همشهری آنلاین - نصرالله حدادی / تهران پژوه: نبض زندگی، درسه ماهِ آذر،دی و بهمن کندتر نسبت به دیگر ماههای سال میزد. روزهای کوتاه، شبهای بلند، تعطیلی برخی مشاغل، تاریکی معابر عمومی، رسوخ سرما تامغز استخوان، ترس از دچار شدن به بیماری و "سُر خوردن" روی برف و یخ و شکستگی استخوانها، کمبود و نبودِ لوازم گرمازاییِ مداوم و...باعث میشدند عموم مردم "سر شب" به خانه رفته و تا طلوعی دیگر در آرامش و گرمای خانه و خانواده بهسر بَرَند.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
بارش برفهای سنگین امری کاملا عادی بود و اصطلاحا مثلِ "لحاف کرسی" قطور و سفید "همه جا را فرا میگرفت و "پارو کردن" آن از اهم کارهای مردان خانه بود چرا که امکان داشت سقف، بر روی اعضای خانواده فرود آمده و خسارت و زیان را دوچندان کند! پارو، در این فصل باید "پشتِ درِ اطاق" گذارده میشد و چه بسا که نیمههای شب، مرد خانه باید برمیخاست و روی بام خانه میرفت و برفها را میروفت و به میان حیاط خانه و کوچه میریخت تا "سقف سبک" شده و خطری متوجه اهلِ خانه و خانواده نباشد.
دیگر اعضای خانه نیز به کمکِ پدر و مادر و برادر آمده و در"طشت"برفها را ریخته و از بام به زیر میافکندند و هشدار بزرگترها به کوچکترها که "لبِ پشتِ بوم نرو امکان داره پُرت شی پایین" و چه بسا که با اندکی بی احتیاطی این کار رخ میداد، هرچند که اکثر خانهها در روزگار کودکی ما "یک یا دو اشکوبه" بودند و خطر سقوط حیات آدمی را چندان تهدید نمیکرد!
برفها در میان کوچهها و حیاط خانهها تا ماهها، مهمان اهالی شهر بودند و چه بسا تا "آن طرف سیزده" کُپههای فراوان آن در جای جای شهر و خانهها دیده میشدند و باید "تاتی کنان" از روی آنها رد می شدیم تا سقوط نکرده و دچار شکستگی استخوانها نشویم!
خوردنِ "برف و شیره" از کارهای مرسوم روزهایی بود که برف بر زمین مینشست. برفی که از آسمان میبارید پاک و سفید بود و قدری از آن را برداشته و در میان کاسه قرار میدادند و مقداری "شیره انگور"بر روی آن می ریختند و"دلی از عزا درمیآوردند " و از این طریق سختی سرما را به هیچ گرفته تا روزهای پایان زمستان فرارسد.
عدهای ابن الوقت نیز، به هنگام بارشِ برف با عمودکردنِ تکه چوبی برروی طشتی و بستن تکهای رَسَن و ریختن مقداری گندم و ارزن، از استیصال پرندگان برای یافتن دانه دام میگستردند و چه بسا از این طریق جانِ پرنده را میگرفتند و فراوان بودند انسانهای شریفی که با افشاندن دانه، به کمک این پرندگان زیبا می رفتند و با هر دانه برداشتنِ پرندگان به اعضای خانواده خود بهخصوص خردسالان می گفتند: ببین، هر دونهای که بَرمیداره، سرشو بالا میاره و خدا رو شکر میکنه"و از این طریق، علاوه بر ترحمآموزی نسبت به پرندگان و سایر حیوانات، شکرگزاری به درگاه یگانه یکتا را نیز گوشزد کرده و آموزش میدادند.
زمستان، فصل غذاهایی از جنس آش و شوربا بود و چه فراوان دیگها بر سر بار میرفت و انواع آشها پخته می شدند و برای ایجاد حسِ مودت و همجواری و همسایگی،کاسهای از آن تحت عنوان "تکه همسایگی" روانه میشد خانه دیگری میشد تا دلها به هم نزدیکتر شوند. عموم مردم زمستان را روزشماری میکردند تا به سر آمده و گرمای بهار از راه برسد: چله بزرگ، چله کوچک، سرمای چارچار و سرانجام سرمای پیره زن!
از واپسین شب پاییز و آغازین روز زمستان ، شب یلدا مردم به امید بازگشت نوروز، گرما و رُستن سبزیها به انتظار مینشستند هر چند میدانستند زمستان نمیباید فقط "خشکه سرما" میبود و باید با بارشهای فراوان نویدِ "ترسالی" را میداد و با هر بارش برف و باران آن را "نعمت الهی" برشمرده و شکرگزاری میکردند.
نیک به یاد دارم، سرما در دوران کودکی ما چنان بود که پوست لطیفِ دستان کودکان را میترکاند و برای جلوگیری از این کار، مخلوط "گلیسرین و آب لیمو" را بر روی پوست دستها میمالیدند تا از این آسیب به دور باشند. استفاده از "شال" و جورابهای پشمین و کلاه کاموایی، کاملا متداول بود تا آن که بارِ دیگر، هوا به تعادل رسیده و بهار از راه برسد.
نظر شما