از راه دور میآییم؛ از آن سوی آبها، از آن سوی کوهها، از پشت حصار تنهایی، از پشت دیوارهای بلند نفرت، از دخمههای تاریک فراموشخانههای پنهان زیر گردوغبار بیابانهای سوزان.
از راه دور میآییم تا فاصله را پشتسر بگذاریم و یک بار دیگر در هوای تو نفس بکشیم و پر شویم از عطر آشنای خاک باران خورده. از راه دور میآییم در جستوجوی تو که برایت جنگیدیم. تو که عزیزترینها را در خود داری. سلام ای سرزمین خاطرهها، سرزمین لحظههای ماندگار؛ ما در راهیم. دست خودمان نیست. تنمان میلرزد، دلمان میلرزد و اشک که در پرده نگاهمان میلرزد. چشمه اشکها که در برابر دشمن خشکیده بود، اینک در نزدیکی خانه بیقراری میکند.
عکس : امیرعلی جوادیان
چیزی در آسمان تغییر کرده است. پنجرهای باز میشود تا نسیمی آشنا سلام کند. دلمان دروغ نمیگوید. صدایش را میشنویم که میگوید سالهای سخت دوری از خانه تمام شد. نگاهمان بازگشته است که وقت تماشاست. حالا دیگر از مرز جدایی گذشتهایم. حالا دیگر اینجاییم. جایی که حتی نگاه غریبههایش آشناست. جایی که نسیمش میشناسدمان. این سرزمین ماست که برایش سالها انتظارکشیدهایم.
سلام ای سرزمین آرزوها. حالا دیگر دلمان کمی آرام گرفته است. بگذار تماشایت کنیم تا سیراب شویم به جای تمامی سالهای دوری. بگذار سیراب شویم از عطر گل یاس کوچههای کودکی، از بوی نان تازه و مهربانی نانوای پیر، از عطر خاک زیر باران و از گرمی سلامهای آشنا. بگذار سیراب شویم از هر چه که رؤیا و آرزوست. حالا که اینجاییم سیرابمان کن از خاطرههای ماندگار.