مرگی که آلتمن همیشه کوشیده بود در آثارش با آن جور دیگری طرف شود، سرانجام به سراغش آمد.
آلتمن چهارشنبه هفته گذشته در حالی درگذشت که فیلمهایی چون «مش»، «تشویل»، «مک کیب و خانم میلر» و «برشهای کوتاه» نامش را به عنوان یکی از اسطورههای ماندگار سینما ثبت خواهد کرد.
تجربیات دست اول
در 20فوریه 1925 در «کانزاس سیتی» آمریکا به دنیا آمد. در مدرسه ها تحصیل کرد. بعد در دانشگاه میسوری، مهندسی ریاضی خواند. پس از آن به ارتش رفت و در آنجا هدایت هواپیماهای بمبافکن را به عهده داشت.
به سودای رفتن به هالیوود، کار در ارتش را رها کرد. قصدش ابتدا نوشتن فیلمنامه بود، منتها بهدستآوردن دل استودیوها به این راحتیها امکانپذیر نبود. کمتر تهیهکنندهای بود که حوصله گوشدادن به داستانهای یک جوان گمنام را داشته باشد.
به همین خاطر برای گذران زندگی به نمایشنامهنویسی برای رادیو و روزنامهنگاری و در مقطعی کارهای پست روی آورد. خودش بعدها گفت در نیویورک زندگی سختی داشته و برای سیرکردن شکمش حتی به خالکوبی سگها هم پرداخته است.
در همه این سالها البته زندگی را با تمام ابعادش تجربه میکرد؛ تجربههایی که بعدها در ساختن فیلمهای درخشان، به کارش آمدند.
روزهای بدبیاری
ناکامیها و دشواریهای زندگی، او را به زادگاهش برگرداند. در کانزاس سیتی با بهرهگیری از تجربیاتش به ساخت فیلمهای صنعتی پرداخت و کمی بعد در 1957 این امکان را یافت که فیلمی کمهزینه را با عنوان«بزهکارها» مقابل دوربین ببرد؛ ملودرامی اجتماعی درباره مشکلات جوانها که آلتمن در آن از تجربیات دست اول خودش بهره گرفت. به همین خاطر، فیلم اثری متفاوت و تأثیرگذار از کار درآمد.
مدیران «یونایتدآرتیستز» فیلم را پسندیدند و آلتمن این امکان را یافت که به هالیوود برگردد و آنجا مستندی با عنوان «داستان جیمز دین» را بسازد؛ یک مستند داستانی که منتقدان، آن را اثری در تشریح واقعیتهای پشت پرده اسطورههای فرهنگ پاپ خواندند؛ هرچند فیلم بازده مالی مناسبی نداشت و آلتمن ناچار شد تا باز هم از هالیوود بیرون بیاید.
او یک دوره دهساله را در تلویزیون گذراند و در آنجا این فرصت را یافت که با ساخت سریالهای مختلف از «بونانزا» و «ثروت بادآورده» تا قسمتهایی از «آلفردهیچکاک تقدیم میکند»، در فرم و محتوا تجربههای تازهای را کسب کند.
با فعالیت مداوم در تلویزیون توانست یک استودیوی شخصی تأسیس کند تا بتواند فیلمنامههایی را که دوست دارد، مقابل دوربین ببرد ولی باز هم استودیوها بهسختی با او راه میآمدند.
وقتی در 1966 «شمارش معکوس» را با موضوع زندگی فضانوردان برای برادران وارنر کارگردانی کرد، استودیو به قلعوقمع فیلم پرداخت و آن را به جرم نامفهومبودن، از اول تدوین کرد. «آن روز سرد در گردشگاه»، فیلم ارزانی بود که باعث شد به واسطه غیرمتعارفبودن، از سوی منتقدان تحویل گرفته شود.
کشف آلتمن
دهه70 دوره شکوفایی آلتمن بود. فیلمنامه «مش» توسط فیلمسازان نامداری رد شد. هیچکس حاضر نبود فیلمنامهای اپیزودیک و با ماجراهایی منقطع را کارگردانی کند. آلتمن اما وقتی فیلمنامه را خواند، آن را همسو با دلمشغولیهایش در شیوه روایت داستان دید.
او میدانست که این کمدی سیاه درباره جنگ را باید با چه لحنی کارگردانی کرد. فیلم، روایتگر ماجراهایی در واحد سیار پزشکی ارتش آمریکا در دوران جنگ کره است. طنز نیشدار و گزنده آلتمن در «مش»، چنان داوران جشنواره کن را غافلگیر کرد که متفقالقول نخل طلای کن را به او اهدا کردند.
منتقدان، «مش» را فیلمی درخشان و آلتمن را نابغه نامیدند و وقتی مردم نیز از فیلم استقبال کردند، به نظر رسید که پس از سالها ناکامی، سرانجام روزگار خوش آلتمن فرا رسیده است.
آلتمن با «مش» به شهرت و اعتبار رسید و حاصلش هم آزادی عمل در ساخت فیلمهایی بود که سالها بود در اندیشه ساختنش بود. در «بروستر مک کلود» تجربهای طنزآمیز در سینمای تخیلی کرد.
آلتمن عاشق به هم ریختن قواعد تثبیت شده ژانر و همچنین شخصیتپردازی و ساختار روایی بود. به همین خاطر در اکثر تجربههایی که در گونههای مختلف میکرد میکوشید تا فیلم را نه بر اساس قواعد ژانر که به سیاق خودش کارگردانی کند.
تغییر زمانه هم این امکان را به او میداد که از هر چه میخواهدآشناییزادیی کند. در دهه هفتاد اسطورههای هالیوود به سالهای بازنشستگی رسیده و دوران افول را پشت میگذاشتند.
در روزگاری که دیگر هیچکاک و فورد فیلمهای خوبی نمیساختند نسلی که از تلویزیون به سینما آمده بود هالیوود را در چنگ خود گرفته بود. از فرانسیس فورد کاپولا گرفته تا برایان دی پالما و مارتین اسکورسیزی. آلتمن را هم میشد به نوعی در این دسته از فیلمسازان قرار داد. هرچند او بر خلاف اسکورسیزی و کاپولا نه در جوانی که با گذر از پنجاه سالگی کشف شده بود. در آن سالها آلتمن در هر گونهای فیلم ساخت.
در دهه هفتاد فیلمسازان زیادی کوشیدند تا وسترنهای متفاوت بسازند از سرجو لئونه گرفته تا حتی فیلمسازی مثل مل بروکس که در «زینهای شعلهور» به هجو وسترن پرداخت، اما هیچ وسترنی در آن سالها به اندازه «مک کیپ و خانم میلر» غیرمتعارف نبود. سرخوشی و طراوت در وسترنی که بیش از هر اثر دیگری قواعد ژانر را دگرگون کرده بود، حرف اول و آخر را میزد.
در «خداحافظی طولانی» کوشید تا همین کار را در ژانر نوآر انجام دهد که البته توفیق «مک کیپ و خانم میلر» را برایش تکرار نکرد.
بعد از چند فیلم متوسط آلتمن «نشویل»را مقابل دوربین برد. فیلمی با 24 شخصیت اصلی که وارد داستان میشدند و روایتی تو در تو و جذاب که توجه منتقدان را به خود جلب کرد. در ملودرام خانوادگی «عروسی» تعداد شخصیتهایش را دو برابر کرد که گرچه فیلم موفقی از کار درنیامد اما میتوان آن را اثری کاملاً آلتمنی دانست.
در «بوفالو بیل و سرخپوستان» از یکی از اسطورههای وسترن آشناییزدایی کرد. از دید آلتمن هیچ چیز قطعی و تثبیت شدهای وجود نداشت و هر قاعدهای را میشد شکست. این روحیه باعث میشد تا حتی فیلمهای بد و ضعیفش هم در خیلی از موارد، خالی از تازگی نباشند. به نظر میرسید که در فیلمی چون «نشویل» بیشتر از تجربیات بکر زندگی شخصی خودش بهره گرفته و در «مک کیپ و خانم میلر» از نبوغش.
مطرود هالیوود
آلتمن دهه هشتاد را با فیلم ضعیف و ناموفق «پاپی» آغاز کرد.
با شکست فیلم در گیشه آلتمن ورشکست شد. او چارهای جز واگذاری شرکت فیلمسازیاش نداشت. با خروج از هالیوود، آلتمن مانند دوره سالهای جوانی به فعالیتهای مختلفی پرداخت. کارگردانی در تلویزیون و ساخت فیلمهایی بر اساس نمایشنامههای موفق، سریالسازی و اجرای اپراهای صحنهای.
او به عنوان مطرود هالیوود در این سالها فیلمهایی ارزان و کمخرج ساخت که عموماً هم توجه کسی را جلب نمیکرد. فیلمهایی چون «نواهای در حال اهتزاز»، «شرف پنهان»، «دیوانه عشق» و «پیشخدمت لال». در دهه هشتاد آلتمن یک فیلمساز کاملاً فراموش شده بود و حتی منتقدان هم از او به عنوان استعدادی تمام شده یاد میکردند.
بازگشت شکوهمندانه
با «ونسوان و تئو» در ابتدای دهه نود، آلتمن بارقههایی از بازگشت را نمایان کرد. فیلمی جذاب و دیدنی که از منظری متفاوت به بررسی زندگی ونسان ونگوگ نقاش مشهور هلندی میپرداخت.
منتقدان با «ونسوان و تئو» باز هم چهره آلتمن را به عنوان فیلمسازی توانمند به جا آوردند. فیلمساز ناراضی و معترض پس از سالها در حاشیه ماندن دوباره بازگشته بود. در «بازیگر» انبوهی از ستارگان شاخص سینما را به خدمت گرفت و اثری در هجو هالیوود ساخت که هم ستایش منتقدان را به دنبال داشت و هم توانست در گیشه موفق باشد.
آلتمن سالها در آرزوی ساخت فیلمی بر اساس داستانهای ریموند کارور بود و بهترین موقعیت هم زمانی فراهم شد که با «بازیگر» دوباره به سطح اول فیلمسازی بازگشته بود.
او «برشهای کوتاه» را با زمانی بیش از سه ساعت و همراه با شخصیتهای متعدد و چندین خط داستانی ساخت که اغراق نیست اگر آن را یکی از مهمترین فیلمهای دهه نود بنامیم.
آلتمن با «برشهای کوتاه» تلقی از روایت در سینما را عوض کرد و میتوان گفت اغلب کسانی که بعدها به تجربههای غیرمتعارف در روایت دست زدند به نوعی از فیلم او تأثیر گرفتند.
در هر زمینهای تجربههای اولیه پرشور و طراوت اما قدری خام و ناپروردهاند ولی «برشهای کوتاه» به عنوان تجربهای منحصر به فرد در روایت غیرخطی هنوز هم به اغلب فیلمهایی که تحت تأثیر این شیوه داستانگویی ساخته شدند، برتری دارد.
شاید هیچ فیلمی به اندازه «برشهای کوتاه» در روایت پیچیدگیها و تلخیهای زندگی به توفیق نرسیده باشد.
«لباس حاضری» که انتقادی گزنده از دنیای مد بود با گذشت زمان قدری شعاری و خالی از خلاقیت آثار موفق آلتمن به نظر میرسد.
در سالهای اخیر آلتمن، همچنان فیلم میساخت که موفقترینشان «گاسفورد پارک» بود. آخرین فیلماش هم «یک هم صحبت برای خانه توی دشت» با توفیق نسبی مواجه شده بود و در حالی مرد که در اندیشه ساخت فیلم تازهاش در تگزاس بود.