البته مصونیت از خطا در اندیشیدن، یک امر کاملا نسبی است و یقینا هیچگاه کسی نمیتواند در آن توفیق کامل حاصل کند ولی با این حال توفیق نسبی در این زمینه نیز حیاتی است. توضیح آخر ممکن است ذهن خواننده را به سمت «منطق» ببرد و این پرسش را ایجاد کند که سنجشگرانهاندیشی چه تفاوتی با منطق دارد. پاسخ این است که منطق، تنها بخشی از سنجشگرانهاندیشی را تشکیل میدهد و این دانش- مهارت دست کم از 2دانش دیگر نیز سود میجوید: روانشناسی و معرفتشناسی. مطلب حاضر به یکی از آسیبهای سنجشگرانهاندیشی، یعنی کژگام (devious move) میپردازد.
همه ما در اندیشیدنها و استدلالهایمان از گامهای مختلفی استفاده میکنیم. در منطق و سنجشگرانهاندیشی، «گام» به هر جزء مستقل از اندیشه یا استدلال گفته میشود که برخی از این گامها درست و برخی نادرستند. برای مثال، اشاره به تناقضهای سخن طرف مقابل یک «گام» به حساب میآید؛ یک گام موجه و قابلقبول. اما گامهایی هم در استدلالها هستند که پذیرفتنی نیستند و ما برخی از این گامها را مغالطه مینامیم. اما در این بین گامهایی هم وجود دارند که نادرستند اما مغالطه نیستند و گامهای دیگری هم هستند که مشکوک به حساب میآیند. به عبارت دیگر، مثل یک تیغ دو دم عمل میکنند؛ گاهی اوقات درستند اما گاهی اوقات انحرافی هستند و میتوان آنها را کژگام نامید. در این مقاله به یکی از پرکاربردترین این گامها میپردازیم.
گام شخص- بنیاد یکی از گامهای استدلالی است که فراوان مورد استفاده قرار میگیرد. این گام را گام «من قال» یا گام «تشنیعی» نیز نامیدهاند. در بسیاری از کتابهای منطق، خصوصا کتابهای منطق قدیمی، این گام را مغالطه دانستهاند، در حالی که همانگونه که گفته شد و نشان خواهیم دید، نمیتوان همه موارد کاربرد این گام را یک کاسه کرد و زیرعنوان «مغالطه» قرار داد. دست کم 2معنا میتوان برای این اصطلاح در نظر گرفت که در این مطلب به معنای نکوهشآمیز آن اشاره میکنیم.
معنای نخست آن، بهطور خلاصه، عبارت است از اینکه یک وجه بیربط از اندیشه یا شخصیت و یا ظاهر گوینده یک سخن را در قضاوت خود نسبت به درستی یا نادرستی سخن او دخالت دهیم. یک مثال؛ گاه شاهد بودهایم که سیلی از پیامکهای مختلف، در اشاره به وضعیت ظاهر و چهره یک شخصیت منتشر شده و در بسیاری از این پیامکها بهطور ضمنی بین ظاهر او و مسئولیتهای او ارتباط برقرار شده است. در برخی دیگر از این پیامکها بین ظاهر این شخص و صلاحیت او برای مقامی که در اختیار دارد، ارتباط برقرار شده است. البته همان طور که گفتم بیشتر این «ربط دادن»ها، «ضمنی» یا «تلویحی» است و مسلما راز شایع شدن این پیامکها، ضمنی بودن و تلویحی بودن پیامشان است، وگرنه پی بردن به ایراد منطقی آنها بسیار آسان میشد.
اگر پیشفرض این پیامکها را بپذیریم (یعنی بپذیریم که شخص مورد نظر به راستی از نظر ظاهری مشکل دارد) میتوانیم استدلالی را که بهطور ضمنی در پس این پیامها گنجانده شده به این صورت بیان کنیم: «الف زیبا نیست، پس فعالیتهایش نادرست است»، یا «الف ظاهر خوبی ندارد، پس صلاحیت این مقام را ندارد». همه ما میدانیم که این استدلال انحراف دارد اما با این حال این را هم میدانیم که تکرار این پیام، خصوصا هنگامی که در لفافه طنز و «بهطور ضمنی» مطرح شود، تأثیرگذار است.
نمونه دیگر از گام شخص- بنیاد را میتوانیم در برخی ضربالمثلها بیابیم. ضربالمثلها به راستی تیغ دو دم هستند و شاید همهٔ ما از کاربرد نابجا و اعصاب خردکن آنها خاطرههایی داشته باشیم. همه ما این ضربالمثل را شنیدهایم که «کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی». میدانیم که این ضربالمثل، مانند بسیاری ضربالمثلهای دیگر، بیبهره از حکمت نیست اما در بسیاری موارد به نحو نادرستی مورد استفاده قرار میگیرد. برای مثال ممکن است یکی از دوستان خود را برای افزایش آمادگی بدنی به یک مربی معرفی کنید و قرار بگذارید که یک روز برای دیدن او، به اتفاق به باشگاه آن مربی بروید.
هنگامی که دوستتان میبیند که آن مربی اصلا تناسب اندام ندارد و شاید حتی هنگام راه رفتن هم به نفس نفسزدن میافتد، ممکن است با نیشخندی بر لب، در گوشتان بگوید: «کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی». ولی همه ما میدانیم که بدنسازی یک علم است و حتی کسانی که نامتناسبترین اندام را دارند نیز میتوانند آن را بیاموزند و از آن برای افزایش آمادگی بدنی افراد دیگر استفاده کنند و بنابراین تناسب اندام شخص هیچ ارتباطی با توانایی افراد برای یادگیری این علم ندارد. معنای مستقیم این ضربالمثل هم میتواند موضوع بحث مشابه قرار گیرد. فرض کنید یکی از دوستانتان یک پزشک پوست و مو را به شما معرفی کند و شما با امیدواری فراوان به مطب او مراجعه کنید.
اگر هنگام مراجعه مشاهده کنید که خود آن پزشک به طاسی سر مبتلاست آیا عاقلانه است که ضربالمثل مورد بحث را به کار ببرید و پیش خودتان بگویید اگر او واقعا طبیب حاذقی بود از ریزش موی خودش جلوگیری میکرد؟! یقینا خیر. از بین دلیلهای متعدد همین بس: شاید او در درمان نوع خاصی از ریزش مو تخصص دارد. شاید ریزش موی آن پزشک، پیش از آنکه متخصص پوست و مو شود اتفاق افتاده و... .
اشاره کردیم که یکی از اصطلاحهای دیگری که برای همین معنا به کار میرود، گامِ «من قال» یا استدلال «من قال» است. این نامگذاری ریشه در سنت دینی ما دارد؛ در روایتی که از معصوم (ع) نقل شده، آمده است: «لاتنظروا الی من قال و لکن انظروا الی ما قیل» ( به آنچه گفته شده بنگرید، نه به گوینده سخن).
نمونه دیگری از تاریخ معاصر خودمان میآورم. شاید برخی از ما داستان نخستین برخورد
امام خمینی(ره) و شهید مدرس و اینکه چطور شد که مدرس به تحسین امام پرداخت را شنیده باشیم. در یکی از جلساتی که مدرس با طلبهها تشکیل داده بود وامام روحالله خمینی هم بهعنوان یک طلبه جوان در آن شرکت کرده بود، مدرس که کمی روحیهٔ طنز نیز داشته است، هنگامی که میخواسته به رضاخان اشاره کند از تعبیری (تعبیری مثل «غول بیشاخ و دم») استفاده کرده که شاید برای بیشتر حاضران آن جلسه خوشایند بوده و لبخندی هم بر لبانشان نشانده است.
مشهور است که طلبه جوان در این هنگام با لحنی مودبانه به این گفته مدرس انتقاد کرده و متذکر شده است که وقتی از دیکتاتوری مثل رضاخان با این عنوان یاد میکنیم، ممکن است برخی گمان کنند که اعتراض ما به ظاهر اوست یا دست کم ظاهر رضاخان نیز در انتقادی که متوجه او میکنیم، دخالت دارد. مشهور است که در این هنگام مدرس از این نگاه طلبه جوان شگفت زده شد و نکته مورد اشاره او را تأیید کرد و... . اکنون یک پرسش: آیا شیوهای که مدرس در پیش گرفته بود نمیتوانست کارآمد باشد؟ آیا نحوهٔ بیان مدرس نمیتوانست تأثیر خطابی داشته باشد؟ مسلما پاسخ مثبت است.
اما پرسشی دیگر: آیا استفاده از هر شیوهای برای تأثیرگذاری بر مخاطب و متقاعد کردن او، ولو تأثیرگذاری مطلوب و متقاعد کردن بهنظرات درست، مجاز است؟ پاسخ با شما!
یک نمونه دیگر از این موضوع نقل قولی جالب توجه از اریگو ساکی، سرمربی اسبق تیم ملی ایتالیاست. او یکی از مربیانی بود که به عقیده کارشناسان فوتبال، رنسانسی را در فوتبال کشور ایتالیا ایجاد کرد و یک نظریهپرداز بزرگ در عرصه فوتبال بود. با این حال یک ضعف داشت که گاهی اوقات مورد توجه قرار میگرفت؛ او هیچگاه در دوران بازیگریاش، بازیکن خوبی نبود. یک بار خبرنگاری در حضور ساکی این موضوع را به او یادآور شد و تلویحا به این مطلب اشاره کرد که چگونه ممکن است کسی که بازیکن خوبی نبوده، بتواند مربی بزرگی باشد.
این مربی فوتبال در جواب خبرنگار گفت: «اینکه بگویید برای مربی بزرگ بودن، حتما باید روزی یک بازیکن بزرگ بوده باشید، درست مثل این است که بگویید برای اینکه سوارکار خوبی باشید، باید روزی یک کره اسب خوب بوده باشید!» البته اگر دقت کنیم و سخن ساکی را دقیق بررسی کنیم درمییابیم که سخنش چندان بیایراد هم نیست؛ مسلما تأثیر «بازیکن بزرگ بودن» بر «مربی بزرگ بودن» بیش از تاثیر «کره اسب خوب بودن» بر «سوارکار خوب بودن» است چرا که بازیکن بزرگ مسلما میدانهایی را میبیند و تجربههایی را کسب میکند که دیگران از آن محرومند. با این حال اصلِ حرف ساکی درست است؛ اگر کسی در استدلال برای «ضعیف بودن یک مربی» به سابقه بازیگریاش اشاره کند، مسلما به جنبهای بیربط اشاره کرده و سخنش پذیرفتنی نیست.
جالب اینکه در ورزش کشور خودمان عینا همین کژگام برداشته میشود ولی در جهتِ عکس. چگونه؟ هنگامی که مسئولان ورزش از انتخاب علی دایی بهعنوان سرمربی تیم ملی دفاع میکردند، ترجیعبند کلامشان این بود که او بازیکن بزرگی بوده است و صد البته همهٔ ما دیدیم که نتیجهٔ کار چه شد!