سهراب سلیمی، تنها کارگردان ایرانی است که 4نمایشنامه از اشمیت را روی صحنه برده است و هم اینک نمایش «عشقلرزه» به عنوان چهارمین تجربه اجرای آثار اشمیت به کارگردانی او در تالار چهارسو بر صحنه است.
اشمیت در نمایشنامههایش همواره انسان و انسانیت را مدنظر قرار میدهد و تم اغلب آثار او حول محور انسانیت میگردد و در این راه او اغلب با دستمایه قرار دادن نوع روابط میان انسانها و با تحلیل شرایط و مشکلات به مسئله انسانیت-بهخصوص در جامعه مدرن امروزی- میپردازد.
در حقیقت انسان امروز و روابط او با اجتماع و سایر انسانهای موجود در اجتماع به دغدغه اصلی اشمیت در نمایشنامههایش تبدیل شده و همواره از زاویه دیدی متفاوت به این مسئله مینگرد که نمود کامل این مسئله را میتوان در نمایشنامههایی چون «خردهجنایتهای زن و شوهری» و «عشقلرزه» مشاهده کرد.
نمایشنامه «عشقلرزه» را به لحاظ ساختار نمایشنامهنویسی باید یکی از موفقترین و در عین حال پیچیدهترین آثار اشمیت دانست. او در این نمایشنامه علاوه بر مطرح کردن دغدغه همیشگیاش و پرداخت امروزین به آن، ساختار روایی مناسبی را برگزیده و در عین حال با استفاده از تعلیقهای داستانی فراوان، خط داستانی پیچیدهای را برای نمایشنامه برگزیده است که علاوه بر جذب مخاطب (حتی به عنوان خواننده) به نوعی پیچیدگی و رمز و راز درونی انسانها را در جامعه امروز به تصویر میکشد؛ نوعی تعامل و تعادل میان فرم و محتوا ایجاد کرده است و از همینرو هر کارگردانی را برای اجرای این نمایشنامه به چالش با متن دعوت میکند.
شخصیــتهای نمـــایشنــامه «عشقلرزه» شخصیتهایی کاملا واقعی و برگرفته از دل اجتماع و دارای شناسنامه و پیشینه و حتی هویت خاص اجتماعی هستند و نوع روابط میان آنان، به دلیل پیشینه و جایگاه اجتماعیشان از همان صحنههای ابتدایی مخاطب را با نوعی تعلیق مواجه میکند.
«دیان» محور اصلی ارتباطات شخصیتهای نمایش، یک وکیل مجلس است و حکم حلقهای را دارد که سایر اعضای حلقه را به هم متصل میکند؛ او با سوءاستفاده از موقعیت اجتماعی خویش سایر شخصیتهای نمایش را وارد یک بازی پیچیده میکند تا علاوه بر آشکار ساختن هویت واقعی خویش، چهره واقعی سایر شخصیتها را در شرایطی که «دروغ» عنصر قالب روابط میشود آشکار سازد.
در حقیقت «دروغ» در نمایش «عشقلرزه» به عضو پیشبرنده داستان تبدیل میشود و شخصیتها را در موقعیتهای مختلف قرار میدهد و آنان را ناچار به واکنشهای متفاوت میکند و همین واکنشهای متفاوت و غیرقابل پیشبینی است که شخصیتهای نمایش «عشقلرزه» را به شخصیتهایی پیچیده تبدیل کرده است و این پیچیدگی با بازیهای روان و یکدست بازیگران نمایش به تکامل میرسد. از همینرو میتوان سلیمی را در مقام کارگردان در زمینه هدایت بازیگر موفق ارزیابی کرد؛ چرا که شخصیتهای نمایش «عشقلرزه» همانگونه که طراحی شدهاند، بر صحنه جان میگیرند و پیچیدگیها و رمز و رازهای درونی انسانها را بهخوبی نمایان میسازند.
نمایشنامه «عشقلرزه» به لحاظ محلهای رویدادن موقعیت، دارای تنوع زیادی است و همین مسئله کار طراح صحنه و کارگردان را در نگاه اول دشوار میکند.
سلیمی برای طراحی بستر و فضای مورد نظرش، با انتخاب و طراحی یک فضای غیرواقعی و آبستره تلاش کرده در راه انتخاب بستر شکلگیری نمایش، به کاهش صحنههای متفاوت دست ببرد و با انتخاب و طراحی یک فضای حرکتی کاملا تجریدی و با اتکا به نور، این معضل را از پیش رو بردارد.
انتخاب فضای دایرهشکل و با ارتفاع از سطح زمین، هم تاکیدی بر معلق بودن انسانها دارد و هم در صحنههای مختلف به نوعی مسیر تسلسلوار و دور باطل زدن انسانها و بازگشت به نقطه آغاز را تداعی میکند. در عین حال و از منظر زیباییشناسی بصری، دکور نمایش «عشقلرزه» دارای ویژگیهای زیادی است که در برخورد اولیه تماشاگر با آن، او را مجذوب و شیفته میکند اما این نوع طراحی و انتخاب دکور و اجزای حاضر در صحنه، صرفا کارکرد زیباییشناسانه دارد و نمیتواند در فضاسازی نمایش به عنوان ابزاری در خدمت اثر قرار گیرد.
بـــزرگتـرین ضـعف نمــایـش «عشقلرزه» را باید در تاثیرات دکور بر نمایش و فقدان فضاهای متفاوت در لحظات و صحنههای مختلف جستوجو کرد. نور، موسیقی و بازیهای بازیگران بهتنهایی نمیتوانند عامل تشکیلدهنده فضاهای مورد نیاز صحنههای مختلف باشند و در این میان دکور به دلیل ساختار خاص خودش، علاوه بر محدودکردن کارگردان در طراحی میزانسنها، به نوعی خود را بر صحنه قالب و حاکم کرده است و نبود تعادل میان این عناصر موجب میشود که نمایش «عشقلرزه» ساختاری روایتگر و داستانگو به خود گیرد و از جذابیتهای دراماتیک نمایش کاسته شود. شاید انتخاب بستری که مبین رویدادها و فضاهای مختلف صحنههای متفاوت این نمایش باشد، میتوانست تاثیرگذاری بیشتری بر ارتباط مخاطب و نمایش داشته باشد.