سریال فاکتور هشت هم با موضوعی که هسته اصلی آن مرتبط با بیماران هموفیلی است، ساخته شده و پخش آن از نیمه میگذرد. تا به حال گاهی در تلویزیون و اخبار، مشکلات بیماران خاص را دیده و شنیدهایم؛
بیمارانی که خیلیها مدعی توجه به آنها هستند و از سویی این توجه و آشنایی مردم با این بیماریها با وجود فعالیتهای پزشکی نهادها کافی نیست.
شاید بخش عمده این قضیه به رسانههایی مثل تلویزیون برگردد که سهم زیادی از اطلاع رسانی را بر دوش دارند، اما به این موارد کم و بیش بیتوجهاند. سریال فاکتور 8 با محوریت داروی فاکتور 8 که برای بیماران هموفیلی مثل کیمیا است ساخته شده است.
مضمون این مجموعه از نظر اینکه نقبی به این ماجرا و وضعیت بغرنج درمان در بیماران هموفیلی میزند، قابل تقدیر است.
این دارو تا مدتی پیش وارداتی و بسیار گران بود و بیماران در مضیقه بودند و سریال، با استفاده از همین مضمون، زندگی دکتری را که با تحقیقات خود به روش ساخت این دارو در داخل رسیده، موانعی که بر سرراه او ایجاد شده و کشمکشهایی را که در مسیرساخت این دارو از سرگذرانده، روایت میکند.
پیش از هرچیز، چنین مضمون پیچیده و نسبتا نویی باید ساختاری متناسب با موضوع خود داشته باشد، ساختاری که بتواند کشمکشها و تعلیقهایی متناسب با معماها و تنشهای روایت ایجاد کند.
داستان این مجموعه متکی بر شخصیت خانم دکتر ایران منش است. زنی که مخاطب باید بتواند او و رفتارهایش را باور و با او همذات پنداری کند.
این کاراکتر باید جوری به مخاطب معرفی و اثبات شود که سرنوشت او و پروژهاش که هسته مرکزی داستان و مجموعه است، برای مخاطب مهم شود و آن را پیگیری کند، بیاین که صرفا به معرفی شفاهی او اکتفا شده و مدام حین دیالوگهای مختلف مهم بودن کار و شخصیت او به مخاطب گوشزد شود.
تا اینجا که بیش از نیمی از سریال گذشته کاراکتر خانم دکتر ایران منش اصلا باورپذیر نیست. شخصیت پردازی این کاراکتر فاقد ویژگیهای یک دانشمند و فردی است که هسته اصلی داستان را میسازد.
برای باهوش بودن، دقت، دانش زیاد و خاص بودن خانم دکتر هیچ فاکتورخاصی ارائه نمیشود و مخاطب فقط براساس گفتههای کاراکترهای سریال باید بپذیرد که او شخصیت ویژهای دارد.
حتی در دیالوگها و نحوه رفتار خانم دکتر هم ویژگی خاصی مبنی بر اینکه او موفق به کشفی شده که میتواند وضعیت دارویی بیماران هموفیلی را متحول کند وجود ندارد. در نتیجه هسته اصلی یک سریال و کاراکتر محوری آنکه قابل باورنباشد، مشکل بتوان باقی داستان را باورپذیر کرد.
هرچند تاکید میشود، ساخت مجموعه نمایشی برمبنای اتقاقاتی از این دست و اطلاعرسانی درباره گرفتاری بیماران، کاری درخورتقدیر است، اما ویژگیهای ساختاری کار هم مهم است.
شاید بخشی از باورپذیری شخصیت خانم دکتر به بازی ستاره اسکندری هم بر گردد. با توجه به خلأ شخصیتپردازی و به تبع ساختار کلی کار که متأسفانه برای تطبیق حجم فیلمنامه با زمان پخش تلویزیونی، بهشدت کش آمده، این بازیگر هم در جاهایی حتی در ادای دیالوگ، اسلوموشن بازی میکند!
دیالوگها به شکلی افراطی، کلمه به کلمه ادا میشوند و مکثهای بیدلیل زیادی بین جملهها وجود دارد. این مکثها و گاه حتی نگاههای بیدلیل و طولانی، بیشتر از آنکه خانم دکتر را زنی باهوش و مصمم نشان دهد، او را دودل، گیج و حواس پرت نشان میدهد.
از طرفی این مکثها و زمان کشتنهای بیدلیل در بازی سایر بازیگران و در سراسر ساختار فیلم به شکل بارزی مشخص است. پلانها بدون منطق روایی خاصی، طولانیاند.
مثلا اینسرت قند برداشتن برای چایی خوردن با چنان دقتی در کادر دوربین گرفته و روی آن مکث میشود که انگار قرار است اتفاق نادری طی این عمل رخ دهد، یا این حرکت در سرنوشت کاراکترها مؤثر است! هرچند این مکثها به جز مشکل عمده سریالهای تلویزیونی، بخشی بهدلیل ایجاد تعلیق و معما گونه کردن ماجرا است، اما در عمل کارکردی معکوس دارد.
گاهی دو قسمت از سریال میگذرد و اتفاق عمدهای نمیافتد. در سکانسهای خارجی متعددی بیدلیل و مکرر شاهد رانندگی کاراکترهای متفکر و پیاده شدن و حرکت کاراکتر به سمت مقصد هستیم، بیاین که کارکرد خاصی در روایت یا فضاسازی روایی کار داشته باشد.
از طرفی داستان سریال که با توجه به کمبود عناصر دراماتیک، باید زودتر از اینها تمام میشد به راحتی پایان داستان و سریال قابل حدس است. نیازی نیست مخاطب تلاش خاصی کند تا بفهمد چه کسانی در مردن خرگوش، کل پروژه، سنگ اندازیها و کشته شدن مقتول مقصرند.
هرچند در بعضی موارد مخاطب با داستان سریال همراه میشود و نفس درگیر شدن یک زن با چنین مشکلاتی و دست و پنجه نرم کردن او با دیگران، از خودی و آشنا که همه درصدد کلاهبرداریاند؛
مضمون خوبی برای درگیرکردن مخاطب است. اما بهرغم تلاش بازیگران این مجموعه ساختار روایی آنکه بر مبنای ساده انگاری مخاطبین و نوعی نادیده گرفتن درک و دریافت مخاطب بنا شده، آزاردهنده است.
چیدمان وقایع و حوادث ناچیزی که یک قسمت 45 دقیقهای را بهخود اختصاص میدهد، آن قدر قابل پیشبینی، سردستی، سهلانگارانه و مطابق فرمولهای از پیش تعیین شده است که نحوه شکلگیری روند داستان در بعضی قسمتها نوعی توهین به درک مخاطب است.
مثلا چیدمان وقایع جوری است که پدر خانم دکتر به محض اینکه کمی از حقایق پشت پرده را میفهمد برای خروج از دایره روایت و کنار گذاشته شدن از داستان به شکلی کاملا مصنوعی، هوس پیاده روی میکند و کاملا قصد داستان از این هدف مشخص است و به شکلی قابل حدس، ماشینی به قصد کشتن او همان نزدیکیها ایستاده و تصادف و...
شاید بعضی از داستانها در ذات خود قابلیت تکرار، خوانشهای متنوع و ساخته شدن مکرر داشته باشند، اما در مضمونهای پلیسی معمایی تکراری بودن روند وقایع معنی ندارد و باید حوادث به دقت و قابل باور چیده شوند.
حالا برای کندی ریتم سریال در ساختار و خست در ارائه اطلاعات داستان به مخاطب، میشود با توجه به مسائل مربوط به بودجه و رسم عمومی کش دادن برنامههای تلویزیونی، قضیه را یک بیماری فراگیر و منتسب به ذات تلویزیون دانست، اما این تکراری، قابل حدس و ساده و ابتدایی چیدن وقایع، هیچجوری قابل توجیه نیست، از همان قسمتهای ابتدایی حضور جلایر و اطرافیانش در توطئهها کاملا لو رفته و دیگر معمایی برای مخاطب نمیماند که درگیر حل آن شود.
از طرفی رعایت جزئیات در شخصیت پردازی کاراکتر و پرداختن به روابط اطرافیان که میتواند نقش مؤثری در باورپذیری شخصیتها داشته باشد، اغلب نادیده گرفته شده، بهعنوان مثال به روابط دکتر ایران منش و همسرش خیلی پرداخته نمیشود و مخاطب نمیتواند به آنها نزدیک شده و درک شفافی از رابطه آنها داشته باشد.
مرد گاهی کینه دارد و گاهی بزرگوار است و بالاخره معلوم نیست که دربرابر همسرش چه موضعی دارد. پدر خانم دکتر هم که نقش اورا یکی از دوبلورهای خوش صدای سیما بازی میکند، در عین اینکه تلاش شده، حامی دکتر باشد، شخصیتی اغلب سردرگم و منفعل دارد.
بین اینها شخصیت پژمان بازغی که انگار زیاد به آن پرداخته نشده و یا بازی او کوتاه شده، بسیار باورپذیر است و ساختار بازی بازغی و شخصیت پردازی کاراکتر با دیالوگهای مختصری که دارد، از او کاراکتری واقعی ساختهاند، شخصیتی فرصت طلب که در عین خودی بودن، بیگانه است.
تنگناها، کشمکشها و کارشکنیها در محیط کار و تنش موجود در روابط دکتر ایران منش با اطرافیانش مثل آذر، دکتر احسان، جلایر و... اگر زمان کار بیدلیل طولانی نمیشد، فضاسازی خوبی برای ایجاد حال و هوای روایی و درگیر شدن مخاطب داشت.
با همه این موارد اما انتخاب این سوژه و آمیختن اطلاعات خاص پزشکی با ماجرایی دراماتیک، شاید کار نسبتا نویی در سیما باشد و تجربهای حساب شود تا موارد بعدی از این دست ساختار حساب شدهتری داشته باشند