(البته بگذریم که بعضی وقتها این خاطرهها نه تنها بامزه نیست، بلکه خنک و بیمزه هم هست)
به هر حال، خاطرههای دوران کودکی تا همیشه با آدمهاست.
«الکساندر رسکین» نویسندهای است که توانسته از این خاطرهها قصه بسازد. او یک بار برای دخترش «ساشا» که گوش درد گرفته بود، یکی از ماجراهای کودکیاش را تعریف کرد؛ ساشا وقتی متوجه شد که پدرش روزی پسر کوچکی بوده، بازیگوشی میکرده و تنبیه میشده، حسابی جا خورد.
در مقدمه کتاب میخوانیم:
«ساشا داستان را به خاطر سپرد و هر وقت گوشش درد میگرفت، فریاد میزد: بابا! گوشم درد میکنه. یک قصه در باره وقتی بچه بودی برایم تعریف کن! و من هر بار یک قصه تازه برایش تعریف میکردم.»
فکر میکنم بهترین بابای دنیا، بابای داستاننویس باشد. چون بچه اش هر شب یک داستان تازه میشنود. ولی مگر یک بابا چهقدر ماجرا برای تعریف کردن دارد؟ اما بابای ساشا میگوید: «گاهی، وقتی قصهای به ذهنم نمیرسید، خاطرهای از باباهای دیگری که میشناختم، قرض میگرفتم و تعریف میکردم. هر چه باشد، همة باباها روزی پسر کوچکی بودهاند. پس میبینید که هیچ کدام ساختگی نیستند و همه آنها واقعاً روزی برای پسر کوچکی اتفاق افتادهاند.»
با این توجیه نویسنده، همة ماجراهای ساختگی و واقعی خودش و غیر خودش را در یک مجموعه گردآورده است. و بعد اسمش را گذاشته «وقتی بابا کوچک بود». این کتاب سه فصل دارد، فصل اول: «وقتی بابا پسر کوچکی بود» نام دارد که 12 داستان خواندنی را در دلش جای داده. فصل دوم «وقتی بابا مدرسه میرفت» است و همانطور که از اسمش معلوم است، مربوط به دوره دانشآموزی است و 14 تا قصه دارد. سومین فصل کتاب، در برگیرنده نُه داستان متفرقه است و اسم این فصل «داستانهای دیگر» است. ترجمه «وقتی بابا کوچک» بود را محبوبه نجفخانی به شیوایی انجام داده است. نشر چشمه ناشر این کتاب 3400 تومانی است.