ولی شکی نیست که اختلافات در درون دولت بوش حتی پس از پیروزی دموکراتها، ادامه خواهد یافت و نومحافظهکاران بهطور کامل از قدرت حذف نخواهند شد.
در همین حال، سابقه و پیشینه رابرت گیتس به عنوان جانشین رامسفلد، این نوید را می دهد که او و همفکرانش در درون دولت مانند رایس، فرصتی را برای دستیابی به توافق تازه خواهند یافت.
در 20 سپتامبر سال 2001 یعنی تنها 9 روز بعد از حملات 11 سپتامبر، گروه پروژه قرن جدید آمریکا موسوم به PNAC که در آن زمان یک گروه تحقیقی ناشناس به رهبری نومحافظهکاران در واشنگتن بود و در ساختمان مؤسسه مشهور اینترپرایز واقع شده بود، نامه سرگشادهای را خطاب به بوش منتشر کرد و در آن از گامهایی که دولت باید برای جنگ با تروریسم بردارد، حمایت کرده بود.
در این نامه که در روزنامه واشنگتن تایمز و نشریه ویکلی استاندارد به چاپ رسید، خواسته شده بود که اقدام نظامی برای سرنگونی طالبان در افغانستان و دستگیری یا کشتن اسامه بن لادن صورت گیرد.
هر دوی این توصیهها مورد حمایت همه رهبران سیاسی آمریکا بود. اما پیشنهادهای این گروه به اینجا ختم نمیشد و در حقیقت، این گروه اهداف متعدد دیگری در سر داشت که هیچ ارتباطی با حملات 11 سپتامبر نداشت. مهمترین نکته اینکه این نامه خواستار تغییر رژیم در عراق شده بود و این درحالی بود که این حملات هیچ ارتباط مستقیمی با عراق نداشت.
در این نامه همچنین پیشنهاد شده بود که اقدامات تلافیجویانه لازم علیه ایران و سوریه درصورت عدم تمکین در برابر آمریکا و ادامه حمایت از حزبالله صورت گیرد تا به این صورت، همه کمکها به فلسطینیها قطع شود و انتفاضه متوقف شود.
بعضی از امضاکنندگان این نامه به ویژه «جیمز وولزی» رئیس سابق سیا و «نورمن پودورتز» سردبیر مجله انتقادی نومحافظهکاران، به سرعت این جنگ را جنگ جهانی چهارم نامیدند. بیش از 40 نخبه دیگر سیاسی و شخصیت مهم در آمریکا از این پیشنهادها حمایت کردند که در میان آنها، هم نومحافظهکاران به چشم میخوردند و هم رهبران راست مسیحی و ملیگرایان جناح راست و لیبرالهای طرفدار اسرائیل در حزب دموکرات.
کمتر از 6 ماه بعد در 3 آوریل سال 2002 گروه PNAC نامه دوم را منتشر کرد که در آن بر سیاست آمریکا در برابر درگیری فلسطین تمرکز شده بود. ویلیام کریستول رئیس این گروه و سردبیر ویکلی استاندارد و از مقامات برجسته نومحافظهکاران، امضای 34 بازیگر قدرت در عرصه آمریکا را که همفکر بودند، جمع کرد که اعضای تیم سیاستگذاری دونالد رامسفلد وزیر دفاع از آن جمله بودند.
یکی از شناختهشدهترین این افراد، ریچارد پرل بود که علاوه بر ریاست هیأت سیاستگذاری پنتاگون و حمایت از احمد چلبی، یکی از قدرتمندترین چهرههای نسل نومحافظهکاران هم هست.
در آن نامه از بوش خواسته شده بود تا همه روابط خود را با سازمان آزادیبخش فلسطین و یاسر عرفات قطع کند و حمایت کامل خود را از اسرائیل اعلام نماید. در این نامه آمده بود: «آقای رئیس جمهور! سیاست آمریکا دیگر این نمیتواند باشد که از اسرائیل بخواهد به مذاکرات با عرفات ادامه دهد.
مبارزه اسرائیل با تروریسم، مبارزه ما هم هست و پیروزی آن پیروزی ما.» در این نامه همچنین بار دیگر بر برکناری صدام حسین تأکید شده بود. کمتر از یک سال بعد از انتشار این نامه، برنامه این گروه به سرعت پیش رفت و نه تنها طالبان و القاعده از افغانستان بیرون رانده شدند، بلکه دولت بوش در ژوئن 2002 سیاست همیشگی خود را تغییر داد و همه روابط با عرفات را قطع نمود و اعلام کرد واشنگتن فقط با آن دسته از رهبران تعامل میکند که با تروریسم سازش نکرده باشند.
از سوی دیگر، دولت واشنگتن به شدت از دولت لیکود به رهبری آریل شارون حمایت کرد.
در اوایل آوریل 2003 ارتش آمریکا بغداد را فتح کرد و در اول ماه می، پایان جنگ در عراق را اعلام نمود. مقامات ارشد دولت بوش و همکاران نومحافظه کار آنها شروع به هشدار به ایران و سوریه کردند که آنها اهداف بعدی هستند.
واشنگتن همه روابط غیررسمی خود با تهران از جمله مذاکرات بر سر ایجاد ثبات در افغانستان را متوقف کرد و حالت تهاجمی به خود گرفت. آن روزها دوران خوشی نومحافظهکاران بود و تابستان بعدی هم این خوشی ادامه داشت تا اینکه رفتهرفته معلوم شد فرضیههای خوشبینانه دولت بوش درباره پیروزی در عراق و پیامدهای آن در بقیه خاورمیانه و دنیا اشتباه درآمده است.
از اواخر سال 2003 شرایط برای نومحافظهکاران تغییر کرد، اما باز هم میگفتند دشواریهای پیش آمده در عراق و نقاط دیگر، نتیجه دخالت بازیگران خارجی است.
نومحافظهکاران و گروه کوچکی از کسانی که خود را روشنفکران مردمی میخواندند، با کمک همپیمانانشان برنامه رادیکالی برای سیاست خارجی آمریکا طراحی و اجرا کرده بودند. آنها عصر و دوران جدیدی را در روابط آمریکا با دیگر کشورهای دنیا رقم زده بودند و ناگهان این دوران دچار افول شد.
مدت کوتاهی بعد از پایان جنگ سرد، نومحافظهکاران شروع به ارائه نظرات جدیدی کردند که هدف آن، حفظ سلطه و برتری ارتش آمریکا در دنیا بود. این تفکرات و نظرات نوظهور، از استراتژی هژمونی جهانی حمایت میکرد که شامل دو عامل مهم برتری جهانی آمریکا و تغییرات چشمگیر در خاورمیانه با هدف تضمین امنیت این منطقه میشد.
این نظرات در قالب دو سند ارائه شد که یکی توسط مقامات ارشد پنتاگون بعد از جنگ اول خلیج فارس و دیگری توسط گروه کوچکی از نومحافظهکاران تندرو دارای رابطه نزدیک با حزب لیکود تدوین شد.
اولی پیشنویس راهنمای برنامهریزی دفاعی بود که در روزنامههای آمریکا درز کرد و منتشر شد و دومی گزارشی بود با نام «خروج پاک: استراتژی جدیدی برای تضمین سرزمین» که یادداشتی کوتاه مربوط به سال 1996 بود که برای بنیامین نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل تهیه شده بود.
سند دوم شامل استراتژیای بود برای اسرائیل تا به سوی خاورمیانهای حرکت کند که در آن توازن قدرت به سود تلآویو به هم خورده باشد و بتواند با خروج از پیمان اسلو هر شرایطی را که میخواهد، بر روند صلح تحمیل کند. اولین گام توصیه شده در این سند، سرنگونی صدام بود.
این دو استراتژی مورد استقبال تندروهای نومحافظهکاری قرار گرفت که در اواخر دهه 1990 در سازمان PNAC گرد آمدند. این استراتژیها در خلأیی که بعد از حملات 11 سپتامبر پدید آمد، سیاست خارجی آمریکا را رقم زد.
راهنمای برنامه ریزی دفاعی سال 1992
این سند از اسناد طبقهبندیشده پنتاگون است که در آن، استراتژیهای نظامی آمریکا به طور خلاصه مورد اشاره قرار گرفته و چهارچوبی برای تدوین بودجه دفاعی ارائه شده است. بعد از جنگ اول خلیجفارس، وظیفه تدوین سند برنامهریزی دفاعی پنتاگون که اولین سند از این نوع از زمان پایان جنگ سرد بود به پل وولفوویتز معاون برنامه ریزی وسیاستگذاری وقت وزیر دفاع و اسکوتر لیبی سپرده شد که دو تن از نومحافظهکاران برجسته بودند.
در این سند از دنیای بعد از جنگ سرد سخن گفته شده که در آن، آمریکا به عنوان ضامن صلح و امنیت معرفی شده و رقبای بالقوه از به عهده گرفتن نقش منطقهای و جهانی بازداشته شدهاند. در این سند، نظمی جهانی پیشبینی شده که در آن، مداخله نظامی آمریکا به عاملی ثابت تبدیل شده است و واشنگتن به ائتلاف همپیمانان برای پیشبرد اهدافش تکیه میکند.
هدف این ائتلاف بازداشتن رقبای بالقوه از به چالش کشیدن هژمونی آمریکا از طریق رویارویی یا همکاری است. وقتی این پیشنویس در مطبوعات آمریکا درز کرد، جنجال زیادی به راه افتاد و دموکراتها جمهوریخواهان را متهم کردند که با این استراتژی قصد نابودی کشور و تبدیل کردن آن به پلیس جهان را دارند.
در نتیجۀ این جنجالها لیبی و وولفوویتز در آستانه برکناری قرار گرفتند و مانند همیشه دیک چنی رئیس آنها به فریادشان رسید و از سقوط نجاتشان داد. اما پیشنویس این سند و کل طرح از بین نرفت.
گروه قرن جدید آمریکا در سال 1997 با صدور بیانیهای در اعلام اصول این گروه تأسیس شد. در این بیانیه وعده داده شد که از رهبری جهانی آمریکا در جهان حمایت شود. در میان 25 امضا کننده منشور این گروه، هشت نفر وجود داشتند که بعدها عضو ارشد دولت بوش شدند.
هفت تن از این افراد چنی، رامسفلد، وولفوویتز، لیبی، خلیلزاد، پیتر رادمن و الیوت آبرامز بودند که در پنج سال بعد، نقش بیشتری در برنامهریزی سیاسی آمریکا پیدا کردند.
خروج پاک
همزمان با سند اول، یک گروه کاری طرفدار لیکود و نومحافظهکاران به رهبری ریچارد پرل روی یک استراتژی برای رهایی اسرائیل از پیمان اسلو و فرمول همیشگی زمین برای صلح کار میکرد. رسیدن به این هدف به اعتقاد نویسندگان این سند با سرنگونی صدام حسین تسهیل میشود.
در سال 1998، PNAC دو نامه سرگشاده با موضوع عراق، یکی خطاب به رئیس جمهور وقت یعنی بیل کلینتون و دیگری خطاب به رهبر جمهوریخواه کنگره آمریکا منتشر کرد. در این نامهها تأکید شده بود که سیاست مهار عراق، دیگر مؤثر نیست و بهترین راه برای دفاع از منافع آمریکا سرنگونی صدام است.
رامسفلد، وولفوویتز، رادمن، آبرامز، خلیلزاد، بنت، پرل، بولتون، وولزی، ریچارد آرمیتاژ و روبرت زولیک از امضا کنندگان این سند بودند. در سالهای پیش از به قدرت رسیدن بوش، این گروه چند نامه سرگشاده دیگر هم امضا و منتشر کرد که موضوعات آن متنوع بود و از مواردی چون ضرورت دفاع از تایوان گرفته تا سرنگونی میلوسویچ را در بر میگرفت.
بوش و 11 سپتامبر
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال 2000 این گروه نامهای با عنوان بازسازی دفاع آمریکا با توجه به خطرات کنونی منتشر کرد که در واقع چهارچوب کاری برای سیاست خارجی نامزد جمهوریخواهان بود.
وقتی جورج بوش به عنوان نامزد جمهوریخواهان وارد عرصه انتخابات شد، گروه PNAC ناامید شد، چرا که بوش در مبارزات انتخاباتیاش بر روی آمریکایی تبلیغات میکرد که در عرصه جهانی به عنوان یک قدرت جهانی نیرویی متواضعتر باشد. کاندولیزا رایس این نظر را برای بوش تبلیغ و ترویج میکرد.
رایس در سال 2000 در مقالهای در نشریه فارین افرز نوشت: «واقعیت این است که همه قدرتهای بزرگ نمیتوانند بر صلح، ثبات و آینده جهان تأثیرگذار باشند.» این دیدگاه با برنامه نومحافظهکاران در تضاد است و بنابراین آنها در همان موقع در اظهار نظرات و نوشتههایشان اعلام کردند که در سیاست خارجی امید چندانی به بوش ندارند.
اما انتصابهای اولیه بوش نشان داد که این نگرانی بیمورد است. بوش چنی را به عنوان معاون انتخاب کرد و او هم لیبی را رئیس دفتر و معاون خود کرد. به پیشنهاد لیبی، رامسفلد از شخصیتهای برجسته گروه PNAC به وزارت دفاع رفت و وولفویتز به جای آرمیتاژ به عنوان معاون وزارت دفاع انتخاب شد.
به توصیه پرل، داگلاس فیث مسؤول سیاستگذاری پنتاگون شد که سمت تأثیرگذار و بانفوذی به ویژه در ارتباط با جنگ عراق بود. با گذشت اولین ماه از ریاست جمهوری بوش، پرسش اساسی این بود که بوش با این همه بیاطلاعی و فقدان تجربه در زمینه سیاست خارجی به چه کسی گوش میسپارد؟
به واقعگرایان به رهبری رایس و پاول که شخصیتهای مورد علاقه پدرش بودند، یا به تندروهایی مانند رامسفلد و چنی که از نومحافظهکاران بودند؟
مدتی بعد از شروع به کار دولت، اختلاف عمیق میان اعضای آن بروز کرد و آشکار شد. این اختلاف در ماه مارس سال 2001 و وقتی به اوج رسید که کیم دای جونگ رئیس جمهور کره جنوبی سرگرم دیدار از آمریکا بود و بوش در دیدار با او به طور علنی حمایت آشکار پاول از سیاست آفتاب تابان کیم در مقابل کره شمالی را نقض کرد و خلاف آن سخن گفت.
این اختلاف یک بار دیگر و در آوریل همان سال نیز بروز کرد؛ وقتی حادثه برخورد جنگنده چینی با هواپیمای جاسوسی آمریکا روی داد و موجب شد تا سرنشین این هواپیمای جاسوسی به مدت 10 روز توسط پکن حبس شود. نومحافظهکاران در واکنش به بیانیه ابراز تأسف بوش برای این حادثه، به شدت از رئیس جمهور به خاطر امتیاز دادن به پکن انتقاد کردند.
همانطور که گفته شد، 9 روز بعد از حملات 11 سپتامبر یعنی در 20 سپتامبر، PNAC تحریککنندهترین نامه خود را منتشر کرد و در آن از رئیس جمهور خواست صدام را سرنگون کند. برنامهریزی برای جنگ و سرنگونی صدام از همان زمان شروع شد. بسیاری از اقدامات دولت بوش در روزهای اولیۀ بعد از 11 سپتامبر، بازتابی از نکاتی بود که در بیانیههای این گروه دیده شده بود.
نومحافظهکاران در پیشبرد برنامههایشان بیشتر از هر کسی به رامسفلد و چنی وابسته بودند. تلاش آنها وقتی قوت گرفت که رایس در سمت خود به عنوان مشاور امنیت ملی نتوانست انسجام روند سیاستگذاریها را حفظ کند، تا جایی که تصمیماتی که در جلسات شورای امنیت ملی اتخاذ میشد در عمل و به ویژه توسط پنتاگون یا نادیده گرفته میشد و یا نقض میشد.
همین گروه تندروها به رهبری رامسفلد و چنی با تشکیل دفاتری خاص، شروع به دستکاری در اطلاعات کردند تا تحلیلهای اطلاعاتی به دست کاخ سفید برسد که در واقع توجیه کننده اقدامات بعدی و پایه و اساس تصمیم گیریها باشد. بارزترین نمونه آن، ماجرای سلاحهای کشتار جمعی عراق و بهانه قرار دادن آن برای شروع جنگ بود.
در این میان، ابزار رسانهای این گروه یعنی روزنامههایی چون واشنگتن تایمز و وال استریت ژورنال و شبکههایی چون فاکس نیوز مأمور شدند تا به طور گزینشی، بخشهایی از این اطلاعات ساختگی را منتشر کرده و به گوش افکار عمومی برسانند تا به بسیج آن کمک کنند. ناگهان یک شبه، پاول و واقعگرایان همفکر او به حاشیه رانده شدند.
اما از نیمه سال 2003 به بعد، به ویژه و در درجه اول برای نظامیان مستقر در عراق روشن شد که دولت بوش و نومحافظهکاران هم پیمان او درباره ماهیت جنگ عراق دچارخطای محاسباتی شدهاند و با این خطا کشور را به دردسر بزرگی انداختهاند.
در پاییز همان سال، اوضاع چنان وخیم شد که رایس گروه ثبات عراق را در شورای امنیت ملی تشکیل داد تا به این ترتیب، کنترل پنتاگون بر سیاستهای مربوط به عراق کمتر شود. تشکیل این گروه، آغاز پر رنگ شدن نقش و حضور رایس در ماجرای عراق بود و اصطکاک میان او موضعگیریها و سیاستها رامسفلد هم از همینجا شروع شد. نفوذ نومحافظهکاران هم از همینجا رو به افول گذاشت.
ناکامیهای عراق باعث بروز اختلافاتی درون نومحافظهکاران هم شد، به طوریکه درون PNAC بعضی خواستار برکناری رامسفلد شدند. اما نومحافظهکاران و سیاستمداران تندرو واشنگتن به طور کامل کنار گذاشته نشدند و به ویژه بعد از انتخاب دوبارۀ بوش در نوامبر سال 2004 جان تازهای گرفتند.
در دولت دوم، رایس جانشین پاول شد و پرتر گراس به عنوان رئیس جدید سیا به سازمانی رفت که در سالهای گذشته همواره تحت نفوذ نومحافظهکاران بود. علیرغم خوشحالی اولیه نومحافظهکاران از خارج شدن پاول از دولت بوش، در شش ماهی که از شروع به کار دولت دوم او میگذشت، آنها با مشکلات زیادی روبرو شدند.
ابتدا پل وولفوویتز به بانک جهانی رفت و بعد فیث که نقش محوری در دستکاری اطلاعات و آماده کردن افکار عمومی برای جنگ عراق داشت، برای تدریس به دانشگاه جورج تاون رفت. اما بزرگترین ضربه به آنها خروج لیبی به عنوان رئیس دفتر چنی از صحنه بود. او که یکی از با نفوذترین نومحافظهکاران در دولت بوش بود، در سال 2005 به خاطر دروغ گفتن به هیأت منصفه درباره نقشش در فاش کردن هویت یک مأمور مخفی سیا محکوم شد و به اجبار از دولت خارج شد.
بر خلاف انتظار نومحافظهکاران، رایس بهتر از آنچه تصور میشد، خوب عمل کرد و از همان ابتدای کار دولت، تأکید کرد که همه تلاشش را معطوف به ترمیم ائتلافها و همپیمانیهای از دست رفته به ویژه با اروپا میکند. او در سخنرانیهایش تأکید میکرد که اکنون زمان دیپلماسی است.
عزل و نصبهای گسترده در چندین پست مهم در سطوح مختلف دولت از جمله در سیا و اداره امنیت داخلی، ارتباطات نومحافظهکاران را از بین برد و در نتیجه، آنها دیگر در روندهای مهمی چون سیاستگذاریها و خروج اطلاعات، نقشی نداشتند. اما با وجود همین اتفاقات و مشکلاتی که برای نومحافظهکاران ایجاد شد، آنها همچنان در دو سال آینده شاید به خاطر وجود دیک چنی در سمت معاون رئیس جمهور، در داخل و خارج دولت نقش و نفوذ زیادی داشتند.
شکی نیست که اولویت نومحافظهکاران در دو سال آخر باقیمانده دولت بوش، در سیاست خارجی تمرکز بر ایران و فشار بر این کشور است. با توجه به نتایج انتخابات میاندورهای کنگره، اختلافات درون دولت بوش در دو سال آخر همچنان ادامه خواهد یافت، اما این اختلافات لزوماً به معنای حذف نومحافظهکاران نیست.
با این حال در مورد دموکراتها علیرغم اینکه موضع واحدی درباره موضوعات مطرح مهم در سیاست خارجی آمریکا ندارند، رهبری جدید کنگره مصمم است تا با کره شمالی وارد تعامل شود و آرایش نیروهای آمریکایی را در عراق به هم بزند.
در همین حال سابقه و پیشینه گیتس به عنوان جانشین رامسفلد در تدوین سیاستهای جدید و جایگزین درباره کشورهایی چون ایران و عراق، این نوید را میدهد که او و دیگر همفکرانش درون دولت مانند رایس، فرصتی برای دستیابی به توافقی تازه خواهند یافت.
منبع: آسیا تایمز
نوامبر 2006