نشریه معتبر امپایر به تازگی دست به انتخاب برترین دنبالههای تاریخ سینما زده است. دنبالهها معمولا با انگیزه تکرار موفقیت جلوی دوربین میروند و به همین دلیل گیشه در آنها اهمیتی فراتر از زیباییشناسی دارد.
اما حتی در دل استودیوهای عظیمی که در آنها پولسازی از بیشترین اهمیت برخوردار است نیز، دنبالههایی ساخته شدهاند که گاهی اوقات حتی ارزشمندتر از قسمت اول بودهاند. در فهرست برگزیده امپایر، نام آثاری چون «بیگانهها»، «نابودگر2»، «پدرخوانده2» «شوالیه تاریکی» و «پیش از غروب» به چشم میخورد که آثار برجستهایاند و البته حضور فیلمهایی چون «سوپرمن2» در کنار شاهکارها، کمی عجیب به نظر میرسد.
نکته جالب توجه اینکه در میان 10فیلم اول، جز «شوالیه تاریکی» که ششمین قسمت از سری فیلمهای بت من است، بقیه آثار، دومین دنبالهای بودهاند که براساس فیلمی موفق ساخته شدهاند.
1- بیگانهها: فیلم ریدلی اسکات در دهه70، خود یک اتفاق در سینمای علمی – تخیلی محسوب میشد. «بیگانه» نویدبخش حضور ستارهجوانی به نام سیگورنی ویور بود که شاید برای اولینبار در فیلمی اینچنین، یک زن نقش محوری را ایفا میکرد. فروش بالای «بیگانه» و اقبال منتقدان از فیلم، قابل توجه بود. چند سال بعد جیمز کامرون جوان که به تازگی با «نابودگر» نشان داده بود که تکنسین توانایی است، پشت دوربین قسمت دوم ایستاد.
«بیگانهها» به کارگردانی جیمز کامرون، اثری بود که در آن جلوههای ویژه بصری، کارکردی مهمتر از قسمت اول یافته بود. منتقدان در سالهای بعد «بیگانگان» را فیلمی ارزیابی کردند که فراتر از اندازههای ژانر حرکت میکند. هیولاهای فیلم و تسلط و قدرت فراوانشان در مقابل نمایش ضعف و استیصال، پیوندی انکارناپذیر با اندیشههای جیمز کامرون یافت که شاید ریشههای شکست آمریکا در جنگ ویتنام را با تلخاندیشی شگرفی، جستوجو میکرد.
موفقیت تجاری فیلم قابل توجه بود و نوبت به دنبالههای دیگری هم رسید ولی هیچکدام نتوانستند توفیق همه جانبه «بیگانهها» کامرون را تکرار کنند.
2- پدرخوانده2: مشاهده نام هیچ فیلمی به اندازه «پدرخوانده2» درفهرست برترین دنبالههای تاریخ سینما، بدیهی به نظر نمیرسد. فرانسیس فورد کاپولا در دوران اوج خلاقیت و توان ذهنیاش، پس از حماسه «پدرخوانده»، موفق شد اینبار سرنوشت خانواده کورلئونه را در حال و هوایی پارادوکسیکال روایت کند.
حکایت صعود دن کورلئونه جوان و زوال اخلاقی مایکل کورولئونه در تدوین موازی برای یک فیلم عظیم استودیویی، اتفاقی فوقالعاده محسوب میشد. پارامونت سرمست از موفقیت «پدرخوانده» ، دست کاپولا را کاملا بازگذاشت تا او قسمت دوم حماسهاش را با فراغ بال بیشتری کارگردانی کند.
حاصل کار فیلمی به مراتب غنیتر و پیچیدهتر از قسمت اول بود که گرچه در گیشه به اندازه پدرخوانده یک، نفروخت ولی هم اعضای آکادمی اسکار بیشتر تحویلش گرفتند و هم منتقدان زبان به ستایش گشودند. «این فیلمی است که با گذر زمان ارزشهایش بیشتر کشف شده.» وقتی براندو اعلام کرد که دیگر حاضر نیست در قامت دنکورلئونه ظاهر شود تا قسمت دوم پدرخوانده ساخته نشود، کاپولا، دنیرو را جایگزین او کرد؛ دنیرویی که برای بازی در قسمت اول نیز برای بازی در نقش مایکل تست داده بود.
دنیروی جوان برای بازی در «پدرخوانده2» اسکار بهترین بازیگر مکمل را گرفت و پاچینو نیز ترکیبی از بیرحمی و شقاوت در کنار نومیدی و خودویرانگری را به خوبی ایفا کرد تا ظهور و سقوط خانواده دن کورلئونه جلوهای مطلوب بر پرده نقرهای بیابد. کاپولا سالها بعد قسمت سوم «پدرخوانده» را نیز کارگردانی کرد که در مقایسه با دو قسمت قبلی اثر متوسطی بود.
3- نابودگر2: روز جزا: کامرون پس از پروژه دشوار «بیگانهها» تصمیم به کارگردانی قسمت دوم فیلمی را گرفت که به نوعی شهرتش را نیز مدیون کارگردانی آن بود. «نابودگر» اکشنی بود که با هزینه پایین تولید شد ولی تماشاگران چنان از آن استقبال کردند که میلیونها دلار سود سرشار نصیب استودیوی سازندهاش کرد.
در «نابودگر2: روز جزا» مانند قسمت اول آرنولد شوارتسینگر نقش اصلی را ایفا کرد. با این تفاوت که اینبار او نه در قطب شهر که در جبهه خیر حضور یافته بود. جدال ترمیناتور با روبات پیشرفته دیگری به نام تی1000، به خلق نفسگیرترین سکانسهای اکشن دهه 90 منجر شد؛ جایی که نجات بشریت بر عهده یک روبات گذاشته شد و رستگاری و رسیدن به فرجام نیک از ورای دوزخی به تمام معنا، ارزش و مفهومی دیگر یافت.
«نابودگر2» با طرح مفاهیم هستی شناسانه در قالب اثری اکشن، مثل دیگر آثار موفق کامرون، فراتر از اندازههای ژانر حرکت میکرد.
لحن اخلاقی پیچیده در پس روایت داستانی سرشار از تعلیق، نه تنها تحتالشعاع قرار نمیگرفت که غنا و تلالو بیشتری هم مییافت. منتقدی در ستایش از حضور آرنولد در فیلم کامرون، با تاکید بر استعداد اندک او در بازیگری نوشت:« او گویی به دنیا آمده تا نقش ترمیناتور را بازی کند.»
در نبرد انسان با ماشینی که خود ساخته، در نهایت این روبات قطب خیر ماجراست که میتواند رستگاری را به بشر هدیه دهد و جهان را از انهدام و نابودی نجات دهد.
4- داستان اسباببازی2: «داستان اسباببازی » سال95 به عنوان اولین انیمیشن سه بعدی سینما ساخته شد و میزان استقبالی که کودکان از این فیلم به عمل آوردند باعث شد تا دیزنی با همراهی پیکسار تصمیم بگیرد قسمت دوم این انیمیشن محبوب را بسازند.
کیفیت فنی و تکنیکی «داستان اسباب بازی2» آشکارا نسبت به قسمت اول بالاتر است. جان لاسهتر و گروهش برای ساخت انیمیشن جذاب سنگ تمام گذاشتهاند. بازهم مثل قسمت اول این «وودی» عروسک کابوی (با صدای تام هنکس) است که نقش قهرمان را بازی میکند.
بچهها فیلم را حتی از قسمت اول هم بیشتر دوست داشتند. کیفیت گرانیکی فیلم توجه منتقدان را به خود جلب کرد.
«داستان اسباببازی» مستقیم وارد شبکه ویدئویی شده بود ولی قسمت دوم در سینماها اکران شد و به فروش بسیار خوبی هم دست یافت.
از «داستان اسباببازی2» به عنوان بهترین دنبالهای که بر یک انیمیشن ساخته شده یاد میشود، هرچند جز بداعتهای تکنیکی، فیلم برتری خاصی نسبت به قسمت اول ندارد.
5- شوالیه تاریکی: بعد از افتضاحی که جوئل شوماخر رقم زد، نولان موفق شد با « بتمن آغاز میکند» حیثیتی دوباره به این ابرقهرمان بدهد. «شوالیه تاریکی» اما اثری فراتر از یک دنباله موفق دیگر بود. مرگ ناباورانه هیت لجر، حاشیههای فرامتنیای برای فیلم به وجود آورد که بهتر دیده شود و به راستی هم بخش عمدهای از جذابیت و ارزش «شوالیه تاریکی» را باید مدیون کاراکتر ژوکر(با بازی لجر) دانست؛ به عنوان یکی از پیچیدهترین و خود آگاهترین بدمنهای تاریخ سینما که حضورش برتلخی هردم فزاینده اثر میافزاید. هیچکاک راست میگفت که فیلمی بهتر است که شخصیت منفیاش بهتر از کار درآمده باشد.
پیچیدگیهای مفهومی «شوالیه تاریکی» و چالشهای تازهای که در مورد مواجهه همیشگی خیر و شر مطرح میکند، ذهن بیننده را تا مدتها به خود مشغول میکند. کیفیت فنسالارانه فیلم نیز بهشدت قابلتوجه است. کریستین بیل در نقش بتمن بهترین انتخاب بهنظر میرسد و نقشهای مکمل جملگی بر غنای فیلم میافزایند.
محبوبیت فیلم با توجه به تلخاندیشی و سیاهی حاکم بر آن، از تواناییهای کریستوفر نولان بهعنوان روایتگری چیرهدست خبر میدهد.
6- امپراتوری ضربه متقابل میزند: «جنگهای ستارهای» بهعنوان یکی از مهمترین پدیدههای سینما در 3دهه اخیر، به نوعی تغییر مسیری در هنر هفتم ایجاد کرد و منادی دورانی تازه شد؛ فیلمی که آغاز امپراتوری لوکاس بود و تا سالها ژانر علمی- تخیلی را به گونه مسلط و برتر هالیوود تبدیل کرد. طبیعی بود که توفیق عظیم «جنگهای ستارهای» به تولید دنبالههایی بینجامد.
«امپراتوری ضربه متقابل میزند» بهعنوان قسمت دوم «جنگهای ستارهای» در ابتدای دهه80 روی پرده آمد. این بار لوکاس ترجیح داده بود که به تهیهکنندگی بسنده کند و کارگردانی برعهده اروین کرشنر گذاشته شد.
هرچند برای کرشنر نمیتوان حدی فراتر از یک هماهنگکننده و کارگردان اجرایی قائل شد و همهچیز فیلم از فکر اولیه گرفته تا طراحی جلوههای ویژه تحت سیطره کامل جورج لوکاس قرار داشت با این همه نمیتوان انکار کرد که حضور او بهعنوان فیلمسازی با ایدههای تازه، طراوتی به «امپراتوری....» بخشیده است.
منتقدان که هنگام «جنگهای ستارهای» غافلگیر شده بودند، قسمت دوم را اثری بهمراتب پیچیدهتر ارزیابی کردند. افزایش سطح تکنیکی و جلوههای ویژه فیلم نسبت به «جنگهای ستارهای» با توجه به اینکه تنها 3سال از زمان اکران قسمت اول میگذشت، جالبتوجه است.
پیچیدگیهای فیلم در مواجهه همیشگی خیر و شر و سهم پررنگی که به کاراکترهای خبیث داده شده، بلندپروازی لوکاس را نمایان میکرد؛ بلندپروازیای که قطعاً حاصل توفیق گیشهای «جنگهای ستارهای» بود.
«بازگشت جدای» که قسمت سوم «جنگهای ستارهای» است هم طرفداران خاص خود را دارد ولی «امپراتوری ضربه متقابل میزند» در کل بهترین فیلم سری «جنگهای ستارهای» محسوب میشود.
7- برتری بورن: سهگانه بورن بهعنوان خوشساختترین و هوشمندانهترین اکشنهای این سالها، هواداران پرتعدادی دارند. پس از موفقیت شگفتانگیز قسمت اول، طبیعی بود که استودیو در اندیشه ساخت دنبالهای بر آن باشد. پیتر گرین گراس «برتری بورن»را با حضور مت دیمون جلوی دوربین برد که بازیاش مثل قسمت اول از مهمترین امتیازهای فیلم است.
هر چند ستاره اصلی «برتری بورن» را باید تونی گیلروی فیلمنامهنویس فیلم دانست که موفق میشود شخصیتهایی چند لایه و داستانی پیچیده، پر و پیمان و پر جزئیات را به خوبی روایت کند. «برتری بورن» سرشار از نقاط عطف و لحظات غافلگیرکنندهای است که بهخوبی در بافت اثر جا افتادهاند.
فیلم یکی از بهترین نمونههای فلشبک در سینما را به نمایش میگذارد و در کل مجموعهای همگون و هماهنگ است که نشان میدهد فنسالاری در کنار هوشمندی و نبوغ میتواند فصل تازهای را از میان انبوه کلیشههای آثار جاسوسی رقم بزند. «برتری بورن» سراسر حادثه و هیجان است و تعلیقی که در فیلم بهچشم میخورد به مراتب بیشتر و عمیقتر از قسمت اول است.
8- پیش از غروب: دنبالهای بر عاشقانه موفق و محبوب ریچارد لینکلیتر که در سال 95، با حضور ایتان هوک و ژول دلپی ساخته بود.
در «پیش از طلوع» جسی آمریکایی (هوک) و سلین فرانسوی (دلپی) در قطار با هم آشنا میشوند. یک 24ساعت را در شهر راه میروند، حرف میزنند و در نهایت باگذاشتن یک وعده ملاقات از هم جدا میشوند.
9 سال بعد لینکلیتر «پیش از غروب» را با حضور هوک و دلپی کلید زد. 9 سال گذشته، جسی که حالا نویسندهای شناختهشده است، کتابی در مورد ملاقات عاشقانه 9سال قبل نوشته است. او برای معرفی کتابش به پاریس میآید و بهصورت اتفاقی بار دیگر با ژولی ملاقات میکند. آنها یک بار دیگر به پیادهروی میپردازند و درباره مسائل مختلف حرف میزنند. درحالی که ظاهراً دیگر جوانهای خام و پرشر و شور 9 سال پیش نیستند.
«پیش از غروب» از نظر منتقدان اثری بهمراتب شاعرانهتر از قسمت اول ارزیابی شد.
استقبال علاقهمندان سینما از فیلم فوقالعاده بود و حتی به شهرت و دیدهشدن قسمت اول نیز یاری رساند. «پیش از غروب» یکی از شاخصترین دنبالههای هزاره سوم است و شاید از منظر بهترین آنها. فیلم بدون انگیزههای معمول دنبالهسازی، یعنی فتح گیشه و بیشتر براساس انگیزه قوی کارگردان و 2 بازیگر اصلیاش ساخته شده است.
در پایان قسمت اول هوک و سلین برای 6 ماه بعد قرار ملاقاتی گذاشتند؛ ملاقاتی که متوجه میشویم هرگز انجام نشده است. فیلم به چرایی این موضوع بهعنوان یکی از پایههای فرعی میپردازد و درنهایت به مفهومی فراتر میرسد. اینکه نیروی عشق میتواند لایزال و پایانناپذیر باشد. «پیش از غروب» مثل قسمت اولش در دام رمانتیسم سطحی و اروتیسم درنمیغلطد و تصویری پالوده و منزه از عشق را به نمایش میگذارد.
9- سوپرمن 2: قهرمان افسانهای داستانهای مصور که روزگاری مظهر رؤیای آمریکایی نامیده شد، در اواخر دهه70، توفیقی کمنظیر را در گیشه بهدست آورد. ریچارد دانر در 1978 با حضور کریستوفر ریو کارگردانی کرد و براندو هم با دریافت دستمزدی افسانهای نقش مکمل را در فیلم ایفا کرد. گیشه فیلم آنقدر پررونق بود که استودیو نتواند بر وسوسه ساخت دنبالهای بر آن فائق آید.
«سوپرمن 2» به کارگردانی ریچارد لستر درحالی ساخته شد که از برخی سکانسهای کنارگذاشته شده فیلم دانر نیز استفاده شد. اگر در قسمت اول براندو در کنار کریستوفر ریو حضور داشت، اینبار نوبت به جین هاکمن رسیده بود. ژنرال زُد و دوستانش به شکلی عجیب از اسارت رها میشوند و برای انتقامگیری از سوپرمن به زمین میآیند.
ریو در نقش سوپرمن همچنان بیشترین بار فیلم را برعهده دارد. تعداد صحنههای باسمهای نسبت به نسخه اول بیشتر است ولی کارکرد فیلم در گیشه آنقدر خوب بود که نوبت به دنبالههای دیگر هم برسد.
10- مرده شریر 2: سام ریمی که با فیلم کوچک و کمهزینه «مردهشریر» که به صورت 16میلیمتری نیز فیلمبردرای شده بود، به شهرت رسید، 7سال بعد دنبالهای بر این فیلم کارگردانی کرد.
«مرده شریر 2»: مرده در سپیدهدم که در 1987 روی پرده آمد، آشکارا با هزینهای بالاتر و امکانات بهتر تولید شده بود.
سام ریمی بهعنوان یکی از فیلمسازان برجسته گونه وحشت، یکی از اصیلترین تجربههای ژانری را در دهه80 رقم زد.
«مرده شریر» تقلیدهای فراوانی را به دنبال داشت که اغلب هم آثار نازلی بودند. سام ریمی در دنبالهای که ساخت، نشان داد که تلفیق خشونت و وحشت با مایههای طنز بهگونهای که به کمدی هراسآوری منجر شود، کاری است که از عهده هر کس برنمیآید.
او چند سال بعد «سپاه تاریکی»را به دنبال دنبالهای دیگر از «مرده شریر» کارگردانی کرد.