی از آسیبهای ما در این خلاصه میشود که مقدمه و ذیالمقدمه جای خود را با یکدیگر عوض کردهاند. به واقع وعظ و خطابه و سخنرانی، مقدمات راهیابی و عمل صالح است که ذیالمقدمه است ولی با آنها معامله دیگر میشود. ایشان در جایی به این موضوع اشاره میکنند و میفرمایند:«بعضی التماس دعا دارند؛ میگوییم: برای چه؟ درد را بیان میکنند و دوا را معرفی میکنیم. به جای تشکر و بهکارانداختن، باز میگوید: دعا کنید! دور است آنچه میگوییم و آنچه میخواهند، شرطیت دعا را با نفسیت آن مخلوط میکنند.
ما از عهده تکلیف خارج نمیشویم، بلکه باید از عمل نتیجه بگیریم و محال است عمل، بینتیجه باشد و نتیجه از غیر عمل، حاصل شود. اینطور نباشد: پی مصلحت مجلس آراستند/ نشستند وگفتند و برخاستند. خداکند قوال نباشیم، فعال باشیم.» البته در نظر آیتاللهالعظمی، عبادت و انجام تکالیف به واقع دارای شرایطی است که عمل نکردن به این شرایط که از قضا در قرآن و کلام معصومان تاکید فراوانی بر آن رفته است، عبادت و تکالیف را از محتوا و مضامین آن خارج میکند که آن نیز بیفایده است. در عبادات باید قلب از هرچه غیرخدایی است فارغ باشد؛ بهخصوص در نماز که ستون دین است و دیگر اعمال، تابع آن است.
در نظر ایشان این امور جز با مراقبت دائم حاصل نمیآید؛ مراقبت و محاسبهای که در آن مومن خود را به بیرحمانهترین شکل عتاب و نقد میکند. از اینرو هرچند شاید در نظر تئوری ایشان که سعادت دارین را مبتنی میداند بر انجام واجب و ترک حرام، چندان پیچیده نباشد اما عملا چون بیابانی است بیانتها و بسیار سخت و دشوار خواهد بود از آن گذشتن:« نگویید سبحانالله و الحمدالله بلکه ذکرخدا را با انجام حلال و حرامش به جای آورید!»
اما همه این امور در خدمت شناخت محرک ازلی است که همه به او محتاجند و او از همه بینیاز. غایت قصوای عبادت، شناخت «ما منه الحرکه ما الیه الحرکه و ماله الحرکه» یعنی بدایت، نهایت و غرض حرکت آدمی است و از اینروست که وسائط یعنی انبیا و ائمه علیهمالسلام محبوب ما میشوند:« اگر دوست خداییم باید دوست وسائط فیوضات [یعنی] نبی و وصی باشیم وگرنه یا دوست خود نیستیم، یا دوست واهب العطایا نیستیم.»
و آیتالله العظمی اینگونه بود و این تمام آن چیزی است که مردم را دوستدار او ساخته بود؛ مردمی که دیگر در کوچه ارگ، بازارچه گذرخان و مسجد فاطمیه(س)، چهره نورانی و رایحه خوش پیرمرد تکیده خندان خود را نمیجویند. آری آیتالله العظمی از میان ما رفت و در جوار رحمت الهی مسکن گزید.