متفکران موسس ایننهضت که غالبا متألهان مسیحی آلمان هستند و در راس آنها«کارل بارت» است، بر این اعتقادند که سنتمسیحی را باید حفظکرد، اما از مدرنیته و اینکه ما اکنون در عالم دیگری هستیم، نمیتوان غافلشد.
نیازی هم نیست که برای حفظ و احیای دین، عالم دوهزار سال پیش تکرارشود. عالم دوهزار سال پیش، تکرارشدنی نیست. باید دید پیام و بشارتمسیحیت و بهتعبیری«Kerygma» چه بوده است تا به همان توجهشود. بهعقیده «بولتمان»، الهیات واحد عهدجدید وجود ندارد، بلکه انواعی از الهیات وجوددارد که هرکدام، اصلاحات و متمایزات خاص خود را دارند.
در الهیاتجدید، التزام به سنت وجود دارد. اما اینسنت باید در قرائتی جدید ارایهشود و خلاف الهیات آزاداندیش است که سنت را بهنفع مدرنیته کنار میگذارد. الهیاتجدید، در پی حذف یکی به نفع دیگری نیست؛ آنچنان که الهیات آزاداندیش سنت را کنار میگذارد.
راهحلی که«کارل بارت» و همطرازان او برای مشکل انسان مسیحیمدرن پیشنهاد میکنند، از بینبردن فاصلهتاریخی میان عصرمدرنیته و سنتمسیحی است و میخواهند آن ابلاغ نخستین را دوباره زندهکنند. آنان میخواهند به اتوریتههایی که حیات خود را از دستدادهاند، حیاتببخشند.
رویکرد آنها، این است که بهگونهای سخن بگویند که اتوریتههای سنت، دوباره توانایی خطابکردن به انسان زندگیکننده در عصرتجدد را پیداکنند. الهیاتجدید، کاری میکند که کتابمقدس دوباره به زبان آید و سخنبگوید.
الهیاتجدید، همواره در تقابل با بنیادگرایی دینی قرارداشتهاست. بنیادگرایی دینی، مبتنی بر تاویل و تفسیر ایدئولوژیک از دین است. یعنی دین در ابتدا باید بهنحو ایدئولوژیک و براساس شریعت تفسیرشود و البته شریعتی بدونحقیقت و توجه به تعالی در دین.
در بنیادگرایی، هدف این است که این شریعت جدامانده از معرفت و حقیقت، چهگونه باید عالم را دگرگون کند. نمونه بارز اینامر در عالم اسلام، وهابیون و اخیرا گروه طالباناند. این در حالیاست که در الهیات جدیدمسیحی و عرفاناسلامی، خدا، محبوب و دوست و مبتنی بر محبت و عشق است و نه نسبت شارع برای تشریع قوانین انسانها.
بنیادگرایی، جزمی و کلامی بحث میکند. الهیاتجدید، بحث«ایمان» و «ایمان زنده» است. بارت، متالهپروتستان، «شریعت» و «تجلی» را در مقابل یکدیگر قرار میدهد. به نظر او شریعت، تلاش متمردانه و تکبرآمیز انسان است و با«تجلی» و «انکشاف» خداوند در تضاد است. شریعت، سعی محال و گناهآلود ماست، برای آنکه خداوند را از منظر خویش بشناسیم و بر فراق خویش از او فایق آییم.
بنابراین، ما نمیتوانیم شریعت را یک تلاش انسانی همگام و هماهنگ با تجلی خداوند تلقیکنیم. شریعت را نمیتوان همچون دستی گشوده انگاشت که خداوند آن را با تجلی خویش انباشته است.
رستگاری، منحصرا در گرو تجلی راستین خداوند است. خداوند، به اینطریق خود را به ما نشان میدهد و عرضه میکند. تنها یکتجلی وجوددارد و آنتجلی میثاقی خداوند است. بارت میگوید: «خداوند در حادثه عیسیمسیح، به نحوی منحصربهفرد حقیقت را متجلیساخت و امکاناتی آورد تا انسان بتواند با خدا آشتیکند.»
«تجلی» نه تنها شریعت را از میان نمیبرد، بلکه شریعت حق را پدید میآورد.
بارت، جدایی امرلاهوتی از امربشری را لازم میداند و پیوند میان تاریخ و وحی را مردود میشمرد و به مبارزه با تفکری که وی را این جهانی و تاریخی میکند، میپردازد.
ذات الهی را بری از این جهانی بودن، میداند و برای ذات اقدس خداوند، وجودی نامتناهی تفسیر میکند که انسان محدود متناهی و دارای ظرفیت خاص مادی، از درک و تجربه آن عاجزاست.
خدا، شخص عاقل و قدرتمندی که از فاصلهای دور و به شکلی تهدیدآمیز ناظر ما باشد، نیست. خدا،یک واقعیت یگانه، نامتناهی،ازلی و ابدی است. گرچه مساله این نیست که وجود خدا به شکل موجودی در کنار دیگر موجودات ثابت شود.
آنچه که باید فهمیده شود، پروراندن این درک و شناخت است که دنیای متناهیات میتواند نمایانگر واقعیتی نامتناهی باشد. اشیا را باید آنچنان دید که مظهری از مظاهر سرمدیت(eternity) را جلوهگر باشند.
«کیث وارد»، در اینباره میگوید: «چیزی که به ما کمک میکند چنین حسی را در خود بپرورانیم، علم یا فلسفه نیست، بلکه شعریا موسیقی است. زباندین مانند زبانشعر است و از بدعتهای بزرگ راسیونالیسم(عقلگرایی) دوره پس از روشنگری است.
کوشش برای تبدیل شعر به شبهعلم و نیز تبدیل صور و انگارههای دینی ـ که کارکردشان برانگیختن حسالهی و سرمدی است ـ بهشرح و توصیف دنیوی امور واقع غریب. خداباوری، سنتی در طلبآگاهی عمیقی از وجود نامتناهی است.
آنکه برتر از نام و صورت است و در فراسوی شناخت تحلیلی و عقلی ما قراردارد.» خدا، وجودی قائمبهذات خویش و به تعبیر دیگر، دریای هستی و بیکران است. وجودیکه انسان در برابر او درخوف میان هستی و عدم است. بهاعتقاد «کیث وارد»، مساله دینی معاصر، اثبات وجود یا عدم خدا نیست. آنچه بایدآموخت این است که متألهان و متکلمان بزرگ، چه معنایی از مفهوم«خدا» مراد میکنند.
بارت، راهی در برابر الهیات طبیعی و فلسفه ارایه میدهد و بیان میکند که شناخت و معرفت انسان، ناشی از معرفت و شناخت خداوند است. اساس الهیاتطبیعی بر طبیعی بودن شناخت و معرفت است و هر موجودی به صرف داشتن درک و احساسات و از همه مهمتر به واسطه عقل، توانمند تجربه و شهود معرفت است.
ایمان، پاسخ نهان قلبآدمی به ندای خداوند است. فقط خداوند میداند که چه وقت ندایالهی واقعا صادرشده و چهوقت روح آدمی واقعا بدان پاسخ مثبت داده یا آن را نادیده گرفته است. این ممکن است برای فیلسوفی که دوستدارد دلایل و براهین خوبی برای همهچیز در اختیار داشته باشد، چندان قانعکننده نباشد.
اما اگر اعتقاد واقعی به خدا به معنای پاسخی از روی ایمان به ندایغیبی باشد، پس نمیتوان آن را موضوعی وابسته به دلیل و برهان دانست. آنچه اهمیت دارد، پایبندی و تعهد ایمانی معطوف به وجود متعالی است. ایمان کاملا متمایز از معرفتعقلی(intellectual) است.
البته ایمان، منطقا مبتنی بر ایناعتقاد است که خدا وجوددارد اما پدیدآمدن این اعتقاد، خود نخستین اثر تفضلالهی است.
در مواجهه با کتابمقدس و وحی، بارت هرگونه تعبیر و تاویل را مردود میداند و به ایننکته که «کالون» در قرن16 اشارهکرد، تاکید میکند که کتابمقدس خود شارح و تفسیرگر خود است. افرادی مثل کارلبارت، معتقدند که باید با نقدتاریخی با این کتابمقدس روبهرو شد.
منتهی نقد کتابمقدس، باید نقدی مثبت باشد، نه منفی. کتاب را باید نقدتاریخی کرد تا پیامخداوند در آن، پس از کنارزدن حجابها بهوسیله نقدتاریخی به سخن درآید. و این همانکاری است که کشیش میتواند انجام دهد؛ استخراج و تصفیه پیام و ابلاغآن.
بولتمان، الهیاتجدید را مبتنی بر ایمان مسیحی میدانست که با دوبارهخوانی و زدودن حجابهای مسیحی گذشته و اساطیریاش شکل میپذیرد و اگر پیام مسیحیت جاودان است، اینپیام اکنون باید معنا داشته باشد و آنچه که در 10هزار سال پیش بیان و فهمیده شده، اکنون نیز با توجه به مقتضیات زمانی و تاریخی فهمیده و درکشود.
کیثوارد، از چهرههای برجسته الهیاتجدید، از پیوند و قرابت میان سنتهای فکری سخن میگوید.
مبنای کار الهیاتجدید رسیدن به یک حقیقت مطلقواحد و نهایی است، «که این حقانیت در سرتاسر سنتهای دینی ـ فکری و ادیان مهم شاخص، مطرحاست.»
وارد، با محور قراردادن پنج شخصیتبرجسته و معتبر در پنج سنتدینی، یعنی«شنکره» از فیلسوفان برجسته و تاثیرگذار در کل تاریخ ادیان هند، «رامانوجه» فیلسوف و متفکر دینی آیین هندو، «آشواگسا» از چهرههای معتبر آیینبودا، «ابنسیمون» در یهودیت، «غزالی» در اسلام و «اکوئیناس» در مسیحیت و سنجش و مقایسه میان آرای آنها، درباره وجودالهی به ایننتیجه میرسد که شباهت قابلملاحظهای در ساختاراساسی دیدگاههای آنان وجوددارد؛
شباهت در رهیافت بنیادین آنان که کیثوارد از آن به بینش تصویری تعبیر میکند و نیز درنحوه فرارفتن از خود و تقرب جستن به وجود برین.
کیثوارد معتقداست که در میان سنتها یک هسته مشترک اعتقادی درباره واقعیتغایی وجوددارد و میگوید: «تفاوت، تنها در میان ادیان وجود ندارد. این تفاوت را در درون هر یک از سنتهای دینی هم میتوان یافت.»
این بدین معنا نیست که هرسنت یکسان قابلقبول است. سنتهای بزرگ کاملا متفاوت و ناسازگار با یکدیگر نیستند. در میان آنها قرابتهای فکری و عملی ژرفی هم وجوددارد.
بارت قبولدارد که ادیان دیگر، واجد بعضی حقایق، آرمانهای والای اخلاقی و ارزشهای زیباییشناختی هستند. بارت حتی معتقداست که مسیحیت دین بر حق نیست؛ بدینمعنا که نقطه اوج و کمال همه ادیان نیست یا اساسا دلمشغولی «بولتمان» این نیست که اندیشهمسیحی را درزبان و مفاهیم آنچه ممکن است بهعنوان روحیه فلسفی گذرا اثبات شود، تفسیرکند.
توضیح محتوای ایمان
بحث دیگری که در الهیاتجدید مطرح میشود، نوع و شکل ایمان در زندگی است. آنچه که در پاسخ به اینمساله گفتهشده این است که همواره پایبندی به سنت و تعالیم کتب مقدس در هریک از سنتها و عقاید دینی ضروری و لازم است و البته این پایبندی بدان معنا نیست که باید به هر آن چه که گذشتگان در هزاران هزارسال گذشته عملکردهاند، اعتقاد راسخ داشت.
او معتقدبود بستر فضای فرهنگی هردوره، بهقدری متفاوتاست که به یکمعنی میتوان گفت هرعصری باید ایمانخویش را از نو بسازد، اما این نو کردن و بازخوانی دین، بهمعنای کنارگذاشتن سنتهای گذشته نیست.
الهیاتجدید،نوعی تعامل و رابطه متقابل میان سنتومقتضیات زمان ایجاد میکند. اکنون جای اینپرسش است که بنیان و اساس ایمان چیست؟ مردم در دام امیال گرفتار میشوند و به راههای دیگر میروند. آنها به خدا روی میآورند؛ وقتی که آمادگیدرونی آن را داشته باشند.
پیچیدگی مساله اینجاست که نه همه کسانی که وجود خدا را میپذیرند در راه ایمان گام برمیدارند و نه همه آن را کامل رد میکنند. کار سادهای است که دنیا را به خوب و بد تقسیمکرد. معتقدان گاه چنین سخنانی میگویند.
اما اینقضیه، نشاندهنده عدمتوجه به رحمت خداوند است. اینجاست که برخی از دین فاصله میگیرند و از دینداری دلسرد میشود. بهعقیده بارت، «گناه»، عقل بشر را در شناخت خداوند کور کرده است و بر خداوند واجباست که اینرخنه را پرکند و خود را بر ما مکشوف سازد.
الهیات، توضیح مضمون و محتوای ایمان و آوردن آن به معرفتآگاهانه است. بدین معنا که الهیات نوعی پدیدارشناسی ایمان است که از طریق آن، آنچه در اعتقادات مسیحیت بهطور نهفته و مضمر وجوددارد، شناخته شود. وانگهی اینتحلیل از ایمان باید از نظرگاه خود ایمان مقبول واقع شود.
درست همانند بارت که در تفکر خود به ایمانی رهنمونشدهاست که در وحی مسیحی ریشهدارد. اشتغال خاطر و دلبستگی اساسی او، تفسیر خود ایمانمسیحی است و اینکه بگذارد ایمان خودش را نشاندهد و خودش معرفت «خویشتن» باشد. غرض حقیقی او این است که اندیشه عهدجدید را آنچنان که هست، نشاندهد.
ایمان، کتابمقدس، عیسی
کارلبارت، عقیدهدارد الهیدانان روزگار ما، با تسلیمشدن به علومتجربی، فلسفه و فرهنگ دوران مدرن، به«کلمه»و «خدا» در عیسیمسیح بیتوجهی کردهاند. اما الهیدان واقعی کسی است که اصل و معیار هرچیز را در الهیات خود، خدا، کلمه و عیسی مسیح بداند.
اگر قراراست که اسراری برای انسان روشن ساخته شود، فقط باید به کلمه خدا و انکشاف الهی در شخص مسیح توجهداشتهباشد. خدا خود را در عالمطبیعت یافتهشده توسط انسان متجلی نمیکند. انسانها باید به جان کلامالهی چشم بدوزند. اگر چنینکنند کلام الهی بر آنها منکشف میشود.
الهیات بارت، با عقلگرایی تضاددارد. الهیات او الهیات«کلمه» است. کارلبارت برای توضیح مفهوم کلمه در الهیات خود، کتابی با نام«احکام کلیسایی» نوشت و در آن مفاهیم اصلی مسیحیت، عیسی مسیح، تجلی و روحالقدس را شرح و تفسیرکرد.
او به یافتههای بشری بیتفاوت نبود و در کتاب احکام کلیسایی با موضعگیریهای عدیدهای در دادوستد است.
در نظر کارلبارت، معرفت یا شناسایی خدا با مکشوفشدن کلام او بهوسیله روحالقدس حاصل میشود و ضرورت ایمان و اطاعت از آن در واقعیت تحقق مییابد. مضمون این ایمان، وجود حقیقی خدا و ترس از اوست. طبق عهدجدید، بدون روحالقدس امکان شناسایی خدا وجود ندارد و پیشرفت در شهود، در سطحی فارغ از عقلانسانی است.
موضوع مهم، اطاعت، ایمان، فروتنی و خضوع است. معرفت خدا، آنطور که بارت مطرح میکند، یک شناسایی مطلق و کامل نیست و خدا همچون سری است که تمام اسرارش بر ما روشن نمیشود.
از اینرو، کلامخدا، نورکافی میتاباند، تا آنها که میتوانند از آن بهرهگیرند. کلام خدا هرگز مسکون نیست. بین خدا و کلام مقدس همواره همانندیای وجوددارد. بهعقیده او، وقتی به معرفتخدا میرسیم که به کلاماو مکشوف شویم.
فلسفه یا الهیات
الهیاتمسیحی درتاریخ خود، متاثر از فلسفههای دینی و غیردینی بودهاست. پرسش از ارتباط بین فلسفه و الهیات، پرسش همیشگی در میان الهیدانان و فیلسوفان بوده است. الهیدانان، با توجه به تاریخادیان، همواره برای تبیین و دفاع از تعالیم خود از مفاهیم فلسفی استفاده میکردند.
تبیین و تفسیر تعالیمدینی براساس تفکر و اندیشههای فلسفی، نوعی ایجاد وابستگی به فلسفه اینجهانی میکند.
بسیاری از کتابها و رسالههای مربوط به تبیینها و تفسیرهای الهیاتی قرن20 به ترجمه در نیامدهاند و تنها آثار مختصری از آنها در ایران به چاپ رسیده است.
در مطالعه الهیاتجدید، ما به پیشفرضها و آمادگیهای ذهنیای نیازداریم که تعاریف آنها بیشتر در فلسفه و بهخصوص فلسفه اگزیستانسیالیستی مشاهده میشود.
«جانمککواری» این دو مبحث را در کتاب«الهیات اگزیستانسیالیستی» از دیدگاه هایدگر بهعنوان نماینده مکتب اگزیستانسیالیست و بولتمان بهعنوان نماینده الهیاتمعاصر،بررسی و در تقابل قرار داده است که برای آشنایی بیشتر با الهیاتجدید، میتوان از اینتقابلها استفادهکرد.
مککواری در ابتدا، به بحث وجود در این دومکتب اشاره میکند و ما را متوجه میکند مفاهیمی چون زمان، مکان، حرکت، طبیعت، اختیار، معرفت، تجربه، زندگی، ارزش، علت، شی، فاعل، همگی مشترکهای بین فلسفه و الهیات هستند و متونالهیاتی، با این دست واژگان سروکار دارد.
یک الهیدان همواره باید در یک «فهم انتقادی» فیلسوف باشد. بهفرض اگر از خدا بهعنوان«خداوندگار تاریخ»سخن گفته میشود، این«تاریخ» در فلسفه تاریخ شکلگرفتهاست و همین مثال در باب مساله وجود در الهیات نیز هست.
بولتمان اشاره میکند که یک الهیدان، برای مواجه با متونمقدس، دارای پیشفرضهایی است که پیشفرضهای او وابسته به یک نوعتفکر، سنتفکری یا فلسفهفکری است. بولتمان عقیدهدارد که الهیدان باید این بیش فرضها را بشناسد.
آنها را بررسی و ارزیابیکند و مطمئن شود که فلسفه صحیح و درستی دارد یا نه. بولتمان ادعا میکند که این فلسفه است که بهتحلیل«وجود» و «فهم انسان» میپردازد. برای یک الهیدان پرسشی که پاسخش را میطلبد، پرسش از وجودانسانی است و زمانیکه از خدا پرسشی میکند،آن پرسش در باب وجود خداست. بولتمان این بحث را درگزارههای عهدجدید بیان میکند.
یعنی گزارههایی که اینگزارهها در«وجود» معنا پیدا میکنند و ایننگرش بولتمان یک نوع اسطورهزدایی را نیز دربردارد. خلاصه اینکه، بولتمان الهیات خود را در پرسش از وجود انسان که در عهدجدید نیز آمده است، بنا نهاده است.
آنچه که در الهیات بولتمان جلوه میکند و یکی از انتقادهایی است که متوجه اوست، همین بهکار بردن مفاهیمفلسفی در بحثهای الهیاتی است. در روش بولتمان، علاوه بر تاثیر فلسفه وجود، میتوان تاثیرات دیگری را نیز کشفکرد. برای مثال، او تحتتاثیر شدید مذهب پروتستان بودو یا به پیروی از بارت برای مفهوم«کلمه» اهمیت زیادی قایل بود. «کلمه» در الهیات بولتمان جایگاه برجستهای دارد.
بولتمان، اعتقادی به یک الهیاتخاص و واحد، ندارد. او به انواعی از الهیات معتقداست که هرکدام از آن الهیاتها، بیانگر مفاهیم خاص خود هستند؛ بهویژه که او به الهیات پولس رسول نگاه ویژهای دارد.
یکی از انتقاداتی که به بولتمان میشود، موضوع اسطورهزدایی اوست که در بالا به آن اشارهشد. او در بخش کوچکی از الهیات خود به آن اشاره میکند. این مفهوم را تنها به علت اعتقاد خود به فلسفه وجود مطرح میکند.
الهیات نه تنها با مسایل وجودی و انسان سروکار دارد که به قضایایی نیز که مربوط به خدا و عمل خدا باشد نیز مرتبط است. در آن بخش از الهیات که به فهم خدا و فعل او پرداخته میشود، از آنجهت که وجود متعالی است از زبان نمادین و اسطورهای استفاده میشود.
این دیدگاه الهیاتی بولتمان، از عواملی بود که متفکرانی چون«تیلیش» او را در نقطهضعفی نسبت به استاد او، بارت قرار دادند.
دیدگاه«بولتمان» در مساله وجود، او را به اثبات مفهوم وجودحقیقی سوق میدهد. در توضیح معنای مفهومحقیقی و اصیل، گفته میشود که حقیقت آن چیزی است که وجودش مشروط به وجود خودش باشد، نه آن چیزیکه وجودش از طبیعت نشات گرفته باشد.
حقیقیبودن، خصوصیت انسان است. در عهدجدید، واژههای گوناگونی برای وجودحقیقی بهکار رفتهاست. گاهی صرفا حیات نامیدهشده اما در کلمات بولتمان نمایانگر وجودحقیقی انسان است.
زمانیکه انسان در وجود سقوطکرده خویش، وجود خود را از دستداده و به سوی مرگ میشتابد، وقتی مطابق دستور و مقصود خالق زندگیکند، وجود خود را مییابد و به کاملترین معنا به زندگی دست مییابد. الهیاتجدید، مبحث مختصری نیست که شامل دیدگاههای همسان پیروان و نمایندگاناش باشد.
«کارلبارت»، در طرز تفکری، روش الهیاتی خاص خود را دارد، بولتمان روشدیگری در میان دیدگاههای متفاوت نمایندگان آن. همواره نظرات گوناگونی درباره هر یک از مسایل الهیاتی وجود دارد. بهویژه در سطرهای بالا، میتوان تفاوت نگاه کارلبارت و بولتمان را در الهیاتشان دید.
همچنین، حجم عظیمی از مفاهیم هست که در زاویه دید هرکدام از الهیدانان جدید،متفاوت است. مفاهیمی در باب عیسیمسیح، کتابمقدس، فیض، مرگ و رستاخیز، وجدان، حیاتدنیوی و...!
«کارلبارت»، «رودلف بولتمان» و «کیثوارد»، الهیات متفاوتی را در یکروش و طرز تفکر الهیاتی عرضه میکنند. شیوه سخن«بارت» در بابت مساله خدا، فقط در نظام و اصطلاحات خود«بارت» است و خدای«بولتمان» بخشی از الهیات«بولتمان» است.
عقل یا ایمان؟
براساس عقیده«کانت»، عقل و ایمان دو ساحت کاملا متضاد و متمایز از یکدیگرند. «کارلبارت» نیز اینتمایز را قبولداشت و با اهمیتدادن به مکاشفه خدا برای بشر، به شکاف میان ایندو دامنزد.
«بارت»، بشر را ناتوان در شناخت خدا میداند. در تفکر«بارت»، شناخت محصول مکاشفه است و تنها کسانی که به اینمکاشفه دست یافتهاند،میتوانند به شناختخدا برسند. عقل و دین رقیب یکدیگرند و لذا با یکدیگر درتعارض هستند. تمایز چشمگیر عقل و دین، مربوط به موضوعات، روشها و غایات آنهاست.
دیدگاه «نوارتودکسی» یا الهیاتجدید و دیدگاه اگزیستانسیالیسم، هر دو به نحوی بسیارمشابه معتقدند که میان عقل و دین تمایز وجوددارد.
«کارلبارت»، متاله پروتستان، معتقدبود که الهیات و علم با موضوعات اساسا متفاوتی سروکار دارند. موضوعالهیات، تجلی خداوند در مسیح است و موضوععلم جهان،طبیعت. او همچنین معتقدبود که روشهای الهیات و عقل نیز کاملا با یکدیگر متمایزند.
خدای متعالی و رازآمیز را فقط از طریق تجلیاش بر ما میتوان شناخت و قلمرو طبیعت را میتوان به مدد عقلبشری شناخت. بهعلاوه، غایتدین آناست که شخص را برای مکاشفه و مواجهه با خداوند مهیاکند.
اما معرفتعقلی در پی آن است که الگوهای حاکم بر جهان تجربی را بشناسد. اگر مطابق الهیاتجدید تمایز اساسی قایلشویم، در آنصورت میان آن دو هیچ فصلمشترکی باقی نمیماند و لذا امکان تعارض آنها منتفی میشود.
مصطفی ملکیان، متفکر قرنحاضر در اینباره میگوید: «ما انسانها صاحب دوگونه علوم و معارف هستیم. یکی یافتههای انسانی و دیگری وحیانی. یکی از آنها نتیجه کار و کوشش خود ماست و دیگری حاصل تلاش خود ما نیست، بلکه در قالب متون مقدسدینی و مذهبی به ما عطاشدهاست. اما مشکل اینجاست که این یافتهها و ناسازگاریهای آنها در عصر حاضر چهگونه حل میشوند؟ اگر کسی بخواهد هم متدین باشد و هم متعقل چه بایدبکند؟»
مصطفی ملکیان برای جمع میان ایندو، پنجراه را ارایه میدهد: راهاولی که ارایه میشود، روشیاست که در آن فرد بدون اینکه هیچ مطالعهای در باب مذهب و متونمقدس داشته باشد و بیاینکه وابسته احکام و دستورالعملهای آنها باشد، به سراغ یکی از مکتبهای انسانی برود و یکی را به انتخاب خودش برگزیند وبعد به سراغ متونمقدس گوناگون برود و یکی را که مطابق مکتب انسانی اوست برگزیند.
راه دوم برای آن افرادی است که با پیشفرض اینکه کلام مکتببشری به متونمقدس و ایمانی نزدیکتر است،دست به انتخاب میزنند. همانطور که اشارهشد«رودلف بولتمان»، به این روشدوم اعتقادداشت و از میان مکاتب فلسفی، همگامی بیشتر را با فلسفه اگزیستانسیالیسم میدید.
اما راهحل سوم میگوید که هر یک از مکاتببشری، در بعضی روشهای خود بر حق علوم دینیاند و در برخی از روشهای خود باطلاند و نگاه مطلقاندیشی را از مکاتب بشری در ارتباط با دین و متون مقدس برکنار میکند و توجهاش به آن قسمتهایی از نظریات و تفکرات بشری است که عقاید پلتیلیش ، الهیدان آلمانیتبار پروتستان مذهب، بر این نظریه استوار بود.
در روشچهارم، با نقدی بر راهسوم، اینگونه تعبیری را ارایه میدهد که هیچ مکتب بشریای حقندارد تعیینکند که مفاهیم دینی چهگونه فهمیده شوند. دین خودش معرف خودش است. نهایت اینکه باید«ایمان» آورد. «کارل بارت» این روش را میپسندد. و روش پنجم تمام مکاتب و روشهای بشری را رد میکند و کوشش میکند به جهات الهیات کلاسیک بازگردد.
لویس کارلبارت
متولد بازل است. دوران کودکی خود را در برن گذرانده است. در سالهای1911 تا 1921 بهعنوان یک کشیش مصلحاجتماعی معروف بود و بعد از سالهای1921 تا 1935 بهعنوان استادالهیات مشغول بهکار شد. بعد از آنکه از امضای تعهد به آدولف هیتلر امتناعکرد، به سوییس رفت و از سال1935 تا 1952 بهعنوان استاد، کرسی تدریس داشت.
کیثوارد
متاله پروتستان، متولد 1938. در دانشگاههای کمبریج و آکسفورد تحصیلکرد و در سال1972 به کسوت کشیشی رسید.
مهمترین کتابهای او: مفهومخدا، الهیات عقلانی، دین و جامعه، خدا، صدقه وضرورت که هیچیک به فارسی ترجمه نشدهاند.
منابع
- الهیات اگزیستانسیالیستی/ جان مک کواری
- دریای ایمان / دان کیوپیت
- عقل و اعتقاد دینی / مجموعه مقاله
- ویکی پدیا