با این هدف که در این روز جامعه قشر معلول را بیشتر و بهتر بشناسد؛ قشری که به واسطه کمبودهای ناشی از توسعهنیافتگی در جامعه ما کم نیستند. و باز به دلیل همین توسعهنیافتگی دچار مشکلات فراوانی هستند که نه تنها خود، بلکه سایر افراد جامعه نیز با آن درگیرند.
در توجیه این گفته که توسعهنیافتگی باعث درگیری بیش از حد و نابهنجاری جامعه با معلولیت است باید گفت که در جوامع پیشرفته صرفنظر از آمار کم معلولیت اصولاً ساز و کار به شکلی است که دولتها در بهنجارکردن درگیری جامعه با معلولیت و معلولین نقش بازی میکنند که این ایفای نقش غالباً جنبه حمایتی دارد. در اینجا دو سوال اساسی پیش میآید که اولاً، تفاوت درگیری بهنجار و نابهنجار میان جامعه و معلولین چیست؟ ثانیاً، درگیری بهنجار جامعه با معلولیت چگونه شکل میگیرد؟
جامعهشناسان برای مطالعه بهتر و دقیقتر پیوندهای اجتماعی مانند خانه و مدرسه و... و در نگاه وسیعتر جامعه، هر یک از آنها را به عنوان یک سیستم در نظر میگیرند. سیستم در مباحث جامعهشناسی عبارت است از ارتباط متقابل اجزا و نقشها با یکدیگر در جهت رسیدن به هدفی معلوم.
مثلا جامعهشناسان میگویند خانواده یک سیستم است با اجزای پدر و مادر و فرزندها . هر کدام از آنها نقشی دارند و هدف نهایی این سیستم رشد و تعالی انسان است. پس این سه نقش با یکدیگر در ارتباطند یا به زبان سادهتر با هم درگیرند.
رفتار هر یک از این سه نقش برفتار دو نقش دیگر تاثیر میگذارد. حال هنجار یا ناهنجاری این درگیری و ارتباط از این رهگذر تعریف میشود که ما بازده یا حاصل آن را بنگریم، مثلاً اگر شاهد موفقیت انسانی در عرصههای علمی و اجتماعی هستیم، مشخص است که خانواده آن فرد از یک ساز و کار صحیح و سالمی برخوردار است که این ساز و کار صحیح نتیجه عملکرد درست هر یک از نقشها در آن سیستم است. عکس این قضیه نیز صادق است. با این تعریف، تفاوت ارتباط بهنجار و نابهنجار میان نقشهای یک سیستم مشخص شد.
حال میخواهیم به بررسی چگونگی ارتباط معلولین با جامعه بپردازیم که آیا این ارتباط بهنجار است یا نابهنجار و چگونه میتوان به ارتباط بهنجار دست یافت.برای بررسی یک ارتباط، نخست باید طرفین آن تعریف شود. به بیانی دیگر وقتی سخن از ارتباط معلولین با جامعه مطرح میشود، ابتدا باید مشخص شود ارکان این ارتباط کدامند؟
حال وقتی یک نقش در یک سیستم اجتماعی با بحران تعامل با سایر نقشها روبهروست یکسری عوامل در این روند موثرند که به نظر من مهمترین عامل عدم شناخت صحیح و کامل سایر نقشها از آن است.
حال سؤالی اساسی پیش میآید که اصولاً چرا شناخت جامعه ما از معلولیت و معلول اینقدر کم و محدود و نادرست است. اگر بپذیریم که شناخت محدود تنشهای اجتماعی از یک نقش ماحصل حضور کمرنگ آن نقش در جامعه است، میتوان خود را تا حدی با این پاسخ قانع کرد که دلیل شناخت ناقص از معلولیت، حضور کمرنگ معلول در جامعه است؛ اما این پاسخ چرای بزرگتری با خود به همراه میآورد که چرا حضور معلول در جامعه کمرنگ است و این چرای بزرگ خود مجموعهای از چراهای دیگر است که مثلا، اینکه چرا کمتر معلولی در جامعه ما میتواند تحصیلات عالی داشته باشد؟
چرا استفاده از مراکز تفریحی و خدماتی برای معلولین دشوار و در برخی موارد غیرممکن است؟ چرا یک معلول جسمی- حرکتی هر بار که از خانه خارج میشود با یک تعامل نامناسب از سوی دیگران روبهرو میشود؟ چرا بسیاری از افراد فکر میکنند اگر یک معلول ازدواج هم نکرد و تا آخر عمر تنها ماند، مسئله مهمی رخ نمیدهد؟
این مسائل کوچک و بیاهمیت نیستند و هر کدام نیازمند ساعتها تحلیل جامعهشناسانه و روانشناسانه هستند و همه این تحلیلها سرانجام به یک نکته کلیدی ختم میشود و آن نکته همان شناخت ناقص از معلولیت در جامعه است و راه برون رفت از این مشکلها همانا کار جدی برای شناساندن معلولین به جامعه است که در جامعهشناسی به آن فرهنگسازی میگویند.
بدیهی است خود جامعهای که به دلیل نبود فرهنگ مناسب در ایجاد تعامل با معلولین دچار مشکل است، نمیتواند فرهنگسازی کند. چون اگر لزوم رسیدن به فرهنگ مناسب ارتباط با معلول را تشخیص میداد دیگر نیاز به فرهنگسازی نبود، اینجاست که پای بازیگر سومی به بازی کشیده میشود به نام مسئول و مسئول به معنای واقعی کلمه کسی است که چه به لحاظ موقعیت اجتماعی و چه به واسطه دارابودن تفکری متمایز از تفکر عام در جامعه، از محدوده عمل وسیعتری نسبت به دیگران برخوردار است.
مسئولیت از دو ناحیه بر دوش انسان گذاشته میشود، یکی به واسطه شناخت و موقعیت اجتماعی و دیگری از رهگذر مطالعات، تحصیلات و تفکرات. به بیان واضحتر مسئول فرهنگسازی یا دارای یک موقعیت اجتماعی است که این موقعیت اجتماعی به او قدرت عمل میبخشد، یا هنرمند است و به نحوی میتواند پیامی را به جامعه خود برساند.
این دو گروه میتوانند در فرهنگسازی صحیح در مورد ارتباط معلولین با جامعه تلاش کنند. حال سه رأس مثلث مورد بحث ما کاملاً مشخص است؛ معلولین، جامعه و مسئولین که دوتای اولی نیاز به ارتباط صحیح با یکدیگر دارند و سومی موظف است این دو را از طریق فرهنگسازی به یکدیگر نزدیک کند.
اما چگونه؟ مسئولی که قرار است در زمینه معلولین فرهنگسازی کند، باید نگاهاشتباه جامعه نسبت به معلولین را با دیدگاههای نو و منطقی عوض کند و یکبار دیگر به این دو پرسش پاسخ گوید که معلولیت چیست و معلول کیست؟
یک مسئول که قصد فرهنگسازی در این زمینه را دارد، باید به جامعه بفهماند که اصولاً معلولیت یک قهر الهی و یک طاعون مخوف اجتماعی و معلول، انسانی مقهور، مفلوک، عاجز و شایسته کنارنشستن و تنهایی نیست. معلولیت انحرافی است در مسیر روابط طیفی و علی و معلولی و معلول حادثهدیدهای است در این روند ناخوشایند.
این گام نخست در فرهنگسازی است که واژهها را از نو معنا کنیم و هنگامی که معنای واژهها در اذهان عمومی تغییر پیدا کرد جامعه تازه معلول را میشناسد و اینجا برمیگردیم به نکتهای که در آغاز بحث گفتیم، یعنی نقشها در سیستم اجتماعی کل شروع میکنند به شناخت نقش معلول و برقراری تعامل هنجار با او. وقتی معلول به خوبی شناخته شود و توانایی و ضعفش به درستی در جامعه انعکاس یابد حقوق و تکلیف او نیز مشخص میگردد.
چون هر نقشی دارای یک حقوق است و یک تکلیف، یک حقی دارد که سایر نقشها باید به او بپردازند و یک تکلیفی دارد که باید در مقابل نقشهای دیگر انجام دهد و این حقوق و تکلیف را ویژگیهای هر نقش تعیین میکند. حقوق و تکلیف معلول نیز در سایه ویژگیهای او تعریف میشود و در اینجاست که تحقیر و ترحم در مورد معلول بیمعنا میشود. به عبارتی وقتی که ما آمدیم و به کودک خود آموختیم که قرار نیست همه انسانها به یک شکل راه بروند دیگر بدرقه راه معلولین جسمی و حرکتی و خنده و تمسخر کودکان کوچه نیست.
یا وقتی ما آمدیم و این فرهنگ را در جامعه درونی کردیم که هر معلولیت لاجرم زاییده فقر نیست دیگر من معلول وقتی در خیابان راه میروم مردم با پول خرد به سراغم نمیآیند. یا وقتی جامعه را آگاه کردیم که یک معلول نیز حق ارضای نیازهای عاطفی خود را دارد دیگر با دیدن یک دختر و پسر جوان معلول در خیابان چشمهایمان چهار تا نمیشود.
اما تمام این آگاه کردنها، آموختنها و یادآوریها کار یک شب نیست و مسئولی که قرار است کار فرهنگسازی کند باید به این نکته کاملاً آگاه باشد و برای قدم نهادن در راه، خود را از همه لحاظ آماده کند. فرهنگسازی را سرسری و فرمالیته نپندارد و جسورانه از گذشتگان پرسش کند که تاکنون چه کردهاند؟
شجاعانه از مسئولین بپرسد که تاکنون چقدر از تواناییهای افراد معلول در سازمان خود بهره گرفتهاید؟ از متولیان آموزش بپرسد که چرا استعداد فراگیری معلولین در کنج خانهها به افسانه بدل میشود؟ از سیاسیون پرادعا سؤال کنند، شما که خود را متفکر میدانید برای هزار و یک مشکل معلول در این جامعه چه فکری کردهاید؟
و از بزرگترها بپرسد که چرا یک هزارم پافشاری خود بر مسائل دیگر بر قانون 3درصد استخدام معلولین ندارید؟ از یک فیلمساز سؤال کند که تاکنون چند نقش در فیلمهای تو از معلولین جاده بودهاند و چقدر توانستهای مشکلات یک معلول را به تصویر بکشی؟