دولت جرج بوش با یکجانبهگرایی و دروغگویی اجماع میان آمریکا و اروپا و اجماع میان نخبگان آمریکا را از بین برده است. در واقع انتخابات میاندورهای کنگره که سهشنبه هفته پیش برگزار شده فرصت بسیار مناسبی است و جرج بوش درصدد است به بهانه نتایج انتخابات و پیروزی حزب دمکرات، در سیاست خود تجدیدنظر کند.
یکجانبهگرایی جرج بوش تا آنجا پیش رفته بود که رئیس جمهور آمریکا حتی مجلس سنای آمریکا را -که اعضای حزب جمهوریخواه (حزب رئیس جمهور آمریکا) در آن اکثریت داشتند- نادیده گرفت و بدون گزینش و تصویب سنا، جان بولتون را به سمت سفیر آمریکا در سازمان ملل گماشت.
دروغگویی و اغراق در شرح و توضیح وقایع بینالمللی نیز ضربه مهلکی به سیاست آمریکا وارد کرد. دولت بوش به دروغ، حمله به عراق را مبارزه با تکثیر سلاحهای کشتار جمعی خواند، واشنگتن به دروغ، حزبالله را یک گروه تروریستی معرفی میکند و به دروغ کشتار زنان و کودکان فلسطینی و لبنانی را دفاع از خود رژیم صهیونیستی میخواند و به دروغ برنامه هستهای ایران را خطرناک وصف میکند. طبعا برای تدوین هر سیاستی مقدمه لازم آنست که تصمیمگیرندگان و مجریان سیاست، درک یکسان و یا حداقل کمتر مناقشهانگیزی از واقعیات داشته باشند.
مشکل دوم سیاست آمریکا در خاورمیانه، مسئله اعتبار دولت آمریکا است. آمریکا ابرقدرت است، آمریکا قدرت نظامی فوقالعادهای دارد اما در کنار اینها آمریکا در خاورمیانه بهعنوان دولتی مسئول، بیطرف و منصف اعتباری ندارد.
دولت بوش میان حمایت از رژیم صهیونیستی و حمایت از جنایتهای سران رژیم صهیونیستی تفاوتی قائل نبوده و نیست. در شش سال اخیر جرج بوش طرحی موسوم به «نقشه راه» ارائه کرد که در واقع پوستهای توخالی برای باز گذاشتن دست جنایتکار رژیم صهیونیستی در اراضی اشغالی فلسطین و لبنان بود. از طرف دیگر اتخاذ سیاست دوگانه و تبعیضآمیز مزید بر علت شده و کارایی دیپلماسی آمریکا را تنزل داده است.
مشکل سوم، مسئله انزوای دولت آمریکا در خاورمیانه است. خاورمیانه مثل هر منطقه دیگر جهان، عناصر تأثیرگذار معدودی دارد. دوستان آمریکا در خاورمیانه در موقعیت حل مشکل آمریکا نیستند و سایر دولتها نیز به شرایط آمریکا تن نمیدهند. آمریکا در خاورمیانه دولتی منزوی و منفور است.
ملتهایی که دولتشان با آمریکا رابطه خوبی دارند، از خود میپرسند، رابطه آنان با آمریکا بهجز حمایت از اسرائیل، فروش اسلحه و تأمین پایگاه نظامی برای آمریکا ثمر دیگری داشته است؟ آیا دوستی دولت آنان با آمریکا تاثیری در ارتقای ملی آنان و ارتقای وضعیت کشورشان در جهان داشته است؟ پاسخ این سئوالات برآیندی دارد که همانا کاهش مقبولیت شدید آمریکا در خاورمیانه است و این غیر از آن است که حتی اروپائیان نیز جرج بوش را خطرناکتر از بن لادن میدانند.
این سه مشکل سه پرونده جدا از هم نیست، بلکه سه مقوله درهم تنیده است.
دولت بوش وقتی میتواند به تدوین استراتژی جدید خاورمیانهای خود امیدوار باشد که بتواند، درک درستی از واقعیات منطقه و عوارض سیاستهای غلط و نابخردانه خود داشته باشد.
توصیف سیاست دولت بوش به سیاست نابخردانه را نباید ناسزا شمرد. این وصفی است که متحدان آمریکا نیز در انتقاد از جرج بوش آن را به کار بردهاند.