سخن اما از چگونگی این معرفت، حد و رسم آن و ماهیت و حقیقت این معرفت و در نهایت نتایج این معرفت است؛ چه نوع تقرب به وجود صدیقه طاهره در نوع تصویری که از ایشان در ذهن پدیدار میکند، بسیار موثر و ارزشمند است و بهواقع نوع معرفتشناسی، نوع شناخت و در نتیجه نوع تقرب را سامان میدهد. در باب معرفتیافتن اما 2 نوع متمایز وجود دارد؛ اول، معرفت شیئی در وجه کلی که همان شناخت اشیاء یا موجودات تحت مقولات است و دوم؛ شناخت موجودات در وجه جزئی و بهاصطلاح شناخت اشیاء یا موجودات به نحو تشخص. اشکالی که بر نوع اول شناخت وارد است تهی کردن موجود از درونمایه خویش و تکهتکهکردن ابعاد آن است به گونهای که دیالکتیک میان این اجزاء و ابعاد قابل مشاهده نیست.
به سخن دیگر از چند صفت یک موجود سخن میرود اما از رابطه علی میان این صفات اثری به چشم نمیآید؛ چراکه صفات کنارهمچیده شده کلی و قابل انطباق بر افراد بسیاری هستند. بنابراین برای شناخت حقیقی که نوعی از شناخت است که اشیاء را در وجه جزئی، بازشناسایی و بازکاوی میکند، به ناچار باید به دنبال صفات مشخصی باشیم که اولا خود قابلیت ارجاع به صفات دیگر را نداشته باشند و ثانیا بیشتر یا تمام صفات و رفتارهای یک انسان مشخص را توجیه کنند.
در این صورت میتوانیم قاطعانه مدعی این امر باشیم که توانستهایم یک صفت محوری را در یک موجود کشف کنیم که اولا سایر صفات او پیرامون این صفت بهخصوص سامان یافتهاند و ثانیا ارتباط دیالکتیکی و ضرورت علی میان صفات را کشف کنیم. در مورد بحث اما چگونه میتوانیم به درک این صفت یا صفات محوری و بنیادین که توجیهگر سایر ویژگیها و بنمایههای رفتاری هستند، نایل آییم؟ و در صورت شناخت چگونه توانا خواهیم بود بر بازسازی و بازتولید آن صفت یا صفات در خود؟
برای این منظور و براساس نوع امکان معرفتیابی باید چند دسته روایت و گزارش تاریخی را که از زبان نزدیکان فاطمه(س) برجای مانده است، از یکدیگر تفکیک کرد. منظور از نزدیکان، طبعا تنها شامل افرادی که دارای قرابت نسبی یا سببی هستند، نیست بلکه اصحاب و یاران ایشان، اصحاب رسول خدا(ص) و اهل بیت رسول خدا(ص) را در بر میگیرد. دسته نخست این روایات به تبیین این موضوع میپردازد که فاطمه(س) برترین زنان امت است.
این دسته را میتوان به چند زیردسته تقسیم کرد:
الف) فاطمه (س) از زنان پیامبر(ص) برتر است. فرات کوفی در یک روایت بسیار قدیمی از ابیمسلم خولانی گزارش میکند که پیامبر(ص) بر فاطمه و عایشه وارد شد در حالی که آندو مشغول بحث بودند. پیامبر(ص) از ایشان پرسید: « از چه سخن میگفتید؟» آن دو پاسخ دادند که داشتیم درباره این بحث میکردیم که کدام یک از ما بر دیگری برتری دارد. پیامبر(ص) فرمود: «ای عایشه آیا نمیدانی که خداوند، آدم، نوح، آلابراهیم، آلعمران، علی، حسن، حسین، حمزه، جعفر، فاطمه و خدیجه را بر جهانیان برگزید و برتری داد؟» (تفسیر فرات کوفی، ص23)
ب) فاطمه در میان دختران رسول خدا(ص) از همه برتر بود. بدیل هروی از حسینبنروح نوبختی- نایب سوم خاص ولیعصر(عج)- سؤال میکند: «تعداد دختران رسول خدا چقدر بود؟ گفت: چهار. گفت: کدام یک برتر بودند؟ گفت: فاطمه. پرسید: چگونه او برتر از سایرین بود، در حالی که به جهت سن کمترین سن را داشت و به جهت مصاحبت با رسول خدا از سایرین کمبهرهتر بود؟ گفت: به سبب 2 خصلت، که خداوند او را متمایز ساخت؛ اول اینکه او از رسول خدا فدک را ارث برد و دیگران نبردند و دوم اینکه نسل رسول خدا(ص) تنها به سبب او باقی ماند و خداوند او را به این دو ویژگی متمایز نساخت مگر آنکه اخلاص نیت را از او مشاهده کرد.» (مناقب آلابیطالب، ابن شهرآشوب، ج3، ص323)
در این روایت علاوه بر اینکه بر برتری صدیقه طاهره تصریح رفته، از سبب این برتری نیز سخن به میان آمده است. هرچند باید به این نکته توجه کرد که ارثبردن از رسول خدا و باقیماندن نسل رسول خدا به سبب صدیقه طاهره(س) دو صفتی هستند که قابلیت ارجاع به صفات دیگر را دارند و به سخن دیگر خود معلول صفات دیگر به شمار میروند و از اینرو نمیتوان نقش محوری برای آندو قائل شد؛ علاوه بر اینکه به قطع نمیتوان از حصر علل برتری صدیقه طاهره(س) در این دو امر سخن راند، خصوصا از زبان نایب سوم ولیعصر(عج)! در همین بخش حدیث جالبتوجهی وجود دارد که به لحاظ تاریخی به وجود این تصور در میان عموم مسلمانان اشاره دارد.
هیثمی در مجمعالزوائد نقل میکند که امام علیبنالحسین(ع) هنگامی که شنیدند عروه درباره برتری زینب بر فاطمه(س)- که هر دو از دختران رسول خدا بودند- روایتی را از پیامبر نقل میکند، بسیار خشمگین شدند و به نزد عروه رفتند و به او فرمودند: «این حدیث چیست که تو آن را روایت میکنی و در آن حق فاطمه(س) را نادیده میگیری؟!» عروه پاسخ داد: «به خدا سوگند دوست ندارم که آنچه میان مشرق و مغرب است، از آن من باشد ولی من چیزی از حق فاطمه(س) را نادیده بگیرم. هرگز این حدیث را دیگر روایت نخواهم کرد.» (مجمعالزوائد، ج9، ص213)
ج) برتری فاطمه بر تمام زنان به صورت مطلق. این دسته خود شامل چند نوع گزارش است؛ یعنی هر یک از این روایات به گونهای خاص این برتری را بیان داشته است.
ج-1) این دسته ازروایات صدیقه طاهره را در میان 4 زنی قرار میدهند که برترین زنان جهان طی قرون هستند. ابناسحاق در سیره خویش از امام حسن(ع) از رسول خدا(ص) روایت میکند که 4 زن از میان زنان جهانیان تو را کفایت میکند: مریم، آسیه (زن فرعون)، خدیجه (دختر خویلد) و فاطمه (دختر محمد). (سیره ابناسحاق، ص244)
ج-2) این دسته ازروایات نیزفاطمه را به تنهایی برترین زن در میان جهانیان میدانند و معرفی میکنند. لحن (ج-2) کاملا در تضاد با سیاق (ج-1) است و از این رو ناچار به گزینش سندی میان این دو دسته هستیم. این گزینش البته به برتری (ج-2) رأی میدهد. حاکم نیشابوری در المستدرک روایت میکند که رسول خدا فرمودند: «از آسمان فرشتهای نازل شد... پس مرا بشارت داد که فاطمه سرور زنان اهل بهشت است.» حاکم در ادامه مینویسد که این حدیث بنابر شرط بخاری و مسلم صحیح است ولی آن دو آن را ذکر نکردهاند. (المستدرک، ج3، ص151)البته بخاری همین حدیث را بدون ذکر سند در صحیح خود آورده است. (صحیح بخاری، ج2، ص301، باب مناقب فاطمه)
حاکم در مستدرک از علیابنابیطالب(ع) نقل میکند که پیامبر به فاطمه گفت: «ای فاطمه آیا راضی نیستی که تو سرور زنان اهل بهشت هستی و دو پسرت سرور جوانان اهل بهشت؟» (المستدرک، ج3، ص156)
(ج-3) در این دسته، نوعی ایجاد سازگاری میان روایاتی که فاطمه را برترین زنان میشمارد و آیاتی که مریم را بهترین زنان محسوب داشته ایجاد میشود و این دسته سعی میکنند که با پیشکشیدن بحث زمان این تضاد ظاهری مرتفع شود.
شیخ صدوق در معانیالاخبار با سندی از مفضلبنعمرو روایت میکند که «به ابیعبدالله(ع) گفتم: به من بگو آیا رسول خدا چه گفت که فاطمه سرور زنان جهانیان است یا اینکه او سرور زنان زمان خود است؟ امام فرمودند: این مریم بود که سرور زنان زمان خود بود ولی فاطمه سرور پیشینیان و پسینیان است.» (معانیالاخبار، ص107)
در این سه بخش که زیرمجموعه دسته (ج) بودند، هرچند به برتری و افضیلت حضرت صدیقه طاهره(س) اشارت رفته اما سخنی از علت برتری نیست. علاوه بر اینکه نوعی رنگ جنسیتی به بحث افضیلت اعطا شده است؛ به این معنا که کمال و برتری را براساس مولفههای جنسی خاص از آدمیان در نظر گرفته است و این لااقل در نظر اول با آنچه از مفهوم کمال یا همان حیات طیبه از متون اسلامی به ذهن متبادر میشود، در تباین است زیرا در این متون این تفکیک و تقسیمبندی به چشم نمیخورد.
به سخن دیگر برترین زنان، ممکن است برترین مردان و یا در زمره برترین مردان نیز باشد؛ از این سو عبارت یادشده «برترین آدمیان» بیشتر با این متون در سازگاری است و با آنچه از این نصوص مستفاد است، بیشتر در توافق و هماهنگی قرار میگیرد، چراکه کمال، تقرب وجودی است به باریتعالی و این امری است که جنسیتپذیر نیست. دسته دوم روایاتی است که از زبان پیامبر(ص) بیان شده و به تبیین شخصیت صدیقه طاهره پرداخته است: 1- بخاری در صحیح از مسوربنمخرمه روایت میکند که پیامبر فرمودند: «فاطمه پاره تن من است؛ هرکس او را بیازارد مرا آزرده و هرکس مرا بیازارد خدا را آزرده است.» (بخاری، ج 2، ص 30، باب مناقب فاطمه(س)
2- شیخ طوسی در امالی خود از سعدبن ابیوقاص روایت میکند که از رسول خدا شنیدم «فاطمه عزیزترین بندگان نزد من است؛ هر کس به او بدی کند، به من بدی کرده است و هر کس به او خوبی کند به من خوبی کرده است.» (امالیطوسی، ص 24)،3- فاطمه بهترین دختران من است. (احقاقالحق، ج10، ص183) ،4- فاطمه برگزیده الهی است. (تاریخ بغداد، ج 1، ص259)، 5- فاطمه شاخهای از درخت نبوت است. (امالی طوسی، ص 19)،6- فاطمه زبان میزان است. (کشفالغمه، ج1، ص 506)،7- اگر نیکی چون شخصی میشد، همانا آن شخص فاطمه بود. (احقاقالحق، ج 1، ص 183)،8- «فاطمه محبوبترین اهل بیت نزد من است»؛ حاکم این روایت را با سند صحیح در المستدرک به نقل از اسامهبنزید از زیدبنحارثه گزارش کرده است. زید میگوید: «من و علیبنابیطالب و جعفربنابیطالب با یکدیگر مشغول گفتوگو بودیم. جعفر میگفت: من محبوبترین شما نزد پیامبر(ص) هستم.
علی نیز همین را میگفت. گفتند: به سوی رسول خدا(ص) میرویم و همین را از او میپرسیم. [از اینجای روایت را اسامهبنزید نقل میکند] اسامه گفت: ایشان اذن ورود به رسولخدا(ص) را خواستند در حالیکه من نزد ایشان بودم. پس رسول خدا به من گفت: برو ببین چه کسانی هستند؟ من نیز بیرون آمدم و گفتم: علی، جعفر و زیدبنحارثه اذن ورود میخواهند. رسول خدا فرمود: به ایشان اذن بده. ایشان نیز وارد شدند و از رسول خدا(ص) پرسیدند: ای رسول خدا! محبوبترین مردم نزد شما کیست؟ فرمود: فاطمه. ایشان گفتند: ما درباره مردان از شما میپرسیم. رسول خدا فرمودند: علیبنابیطالب(ع). (المستدرک، ج 3، ص155)،9- فاطمه بهترین یاریگر برای انجام فرامین الهی است. (مناقب آلابیطالب، جلد 3، ص 355).
دسته سوم و چهارم را باید روایاتی دانست که از زبان اهلبیت علیهمالسلام و نیز اصحاب پیامبر در شأن ایشان نقل شده است. مضمون این روایات تفاوت چندانی با دسته دوم و اول ندارد. البته به فراخور حال و گذشت زمان مطالبی نیز بر آن محتوا افزوده شده است؛ مانند این حدیث امام باقر(ع) که فاطمه مفروضالطاعه است بر تمام مخلوقات اعم از جن و انس و پرندگان و... (دلائلالامامه، ص 27) یا این حدیث امام صادق(ع) که فرات کوفی آن را در تفسیر خود نقل کرده است: «روحالقدس همان فاطمه است.» (تفسیر فرات کوفی، ص 153)
همچنین از امامصادق درباره این جمله در اذان سؤال شد که معنای «خیرالعمل» در حی علی خیرالعمل چیست؟ امام در پاسخ فرمودند: بهترین عمل (خیرالعمل) نیکی به فاطمه و فرزندان اوست. (بحارالانوار، ج43، ص 44)
اینها بخشی از روایاتی است که درباره صدیقه طاهره(س) بیان شده است؛ هرچند نباید این نکته را از نظر دور داشت که حجم این احادیث به همین مقدار محدود نمیشود.
از این گزارشها چند صفت قابل استنتاج است: 1- کثرت عبادت فاطمه(س) که در انجام فرایض متجلی میشود. 2- کثرت نوافل 3- کثرت دعا 4- نوعدوستی 5- اعتقاد به اصل تساوی عمل حتی در برابر کنیزکان. البته این صفات هیچیک صفت بنیادین و محوری نیستند؛ زیرا اولاً قابل فروکاهیدن به صفات دیگر هستند و ثانیاً تمام یا اکثر صفات و رفتارها را توجیه نمیکنند بلکه خود معلول یک صفت محوری دیگر هستند که نسبت به سایر صفات رابطه علی دارد.
اما در میان انبوه روایاتی که پیرامون صدیقه طاهره شکل یافتهاند، 2 روایت یا به عبارت دقیقتر 2دسته روایت بهچشم میخورد که در نظر دقیق به بیان صفات یا ویژگی محوری اشارت دارند. از قضا در این 2دسته فروکاهش و ارجاع یک رفتار به رفتار دیگر کاملاً قابلشناسایی است. در دسته اول، چندین روایت وجود دارد که همگی به مقدار مهریه صدیقه طاهره(س) میپردازند. در روایت اول کلینی با سند خویش از امام صادق نقل میکند که فاطمه(س) به پیامبر(ص) فرمود: «شما مرا با مهریهای اندک به ازدواج علی(ع) درآوردی! رسول خدا(ص) به او فرمودند: من چنین نکردم بلکه خدای تبارک و تعالی تو را به ازدواج علی(ع) درآورد و مهریه تو را تا آسمان و زمین پابرجاست یکپنجم دنیا قرارداد.» (بحارالانوار، ج43، ص 144)
در نگاه اول شاید این نکته به ذهن متبادر شود که گویی صدیقه طاهره(س) نسبت به مهریه خویش اعتراض دارند اما نظر به روایات دیگر- خصوصاً روایتی که خوارزمی آن را در مناقب خویش نقل کرده است- امر دیگری را اثبات میکند. این روایت را علاوه بر خوارزمی، دیلمی در ارشادالقلوب آورده است؛ «پیامبر میگوید: روزی بر فاطمه(س) وارد شدم. او در حالیکه حسن را بر کتف خویش حمل میکرد ایستاد و شروع به گریستن کرد. گفتم: دخترم! چه چیزی مایه گریستن تو شده است؟ گفت: ای پدر، من مرتب نکوهشها و کنایههای زنان قریش را در محافلشان میشنوم که میگویند پدر فاطمه او را به انسان فقیری که هیچ ندارد تزویج نمود. گفتم: چشمانت روشن باشد.
به خدا که من چنین نکردم بلکه خداوند از بالای آسمانهای هفتگانه تو را به عقد علی درآورد و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را شاهد گرفت. بدان که خدای تعالی به اهل زمین نظر کرد و پدرت را برای رسالت برگزید؛ سپس دوباره نظر کرد و علی را برای ولایت برگزید؛ آنگاه خداوند علی را به عقد تو درآورد و من نیز او را وصی خود گردانیدم. بدان که علی از من است و من از اویم. علی دانشمندترین مردم، صبورترین ایشان و پیشگامترین ایشان در اسلام است و حسن و حسین- دو فرزند او- سرور جوانان اهل بهشت هستند.» (ارشادالقلوب، ج 2، ص 221، مناقب خوارزمی، ص 216)
این روایت علاوه بر اینکه نشاندهنده علت ناراحتی صدیقه طاهره(س) است به پرسش اصلی این جستار که در باب شناخت صفت بنیادین بود نیز پاسخ میدهد؛ زیرا پس از آنکه پیامبر(ص) علت امر را برای فاطمه(س) توضیح میدهد، ایشان آن را بهرغم شرایط ناسالمی که توسط زنان قریش پدید آمده است میپذیرد و پذیرش امری که خلاف مقتضیات و مؤلفههای وضع فعلی است، نشانگر وجود نوعی آمادگی و استعداد شدید برای پذیرش امر قدسی و ربوبی است؛ امری که از آن میتوان با تعبیر «ولایتپذیری» یاد کرد؛ یعنی صفتی که اولاً قابل فروکاهش به هیچ صفت دیگری نیست، ثانیاً توجیهگر حداکثری رفتارهای انسان کمالیافتهای چون فاطمه است و در نتیجه شناخت صدیقه طاهره(س) را در وجه جزئی- که قابل انطباق بر دیگران نیست- فراهم میآورد؛ درواقع نوعی از ولایتمداری که مخصوص فاطمه(س) است.
روایت دیگری که بهخوبی حاکی از این ویژگی خاص دیالکتیکی است گزارشی است مربوط به دوران پس از رحلت پیامبر و حوادثی که سبب شد امر خلافت از مسیر اصلی منحرف شود. علامه مجلسی در بحارالانوار نقل میکند: «پس از ماجرای فدک فاطمه در مسجد پیامبر(ص) طی خطبهای سیاستهای موجود را نقد کرد. پس از آن روانه منزل شد و چون وارد خانه شد و چشمانش به علی که در گوشهای نشسته بود افتاد، گفت: ای پسر ابوطالب تو را چه شده است که چون جنین در خود پیچیدهای (إشتملت شمله الجنین) تو که روزی کسی را یارای برابری و مقابله با تو نبود امروز اینچنین بیدفاع و ناتوان نشستهای! از قضا در همان لحظه اذان بلند شد و امام فرمودند: اگر میخواهی، حق خود را بگیرم ولی این اذان خاموش شود. فاطمه(س) چون این سخن شنید خاموش شد و کلام امام را پذیرفت.» (بحارالانوار، ج 8، ص123، چاپ سنگی)
این روایت نیز چون روایت گذشته بر ولایتمداری حضرت صدیقه طاهره دلالت دارد؛ امری که فاطمه را آنچنان توانا ساخته بود برای پیمودن درجات کمال، بهواقع همین ولایتپذیری است؛ خصوصاً اگر به این نکته توجه کنیم که بسیاری از این ولایتپذیریها توجیه عقلانی ظاهری ندارند و به سخن دیگر چون در امور جزئی جریان دارند و رخ میدهند از تحت قاعدهای عقلی و ظاهری که طبیعتاً سرشتی کلی و ضروری دارد خارج هستند؛ بنابراین پذیرش آنها صبر و حلم و شکیبایی فزونتری میطلبد؛ صبر و حلمی که در فاطمه پدیده آمده بود و او را به مرتبت و مقام فنا در ولایت که همان فرمان و امر الهی است رسانیده بود. آری فاطمه فاطمه شد، چون از خود تهی شد و پر شد از امر قدسی و تن داد به فرمان الهی.