و شاید باز به همین بهانه از این گوهر نادر کویر و مینیاتور سریع طبیعت یادی شود به جهت آنکه پیشتر هم خوانده بودم از جفایی که بر این مینیاتور زیبای کویر میرود؛ از چوپانی که در لانه حیوان آتش میکند تا تولههایش را بکشد تا شکارچی بیخبری که روی این سریعترین حیوان جهان شلیک میکند.
خواسته بودیم که با کارشناسان محیطزیست گفتوگویی داشته باشیم که مقدور نشد. به اداره که سر کشیدیم نامهها خواستند و معرفینامه از مرکز که نداشتیم اما در نهایت لطفشان مشمول حالمان شد و ظهر گرمی راهی شدیم شاید به جستوجوی این دردانه کویر با محیطبانانی عاشق در تموز کویر یزد که در پاسگاهی بیبرق و بیآب به نگهبانی از نادرترین گونهکویر زیست مشغول بودند. در همین حیطه بود که نخستین عکسهای دوربین تلهای ثابت کرد که هنوز اینگونه در کویر ایران زندگی میکند. راه افتادیم به سمت کوه هزار دره برای عکس و گزارش که از شانس بد ما روز قبل باران باریده بود پس هیچ جانداری به سرچشمه نیامد.
این بار نیز محروم ماندیم از دیدارش گرچه شانس دیدنش یک در هزار است اما فرصتی دست داد تا بلافاصله پس از سفر یزد به توران در استان سمنان سفر کنیم که توران نیز مانند در انجیر یکی از بهترین زیستگاههای یوز ایرانی است. در این سفر شانس با ما همراه بود و برای نخستین بار توانستیم از توله یوزی که چند صد متری از مادرش دور افتاده بود عکاسی کنیم. آنچه میخوانید گزارش این سفر و دیدار یوز است در تموز تابستانی که در آنیم.
هر چه باشد رسم تابستانه نیست سفر به خلوت خاموش و خالی بیابانهای ایران. دق دورو شخ نمک و باقی همه آفتابی تیغ که داغ فرود میافتد و چشمها در ته چشمخانه به امید یافتن سر پناهی و سایهای. و از آن طرف که باد میوزد پنداری روی بر تنور داری بیآنکه گرسنه باشی که زیر آفتاب قصه، قصه عطش است و بس و نانپارهای هم اگر دم دست باشد با این گلوی خشک چگونه فرو توان داد؟ و آب، چای بیرنگی است پنداری که بطریاش دست میسوزاند و محتوایش گلو را و در پیش رو ماجراد در زیر آفتاب تیرماهی لهله میزند.
هرچه روز شیبه میکند به سمت عصر، پنداری زمان کش مییابد؛ کند میگذرد ثانیههای عبور کجکردن خورشید لنگ و هنوز تا شب و ستاره و نسیم یک دریا عطش باقی است.
این هم شب با آن غروب لنگش و باقرقرههایی که دیر و خسته به سمت چشمه پای میکشانند. دورترک تامل میش قراول و گور لنگ با تردید و تامل راه به سمت آب دارند و طعم عطش چنان در رگها موج میزند که کمر کلی کوچک نادیدهات میگیرد و بر لبه باریک آبشخور مینشیند. میپرد، مینشیند، دوباره و دوباره تا چینهدان کوچکش را از آب شور چشمه پر کند. پر میکند و میپرد بر سر سنگی و نسیم را بر بالهای کوچکش شانه میزند.
شبانه به راه میزنیم؛ از گور سفید میرویم که هم خلوتتر است و هم خنکتر. تا پاسی از شب که میرانیم خمیازهها پشت فرمان نگرانکننده میشود؛ پس کناری لنگ میکنیم و زیراندازی بیبالاپوش. و خستگی چنان آوار است که یادی هم از ستارهها نمیکنیم؛ میبارند اما ستارهها بر سروصورت خوابزدهمان!
- بلند شید ظهر شد!
- از کی تا به حال 5/4صبح ظهر است؟ تازه 2نیم صبح خوابیدیم! لندلندکنان حمید زیراندازش را جمع میکند. تهمانده قهوه فلاسکها را سر میکشیم و راه را پیش میگیریم. هنوز کو تا توران، کو تا دلبر؟
بیرجمند لنگ میکنیم برای پرکردن گالنهای اضافی بنزین و دیگر آنچه پیش رو داریم یک بیابان واقعی است افتاده در پیش چرخ ماشین با مور و گورش که لابد حالا در این تنور فراخ هر کدام به سایهای خزیده و خواب و نشخوار میکنند.
برای خودش دلبری میکند این کلاته کوچک، افتاده بر جنوبگان تیرکوه با آن همه بلبل و سارش؛ باغی دستپرورده عاشقی همچون امیرخان آهنی(1) که حال دیرسالی است روزهای دهه80 عمرش را به شلوغ شاهرود کشانده و یادی از دلبرش نمیکند.
عموفرهادمان نیست اما جوانکی قبراق- نرسیده- پاشنه پوتینهایش را ور کشیده و منتظرمان است، تنها. میگوید:
- آب سردی بخورید تا که راه بیفتیم.
کاسه حلبی همان دم در، دست به دست میشود. پکوپوزمان را با پشت ساعد پاک میکنیم و سر به بیابان میگذاریم. گور که هیچ، دریغ از موری به زیر آفتاب؛ پس کج میکنیم به سمت تلخاب شاید که در دره پرعطش، جبیری یا که گوری تشنه، هوس آب کرده باشد و قامت نشان دهد که نمیدهد .
- حسن برویم کناره پوزهکال شاید سایه یافت شود. لختی لنگ کنیم به نان و چای تا آفتاب کج کند؛ شاید چیزی دستگیرمان شود!
- از راه برویم یا از طاغزار؟
- طاغی بهتر است؛ زاغ بوری هم شاید دیدیم و دل تنهاییمان تازهتر شد.
شیله را پی میگیریم به سمت طاغزار که در هرم ظهر بیحوصلهتر از آن مینمود که بخواهد سرشاخهای بجنباند برای زاغی یا اینکه سایه خنکی باشد از برای گور و جبیری. اکنون طاغزار در رؤیای نسیم شبانه ریگ غوطهور است. حکایتی دارد طاغزار پهنه کویر برای خودش؛ کرانهای به پهنای فرسنگها بر کویر؛ ابرویی زمخت بر نگاهی گداخته، کشیده شده از باختر افغان تا فراسوی یزد کهن.
طاغزار؛ جنگلگونهای گسسته ناپیوسته؛ از تایباد بر میگذرد، طبس را در خود میگیرد، جنوب خراسان را میپیماید، بر بالاسر کاشمر و پناه کوهسرخ، دست و بازو به سوی یزد پیش میکشاند جنگل کویری. بوتهزار گاه از خود واکنده میشود، پاره میشود، میگریزد، دور میشود و بار دیگر در منزلی دیگر بهخود میپیوندد، طاغی. طاغ درختی است نه افراشته و سر به آسمان برداشته؛ کوتاه است و ریشه در ژرفاها دارد، گاه بیش از بیست پا، تا که ریشه به نم برساند. در دل خاک بیامان فرومیدود.
رمز ماندگاری طاغی در کویر هم در این است. خشکسالی و بیآبی نابودش نتواند کرد. در کشمکش کویر و طاغی، طاغی فراز آمده است، طاغی توانسته است تن خویش در خاک خشک بنشاند و بماند؛ به پشتی ریشههای کاونده و ژرفروندهاش تاب توانسته بیاورد. اما به قد اگر درختان یلاناند، طاغی گرد است؛ کوتاه و در زمین کوفته؛ استخواندار و استوار؛ بینیاز باران که ببارد یا نه. بر زمین و در زمین نشسته، یال بر خاک فشانده؛ با این همه خودسر و پرغرور. طاغی، عارفان خراسان را به یاد میآورد.(2)
یوز یوز!
دوربین به دست از پشت جیپ پایین میپرم. از میان طاغزار ماده یوزی بیرون میجهد و به دنبالش تولهای سعی در رسانیدن خویش به مادر دارد. شیب تند را پی میگیرد. برقی است پنداری که میجهد. به همراه رعد غرشش مادرانه و آمرانه که حکم میکند تا تولهاش را با خود به دنبال برکشد. هر کداممان از سویی دوربین به دست میدویم. محیطبان دستمال خیسش را میاندازد و به دنبال دوربین به سمت ماشین میدود، حمید به درون ماشین میپرد، یوز به سمت جنوب شتاب میگیرد با تولهای به دنبالش. اما مادهیوز تاملی میکند و جیغی میکشد و به سمت شرق مینگرد.
رد نگاهش را دنبال میکنم، توله دومی از زیر طاغیها بیرون دویده است اما اشتباهی به سمت شرق میدود. حمید حالا با جیپ رسیده است و من نگران از گمکردن توله دوم بر بلندای جیپ جای میگیرم و رد توله یوز را تعقیب میکنم. در 200متری ما توله یوز تلاش میکند تا خود را به زیر بوته غیچی فرو برده و پنهان کند. از جیپ پایین میریزیم و آرام به سمت قیچ گام برمیداریم. تولهیوز خسته و ترسیده اکنون درست در یکمتری ما میغرد و دندان نشان میدهد؛ تلاشی از روی غریزه برای ترساندن ما. ترجیح میدهیم برای دمی تنهایش بگذاریم تا آرام بگیرد.
تلاش میکنیم تا عکسی از او بگیریم اما هر بار که دوربین را به سمتش میگیریم با تمام تواناییاش میغرد نه از روی عجز که از روی قدرت. همه تلاشش را میکند تا ما را از دندانهای تازه درآمدهاش بترساند و چه اصراری هم در این کار دارد. پیشنهاد میدهند تا بر بلندای تپه روبهرو بایستیم و تعقیب کنیم که مادر به دنبال توله میآید یا توله بهدنبال مادر میرود اما حسن- محیطبانمان- میگوید امکان دارد ما را ببیند و پیش نیاید و از طرفی هم توله یوز در تنهایی طعمه دیگران شود؛ بهتر است منطقه را ترک کنیم. پیشنهادش منطقیتر است. قرار است که راه بیفتیم.
- پس بگذار یک بار دیگر تماشایت کنم مینیاتور غران من!
- تماشایش میکنیم. هنوز ترس در جانش خانه دارد. لاغر است، یالش بلند است و دست و پایش کشیده به اندازه گربه بالغی است. با حدسی که میزنیم کمتر از 3ماه عمر دارد و آن چنان ظریف که از چند متری در میان غیچ گمشده است. محل پنهان شدنش در میان بوتهها را با جیپیاس علامتگذاری میکنیم و به محلی که اول بار او و مادرش را دیدهایم باز میگردیم و آنجا را هم ثبت میکنیم. این به درد کار کارشناسان پروژه یوز خواهد خورد. عجب جایی خوابیده بود این ماده یوز؛ درست آنجا که چند طاغ سر به هم آورده بودند گودالی بود آکنده از خاک نرم و خاشاک و به دور از تابیدن تیغ آفتاب. یوز آن را یافته و در آن غلطیده بود که ما رسیده بودیم و آرامش آبیاش را برآشوبیده بودیم.
تکانتکان ماشین در بیراهه هم باعث نمیشود تا سر بر نگردانم. از پشت وانت جیپ به رد خاکآلود ماشین مینگرم و میپندارم که توله یوز مغرور از غلبه و رهایی از دست نخستین دشمن عمرش به خاک ماشین مینگرد و لابد بعدها از رشادتهایش برای مادرش قصهها خواهد گفت و مادر نیز از داشتن چنین تولهای شادمانه او را خواهد لیسید.
در چند پیچ پایینتر در پوزه کال به پایین میپریم. مغارهای در چندمتریمان سایه بزرگ را فراهم کرده است با 2 غاری که 2متری عمق دارند و میتوان برای دمی و لحظهای بدان پناه برد از هجمه و هجوم تیغ آفتابی که حالا کج کرده است اما از هرم آن چیزی کم نشده است. جغدی میپرد و کبکی هم که خوابش را پراندهایم قدقدکنان یا غرغرکنان بیآنکه تن به پریدن دهد در صخره جابهجا میشود. سبد نان و چای را از ماشین پایین میگذاریم و حمید دوباره میرود تا کمی ماشین را جابهجا کند.
- یوز یوز!
از هیجان، چنان از ماشین پایین میپرد که فراموش میکند ماشین روشن است و ماشین کلهای میزند و خاموش میشود. دوربین به دست به سمت صخره میدویم. یوزی نر درست در چند متری ماشین پشت صخرهای خفته بوده که صدای ماشین خوابش را برمیآشوبد. هیچکدام فرصت نمیکنیم دوربینمان را به سر دست بیاوریم. مثل برق بر صخرهای میجهد و یال سنگی را پی میگیرد و به درون مسیله میپیچد؛ همین!
- عجب خوششانس هستید شما آقایان!
این را حسن میگوید و به دنبالش در میآید که «کلی گروههای فیلمبرداری و عکاسی آمدهاند اینجا، روزها و هفتهها ماندهاند ولی هیچکدامشان شانس دیدن یک قلاده یوز را نداشتهاند آنوقت شما در نیم روز اول تا این ساعت4 قلاده یوز دیدهاید آن هم به این نزدیکی!»
هندوانه را بر سایه و باد خنک میکنیم و نان و پنیر و چایی و گپ و بحث بر سر ردی که کنارمان از کفتاری بزرگ بر زمین مانده است.
- بایستی همین حوالی باشد.
- پاشیم چرخی بزنیم شاید دیدیمش.
نمیبینیم؛ تنها 2باقرقره که به سمت چشمه تلخاب پر میزنند. نه از یوز نر خبری هست و نه از کفتار. تا چشمه تلخاب میرانیم به امید دیدن گورها که آنها هم پیدایشان نیست.
- از بس تیری شدهاند به تاریکی سر آب میآیند.
این را حسن میگوید. چرخی میزنیم بر گل پاوال اطراف چشمه که پر است از کاکلیها و باقرقرهها و دورترک چند زاغ بوری که همین حوالی لانه دارند.
خورشید دارد پشت درختان کلاته دلبر فرو میشود که به پاسگاه میرسیم. همهمه سارها و کاکلیها با فروشدن خورشید خاموش میشود و کلاته خالی در شب و ستاره درمیغلطد. تن از خاک بیابان میشوییم و بر بلندترین نقطه بام بستر پهن میکنیم با بالاپوشی از ستاره و کهکشان شیری.
پیالهای چای به کار نشاندن عطش روز است و چشمخانهها خسته از آفتاب بیابان حالا در تاریکی غوزهزار آسمان را میچرد به تماشای درشتترین غوزه سپید ستارهای؛ شعرای یمانی، جوزا، جدی. در چنین شبی شبانی است که پلنگان بر فراز بلندترین صخرهها میجهند به چیدمان درشتترین ستاره از سینه سیاه آسمان و کم نبوده است هرست فرو افتادن پیکر پلنگی از فراز صخرهای و شکستن و غلتیدنش بر شیب بیپایان کوه.
اما در چنین نسیم و شبی نیز میتواند بود که ماده یوزی نگران میان طاغیها بگردد، دم بلندش را فراز آورد و چونان شلاق هوا را جر دهد؛ پس با صدایی نه غرش، بل مادرانه و آمرانه هم شاید به جستوجوی تولهای که در زل آفتاب روز گم کرده پرسه زند نگران. و نگرانی در جان و ذهن تو هم که بر بام شدهای خانه کند که مبادا ماده یوزی در سیاهی این شب تولهاش را نیابد.
کبکها همیشه اولینها هستند بر سر آب و بعد باقرقرهها میرسند یکییکی و چرخی میزنند و بر کناره چشمه میآیند. وقتی باقرقرهها سر آبند دیگر دیری است که کبکها پرهاشان را در نور و نسیم صبح چشمه پرو بال پوش میدهند. 5نفری در کومهای تنگ هم نشستهایم و دوربینها بر سر زانو به انتظار تشنگانیم تا از راه برسند. میرسند اما دیر.
حوالی 10صبح نخستین دسته از قوچها و میشها همراه برههایشان پیدا میشوند. میش جلودار درست در سوراخی مینگرد که ما با دوربینهایمان پشتش پشت خماندهایم. فاصله 10متری صخره تا چشمه را 2ساعتی طول میدهند. چند قوچ پیر در گله قاطی زدهاند که به کار عکاسی و آمار میآیند و همگی سرخوش از تماشای همراه با شکنجه و کمردرد مراسم آبخوری طولانی و آلوده به شک قوچها و میشها و عکاسی در چنین تنگنایی بیرون میآییم. حالا دیگر قوچها و میشها صدها متر از ما دور شدهاند.
بساط کومه را جمع میکنیم و از دره آغل از میانه طاغی و شنهای مسیله رو به سمت شط کویر میکنیم. قصدمان ثبت و شناسایی بستر ساحلی شمالیترین نقطه چربه در جنوبیترین قسمت توران است و وقتی آفتاب بیامان بر خاک و ماسه شوراب میتابد، بساط خورد و استراحتمان را بر زیر سایهبانی علم میکنیم. به دنبالشناسایی و موقعیابی به داخل چربه نفوذ میکنیم. خاک چربه پوک است و با هر گام میشکند و تا بالای قوزک پا فرو میرود. زمستان سال پیش درست در جنوبیترین نقطه این دریای خشک پیش آمدیم و باران، زمینگیرمان کرد به قدری که ساعتی 1200متر توانستیم به سمت شمال پیشروی کنیم و بعد به خاطر گلی که بر اثر 3روز باران، بیابان و چربه را به باتلاقی کشنده تبدیل کرده بود.
بازگشته بودیم و حالا باز درست در شمالیترین نقطه این بیابان بودیم. تنها به جای باران این بار خاک و شن بود که با هرم آفتاب اندوده میشد آنچنان که افق پیش روی در وهمی نومیدکننده میان هرم زمین و آسمان گم میشد و از این دور بساط ساباط ما چونان بادبان کشتی شکستهای که بر بیکران اقیانوسی از ماسه شوراب تاب میخورد.
کوه ماجراد و شخ اسبانداز را پشت سر میگذاریم. پیشنهاد میکنم به جای دیدن دوباره گورهایی که صبح بر سر راهمان بودند به سمت جایی برگردیم که دیروز توله یوز را تنها گذاشتهایم. موجی از رضایت و خوشحالی همه را فرامیگیرد. جنس این خوشحالی را میشناسم؛ همه ما میخواهیم بدانیم و یقین کنیم که دیروز توله یوزی مادرش را یافته است یا نه. نقطه منطقه را داریم پس بیمعطلی راه را پی میگیریم و این هم طاغزار و این هم غیچی که توله یوز در آن خودش را پنهان کرده بود و چه ناشیانه که دمش از سمتی بیرون بود و دستان کشیدهاش از سمت دیگرش.
- نیست؟!
- رفته دیگر. معلوم است مادرش آمده دنبالش.
اینها را میگوییم تا خودمان را متقاعد کنیم که توله یوزمان دیشب بیمادر نبوده و کفتاری او را ندریده یا پلنگی او را نخورده است.
- این بوی چیست؟!
زانوهایم شل میشود. بوی تعفنی را از سمت شرق باد با خود میآورد. حسن هم تایید میکند. دماغمان را بالا میگیریم و به سمت باد و بو میدویم. نزدیکتر میشویم و هر 5تایمان از خوشحالی جیغ میکشیم. حاشی (3) جوانی در خون خود خفته است با گلویی فشرده به دندان یوز و پهلوی دریده و جگری که دورترک بر خاک، نیمخورده افتاده است.
- کار، کار یوز است؛ اول جگر را میخورد.
این را حسن میگوید و بعد رد 2 توله یوز را نشانمان میدهد که بر طرفین مادر به کار خورد و بلع بودهاند. پنجههای کوچکش را به خاطر میآورم که به هنگام دفاع از خود بالا گرفته بود با آن ناخنهای ترد و شکننده.
100متری دورترک ران بچهشتر بیچاره افتاده بود؛ رد دندان کفتاری هم بر آن بود. گویا ما که از راه رسیده بودیم کفتار سهم خود از شکار بزرگ یوز جوان را برداشته و با خود میبرده که با دیدن ما آن را رها کرده و لابد پشت طاغی و غیچی چشمانتظار رفتن ماست. میرویم.
خورشید دیگر دیری است که در پشت کوههای صخرهای ماجراد فرو افتاده است. شب برآمده است. شبشکاران و شبگردان بیابان در خنکا و خاموشی، زندگی شبانه خویش آغاز کردهاند. بر سر کلاته پیر دیرزیست ستارهها خندان و شاداب مینمایند چراکه شب شسته به باد است و خنکای نسیمی که از سر ریگ رضاآباد بر دلبر میوزد با خود بوی شادی و امنیت میآورد و در طاغزاری نهچندان دور یوزی جوان بر تولههای سیر و سرحال خویش لیسه میکشد!
۱- مرحله اول: ۹0تا۹5 روز دوران بارداری (حاملگی و تولد)
۲- مرحله دوم: ششهفتگی تا هجدهماهگی (زندگی توی پناهگاه و بازی و آموختن شکار)
۳- مرحله سوم: هجده تا بیستودوماهگی (خارج شدن با مادر و شکارهای موفقیتآمیز)
۴- مرحله چهارم: دوران بلوغ (زندگی دوران بلوغ و جفتگیری)
یوز مادر ممکن است تا ۴۸ساعت از لانه برای شکار دور باشد لذا تولهها در برابر حیوانات درنده آسیبپذیرند.90درصد تولهها به سه ماهگی نمیرسند و میمیرند. یوزها ۷ تا۱۰ و شاید هم ۱۵سال در طبیعت میتوانند عمر کنند.
انطباق یوزپلنگ با سرعت
ترکیب استخوانی و اسکلتبندی یوزپلنگ خیلی سبک است.
1- دم: دراز و سنگین است و برای ایجاد تعادل و هدایتکردن یوزپلنگ در سرعتهای بالا به او کمک میکند.
2- کفل: برای افزایش کشیدگی بدن و گام برداشتن به یوز پلنگ کمک میکند.
3- ستون فقرات: در هر دوجهت انعطافپذیر است و به بدن یوزپلنگ کمک میکند که خم و کشیده شود.
4- استخوان کتف: به استخوان گردن وصل نیست و به او اجازه منبسط کردن و کشیدگی بدن را میدهد.
5- سر: کوچک و به شکلی است که مقاومت هوا در برابر آن کم است و به سرعتش کمک میکند. یوز دارای چشمان بزرگی است.
6- قلب و ریه: خیلی بزرگ است تا بتواند در سرعتهای بالا خون و اکسیژن را به تمام بدن پمپاژ کند.
7-کف پا و پنجهها: پنجهها شبیه میخهای کفش دوندهها عمل میکند و کف پاها شبیه تایرها برای ضربه زدن به زمین است.
8- استخوانهای پا: دراز است تا به یوزها کمک کند تا گامهای طولانیتری بردارند.
موارد متفاوت شکار یوزها
۱- قدرت دید شکار: یوزها دارای بینایی عالی هستند بهطوری که قادر هستند شکار را از فاصله 5کیلومتری ببینند. آنها دوست دارند تا مکانهای بالا از قبیل تپههای موریانهها را برای جستوجوی شکار انتخاب کنند.
۲- آهسته تعقیبکردن شکار: یوزها عادت دارند تا فاصله 50متری شکار را آهسته تعقیب کنند. این کار را داخل علفزارها با آهسته راهرفتن و قوزکردن انجام میدهند.
۳- تعقیب شکار: در زمان مناسب، ظرف مدت 3ثانیه سرعتشان از صفر به 70کیلومتر در ساعت و بهزودی به 110کیلومتر در ساعت به تعقیب شکار میپردازند. یوزها نمیتوانند در سرعتهای بالا (110کیلومتر بر ساعت) در مدت زمان طولانی به تعقیب شکارشان بپردازند؛ بهعلت خستگی و بالا رفتن دمای بدنشان مجبور هستند یا شکارشان را بگیرند یا از شکار کردن منصرف شوند. طی یک تعقیب شکار، دمای بدن یوزها تا 41درجه سانتیگراد بالا میرود.
۴- پشت پا زدن: یوزها پاهای جلوشان را برای از پایدرآوردن شکار به کار میبرند. در سرعت بالا پایش را به بیرون بسط میدهد و با یک پنجه تیز به طرف شکارش چنگ میاندازد. پنجهها داخل هر دومچ پای جلوش هستند و تنها چنگالهای تیز یوز هستند. چنگالهای دیگرش کند هستند و برای ضربه زدن دائمی به زمین در حالیکه میدوند به کار میروند.
۵- یک ضربه مهلک: یوزها شکارشان را به وسیله گازگرفتن گلوی شکار و محکمگرفتن آن خفه میکنند. بدون هوا طعمهشان بهزودی قادر به تنفس نخواهد بود.
۶- نفستازهکردن: در این لحظه یوزها خسته از تعقیب هستند و در معرض خطر گرمشدن بیش از اندازه هستند. قبل از خوردن، آنها باید برای 30دقیقه استراحت کنند. این درست آن زمانی است که ممکن است شکارش توسط سایر درندهها دزدیده شود.
۷- خوردن شکار: یوزها معمولا از ران شکار شروع به خوردن میکنند. یوزها باید قبل از اینکه سایر لاشهخواران سربرسند شکار خود را بخورند زیرا آنها قادر به دفاع در مقابل گوشتخواران بزرگتر و قویتر از خود نیستند. حتی شغالهای گروهی و لاشخورها هم میتوانند یوزها را از شکارشان برانند.
در طبیعت، یوزها معمولا 3تا5 توله به دنیا میآورند و تنها یکچهارم آنها تا بلوغ زنده میمانند. یوزها سریعترین حیوانات روی کره زمین در یک فاصله زمانی کوتاه هستند و میتوانند 63/112کیلومتر بر ساعت بدوند.
اندازهگیری (ناحیه) و نسبتها
یوزها در گروههای کوچکی با همدیگر زندگی میکنند و هر گروه یک قلمرو مختص خودش دارد که آنها از یوزهای دیگر محافظت میکنند. در یک ناحیه قلمرو یک گروه یوز نر حدود 35کیلومتر مربع است.
وزن یوز نر بالغ در طبیعت (کیلوگرم):
45-42-46-50-51-43-47-53-52-57-46-48-42-51-57-47-56-53-50-58-48-49-57-52-48
وزن یوز نر بالغ در اسارت (کیلوگرم):
45-47-55-49-52-57-51-46-49-58
مشخصات فیزیکی یوز آسیایی:
ارتفاع تا شانه: 84-66 سانتیمتر، وزن: 54-34 کیلوگرم، طول دم:84-66 سانتیمتر
درازای بدن: 135-112 سانتیمتر (جنس نر کمی بزرگتر از جنس ماده است)
دوران بارداری: 98-90 روز تعداد توله: یک تا 3توله
سن بلوغ نر: 3سال
سن بلوغ ماده: 3-2سال
طول عمر: 15سال
سرعت و شتاب اعجابانگیز:
سرعت یوزها تا 114کیلومتر در ساعت میرسد و میتوانند این سرعت را تا 63/5 کیلومتر برای تعقیب شکار حفظ کنند. در بیشترین سرعتشان میتوانند در هر گامشان یک فاصله 8متری را خیز بردارند بهطوری که پاهایشان با زمین تماس نداشته باشند.
یوزها دارای شتابی اعجابانگیز هستند که سرعتشان ظرف 5/3ثانیه از صفر به 100کیلومتر در ساعت میرسد. یوزها از لحاظ آیرودینامیکی برای سرعت ساخته شدهاند و در سه گام میتوانند به سرعت 36/64 کیلومتر بر ساعت و در چند ثانیه به 63/112کیلومتر در ساعت برسند. همانطور که یوزها میدوند تنها یک پا در هر زمان زمین را لمس میکند. 2نکته در اینجا وجود دارد. در هر گام (خیز) 8-7 متریاش هیچ پایی زمین را لمس نمیکند در حالی که آنها کاملا کشیده و خم شدهاند. نزدیک سرعت نهاییشان سهگام (خیز) در هر ثانیه بر میدارند. نرخ تنفس یوز از 60 به 150تنفس در هر دقیقه در یک تعقیب با سرعت بالا افزایش مییابد و میتواند 64/548-76/365 متر قبل از اینکه خسته شود بدود.
عمر یوز
یوز ماده پس از سپریکردن دوران بارداری 90 تا 98 روزه، یک تا 3 توله در یک پناهگاه ساختهشده در علف ضخیم به دنیا میآورد. وزن تولهها 250تا300 گرم در هنگام تولد است. تولهها برای 8 هفته در پناهگاهشان میمانند. طی این زمان مادر بهطور دائم تولهها را برای جلوگیری از یافتهشدن توسط درندهها جابهجا میکند. نخستین دندانهایشان در 3تا6 هفته اولیه عمرشان بیرون میآید و تا هشت ماهگی به وسیله دندانهای بالغ جایگزین میشوند.
تا سن سهماهگی، تولهها به وسیله پوشش خاکستری پرزدار بلندی پوشیده میشوند که بهتدریج ریخته میشود و پوششهای خالدار شفاف جانشین آن میشوند. تولهها در چهارماهگی از شیر مادر گرفته میشوند اما همراه مادرشان تا حدود 5/1سالگی میمانند.
طی این مدت آنها یاد میگیرند چطور شکار کنند. نرخ مرگومیر تولهها 71درصد تا قبل از دوماهگی و 95درصد از دوماهگی تا یکسالگی است. این نرخ مرگومیر بالا مربوط به گرسنگی و بیماری و شکار توسط شیرها و میمونها و کفتارهاست. آنهایی که تا 5/1سالگی زنده میمانند تا هنگام بلوغ همراه مادرشان نحوه شکار کردن را آموزش میبینند. ماده یوز دیگر تولهای به دنیا نمیآورد تا تولههای موجود، او را ترک کنند یا بمیرند. یوزها تا 15سال در طبیعت میتوانند عمر کنند.
آمار یوز ایران
7 زیرگونه برای یوز وجود دارد که 5 گونه آن در آفریقا و 2گونه دیگر در آسیا زیست میکنند
- 5 گونه آفریقایی یوز شامل:
• Acinonyx jubatus jubatus –
• Acinonyx jubatus raineyi
• Acinonyx jubatus ngorongorensis
• Acinonyx jubatus soemmeringii
• Acinonyx jubatus hecki
2زیرگونه یوز اسیایی عبارتند از:
• Acinonyx jubatus raddei – ناحیه دریای کاسبین، بینهایت کمیاب و احتمالا منقرض شده
• Acinonyx jubatusvenaticus – هند و آسیای میانه (ترکیه و ایران و ترکمنستان) در معرض خطر-کمتر از 200 قلاده.
در سال1970 بیش از 200 یوز در ایران تخمین زده میشده است و مرحوم مهندس هرمز اسدی، زیستشناس ایرانی تعدادشان را 50تا100 عدد تخمین زده بود.
پینوشت:
• این سفر با همراهی دوستانم از انتشارات ایرانشناسی، آقایان امیر بختیاری و علی اسلامفطرت، بهمن پایدار و همچنین محیطبانان مهربان پاسگاههای دلبر و زمانآباد در روزهای آخر تیرماه 8 انجام یافت.
• (1) امیرخان آهنی؛ پیشکسوت محیطبانی توران
• (2) برشی از کتاب سترگ کلیدر، نوشته محود دولتآبادی، جلد یک
• (3) به بچه شتر در بیابانهای کویر مرکزی ایران، حاشی گفته میشود.
• (4) اطلاعات زیر درباره یوز را از این منبع برداشتهام:
http://www.kaviryooz.blogfa.com/