امید سهرابی که بیشتر تجربه نمایشنامهنویسی دارد، دوست دارد کاملا متفاوت باشد، متفاوت بنویسد و شاید بدترین اتفاق برای او در زندگیاش تکرار و ثابت ماندن در یک ژانر و موضوع باشد. او میگوید که اصلا به همین خاطر است که شمسالعماره را اینطوری نوشتم. هدف اول من برای نگارش یک فیلمنامه هر شبی کمدی، متفاوت بودن در دیالوگها و چینش بازیگران و تعریف و پیشینه هرکدام از آنها بوده است.
گفتوگوی ما را با امید سهرابی، جوانی که معتقد است اگر بار دیگر میخواست شمسالعماره را بنویسد حتما جور دیگری قصهاش را شروع میکرد بخوانید:
- شما میخواهید ما قبول کنیم که شمسالعماره یک سریال طنز است؟
قبل از اینکه به سؤال شما جواب دهم میخواهم یک جمله بگویم و آن اینکه کلمه طنز در تصویر غلط مصطلحی است که مدتهاست به کار میرود.
در واقع طنز به اثر مکتوب گفته میشود و اگر این اثر به شکل تصویری در بیاید به آن کمدی میگویند. برای همین نمیتوان گفت که کمدی با طنز فرق دارد بلکه خاستگاه وجایگاهشان با هم متفاوت است ضمن اینکه همین کمدی وقتی شکل تصویری به خود میگیرد گونههای مختلفی پیدا میکند.
- پس اگر قبول کنیم که «شمسالعماره» اثری کمدی است شما آن را در چه تعریفی از اینگونه هنری جای میدهید؟
از همان ابتدا که در ذهنم قصه شمسالعماره را چیدم میدانستم که اصلا نمیخواهم این کار اپیزودیک باشد. شاید دلیلش این بود که بارها مخاطب با این تجربه روبهرو شده بود و حالا حس تکراری به او دست میداد. من شخصا دنبال کاری بودم که تا به حال به این شیوه انجام نشده بود؛ یعنی یک طنز شبانه با محوریت پیوسته نه اپیزودیک که خط روایی ثابتی دارد و اتفاقات حول محور آن رخ میدهد.
- اصلا قصه سریال چگونه به ذهنتان رسید؟
خط اولیه همانی بود که دیدید. دختری درشرایطی قرار میگیرد که مجبور به انتخاب چند خواستگار میشود و بهانه این انتخاب یک عمارت است.
- اول قصه به وجود آمد یا اول طرح این کار به شما پیشنهاد شد؟
نه، کار سفارشی بود از طرف رامین عباسیزاده و سامان مقدم .
- فکر کنم قبلا هم با این دو نفر کار کرده بودید.
بله، در مجموعه «راه شیری» که مجموعهای اپیزودیک است و هر قسمت را یک کارگردان برعهده دارد. من اپیزود«پسر» را به تهیهکنندگی رامین عباسیزاده و کارگردانی مقدم نوشتم. بعد میخواستم اپیزود دیگری را هم بنویسم که عباسیزاده پیشنهاد داد برویم سراغ یک اثر کمدی.
- پس خودتان هم تمایلی به نوشتن در اینگونه داشتید؟
اول نه، چون فکر میکردم کمدی نوشتن شرایط میخواهد و خیلی باب دل من نیست. تجربههای قبلیام هم خیلی به این موضوع تکیه نمیزد و بعد که با تهیهکننده صحبت کردم وسوسه ریسک کردن و دستزدن به یک کار متفاوت مرا به سمت«شمسالعماره» کشاند.
- شما از چینش شخصیتها راضی هستید؟ یعنی حضور چند زن و مرد در یک عمارت و ارتباطات خانوادگی و اجتماعی بین آنها؟
شاید اگر الان میخواستم بنویسم این چینش را کمی تغییر میدادم. اما در مورد چند نفر مطمئن بودم که عوض نمیشوند. مثلا زیور و مشرحمت یا پریخانم حتما در آن بودند. اما تا موقعی که کار روی آنتن نرود و خودش را نشان ندهد نمیتوان زیر و زبر کار را فهمید. ولی در مورد بسیاری از مسائل مطمئن بودم و هنوز هم هستم.
- درباره شخصیت لیلا(هانیه توسلی) چطور؟
لیلا وجود داشت اما شاید اگر دوباره مینوشتم شروع سریال را جور دیگری میآوردم. شاید از مرحله خواستگاری به بعد میآوردم و بعد با فلاش بک میگفتم که چرا این اتفاقات رخ داده. به هر حال چند مدل میشد نوشت ولی این مدل هم برایم جذاب است.
- نکتهای که در فیلمنامه«شمسالعماره» بهچشم میخورد این است که شما گفتهاید تیم نویسندگانتان اصلا حرفهای نبودند چرا این اتفاق افتاد؟
بله من میخواستم اصلا از نویسندههای حرفهای استفاده نکنم چون نویسنده حرفهای طنز عادات خودش را دارد و ناخودآگاه کار شبیه دیگر آثار کمدی میشد. برای همین کسانی با من همراه بودند که برای اولینبار مینوشتند. شاید باور نکنید ولی من نویسندگانی داشتم که تا به حال فیلمنامهننوشته بودند ولی آنقدر خوب نوشتند که خودم هم باورم نمیشد.
- اما نقش شما در این میان پررنگ بود.
دقیقا؛ من سعی میکردم همه سکانسبندیها را تنظیم کنیم. اول سیناپس هر قسمت را مینوشتم و میدادم به بچهها و آنها مینوشتند. بعد چندبار آن را میخواندم. دیالوگها را درست میکردم و وقتی ویرایش نهایی میشد آن را به کارگردان میدادم.
- شما چند جلسه از ضبط سریال جلو بودید یعنی با چند قسمت آماده، سریال ضبط شد؟
من 12 قسمت را نوشته بودم که فیلمبرداری کار شروع شد. همزمان هم مینوشتم اما طبیعی است که در میانه راه به هم رسیدیم و فاصله نوشتن تا اجرا به یک تا دو روز رسید.
- وقفهای که در ماه رمضان افتاد چطور؟ فکر نمیکنید به کار لطمه زد؟
خب این مسئله اصلا دست ما نبود حتی تهیهکننده هم نمیدانست که این اتفاق میافتد یا نه. من و گروه هم فقط کار میکردیم. فقط مینوشتیم و اصلا وارد مسائل تولیدی نشدیم. در این مدت اصلا متوجه فضای بیرون کار نمیشدم.
- یعنی اصلا بازخورد کار را حس نمیکردید. واکنش مخاطب را نمیدید؟
فرصت نداشتیم. فقط مینوشتیم. شاید اگر بازخوردها را میدیدیم تاثیری در کارمان داشت.
- در حین نوشتن پیش میآمد که خودتان را محدود کنید. سکانسی را حذف کنید یا دستتان بسته باشد؟
نه، خیلی کم. به هر حال تلویزیون در همه جای دنیا تعریف خاص خودش را دارد؛ یعنی برنامهساز و نویسنده میداند که برای چه قشری و در چه فضایی مینویسد. من بیشتر به جنبه آموزشی مسئله توجه میکردم و با محدودیتهای تلویزیون آشنا بودم و تا آنجا که میتوانستم شخصیتهایم را متناسب با اوضاع ملموس اجتماعی مینوشتم.
- از شخصیتها گفتید. نکتهای که در شمسالعماره وجود دارد همین است. ما با یک سری آدمهایی روبهرو هستیم که برایمان جذابند و در عین حال قابل لمس و رویت در جامعه هستند.
من دنبال آدمهایی بودم که هر روز آنها را میبینیم. مثلا برای پری سعی کردم از کمدی بیشتری استفاده کنم. ما در اجتماع آدمهایی را میبینیم که غلط صحبت میکنند و اتفاقا فکر میکنند درست صحبت کردهاند و خودشان را از تک و تا نمیاندازند. من این شخصیت را خلق کردم. آدمی که ضربالمثلها را اشتباه میگوید. این یک نقص برای اوست که سبب به وجود آمدن کمدی میشود.
- آدمها یک جورهایی کامل نیستند. هر کدامشان یک مسئلهای دارند.
بله، دلم می خواست هیچکدامشان مطلق سفید یا سیاه نباشند. حتی عمه شمسی و هرمز هم ضعفهایی دارند دیگر چه برسد به لیلا که مدام دچار تزلزل است و شناخت کاملی از ازدواج ندارد. این نقصانها به تیم ما کمک میکرد که بستر کمدی را فراهم آوریم؛ حالا به شکل پیشرفتهاش مادر زیور، شکور و مشرحمت این اتفاقها را پررنگتر میبینیم.
- برویم سراغ زنان در این سریال، متوجه بودید که اغلب شخصیتهای شما در این سریال زن هستند و مسئله عشق در این میان پررنگتر است.
بله، این اثر شاید یک اثر زنانه به حساب بیاید ولی من خودم میخواستم اینطوری شود. قصد من کمرنگ کردن مردان در این سریال نبود اما چون قهرمان و راوی سریال زن بود این حس به مخاطب دست میدهد که من قصه سریالم را زنانه نوشتهام.
شاید بهتر است بگویم که هدف من در این سریال نشان دادن طبقه اجتماعی خاصی بود که دخترانش در بلاتکلیفی به سر میبرند. البته این بلاتکلیفی شامل اکثر دختران دم بخت میشود. اما محوریت قصهام را روی همین موضوع میچیدم.
- معمولا نویسندهها به یکی از شخصیتهایی که خلق میکنند وابستگی بیشتری دارند. برای شما هم این حس به وجود آمده است که یک نفر را در قصهتان بیشتر دوست داشته باشید؟
به طور خاص نمیتوانم اسم ببرم ولی به هر حال پری، زیور و مشرحمت برای خودم خیلی مهم بودند. خیلی رویشان زحمت کشیدم تا به این شکل فعلی دربیایند. شاید برای اینکه ما چنین شخصیتهایی کم داشتیم و اینطوری خیلی کم در تلویزیون دیدهایم. مثلا اینکه یک کسی خدمتکار یک عمارت باشد ولی در عین حال اینقدر هم خود را در تصمیمگیریها محق بداند.
- یا زیور که به نوعی کاملا متفاوت از زنان خدمتکار است.
بله، زیور زنی است که میخواهد خودش را بالا بکشد. دوست دارد حتی طبقه اجتماعیاش را عوض کند و مثل لیلا و پری باشد. در عین حال زنی سیاستمدار است که میداند در لحظه چه تصمیمی باید بگیرد.
- حالا که بحث به اینجا رسید واقعا فکر میکنید نگاهتان به همه زنها در این مجموعه عادلانه بوده است. منظورم سهم کم شریفه (ندا مقصودی) در میان این آدمهاست.
فکر نمیکنم اینطور باشد یا لااقل خودم نمیخواهم اینطور شود. به نظر من شریفه به رغم طبقه اجتماعی متفاوتاش، دوست خوبی برای لیلا است. او تحصیلکرده است و نشان داده که فاصله طبقاتی سبب نشده او عقب بماند. من میخواستم شریفه را به قصهام بیاورم تا بگویم که اینقدر طبقات آدمها را به شکل سیاه و سفید نبینم. در هر دو طبقه بالا دست و فرودست اجتماعی میتوان نکات مثبت و قابل توجهی دید.
- حالا که سریال به نیمههایش رسیده است حس نمیکنید که زمان آن طولانی است و میشد قصه شمس العماره را در قسمتهای اندکتری هم نوشت و ساخت؟
تعیین تعداد قسمتهای سریال با من نبوده است و مربوط به بخش تولید است. اما شاید اگر میدانستم که قصهها اینطور میشوند و بازخوردها به سمتی است که گاه مخاطب خسته میشود از تعداد مجموعهها میکاستم؛ یعنی اگر 50قسمت نمیشد بهتر بود. به هر حال تجربهها در طول کار به دست میآید.
- در بعضی قسمتها حس میشود که میشد خواستگارها زودتر بیایند و اینقدر درباره یک خواستگار تأمل نمیشد. منظورم این است که فاصله بین هر خواستگار حداقل 2قسمت است و این مخاطب را خسته میکند.
این مسئله که خواستگارها چند تا باشند و کی بیایند کاملا آگاهانه بوده است. اگر میخواستم در هر قسمت یک خواستگار بگنجانم کار شکل خوبی پیدا نمیکرد و بیشتر خواستگار کشون میشد ولی من بیشتر دنبال اتفاقاتی بودم که لابه لای خواستگاریها بیفتد و دستم برای تراشیدن دیالوگها و آوردن موقعیتها باز باشد.
- کار با سامان مقدم چطور بوده است. خصوصا که او هم در تجربههای قبلیاش مثل «کافه ستاره» و «پریدخت» ثابت کرده که نگاه خاصی به حضور زن در آثارش دارد.
سامان موجود دوستداشتنیای است. در موقع کار فقط به کار میاندیشد و هر وقت نقطه نظری داشته باشد بیرودربایستی میگوید و من از همین صداقتاش خوشم میآید چرا که یک پشت صحنه عالی را برای مجموعهاش میچیند. این مسئله حتی برمیگردد به نگاه مقدم و نوع دکوپاژش که برای من ارزشمند بوده است؛ در عین حال ما با هم اشتراکات ذهنی زیادی داشتیم و در حین نوشتن خیلی با هم جدل میکردیم تا به یک نتیجه مشترک برسیم ضمن اینکه یک جاهایی من روی حرف خودم بودم و او میپذیرفت و یک جاهایی هم من نظر او را قبول میکردم.
- به عنوان سوال آخر. اگر قرار باشد دوباره کاری را در تلویزیون شروع کنید چقدر شبیه شمسالعماره میسازید؟
حتما خیلی متفاوت از شمسالعماره میسازم. من باهرچه تکرار است مخالف هستم. دوست دارم کار بعدیام متفاوت از کار قبلیام باشد حتی همین شمسالعماره را اگر قرار باشد دوباره بنویسم یک اثر متفاوتتر خواهد بود چون میدانم تواناییاش را دارم و از پیچیدگیهای آن لذت میبرم.