سالها پیش که هنوز خاک و خاکبازی یا بهعبارتی زمینخواری این همه ارج و قرب نداشت و از کنارش هزاران بنگاه معاملاتملکی نروییده بود، آن زمین هم در کنار یک گندمزار وسیع لمیزرع مانده بود.
آنسوتر، تا چشم کار میکرد جالیز هندوانه دامن کشیده بود اما من که نان کارمندی در عنفوان جوانی زیر دندانم مزه کرده بود و دودستی به صندلیام چسبیده بودم، حالش را نداشتم که بروم، حداقل چندتا درخت توی این زمین بکارم و بدهم دورش را سیم خاردار بکشند، تا بلکه امروز برای ما بهقول هموطنان گیلانیمان ری کند و بشود یه پول قلمبه و بتوانیم قرضوقولههایمان را صاف کنیم و یک خانه درستوحسابی و ماشین نو و کارآمد هم بخریم. چه میشود کرد، اگر قرار بود ماها آیندهنگر باشیم که نمیرفتیم به چندرقاز حقوق کارمندی بچسبیم و آنوقت جلوی چشممان همان آدمهایی که حسرت کارمندی ما را میخوردند، با زمینبازی و زمینخواری بشوند میلیونر و میلیاردر و به امثال ما فخرفروشی کنند!
باری، این زمین غریب و بایر، از هر طرف در معرض اصابت تیغه بولدزرها قرار گرفت و از طول و عرضاش کاسته شد و من هنوز هم، روی همان صندلی کارمندی در این خیال بودم که از ارثیه پدری یک قطعه زمین داریم که میتواند به هنگام ضرورت، نداشتههای ما را جبران کند اما وقتی رفتم سراغاش، دیدم از آن زمین 3هزار متری رشکبرانگیز، فقط یک قطعه زمین 100متری مانده و چون شبیه مثلث بود، بهشوخی اسمش را مثلث برمودا گذاشتم! از هر طرفش جاده کشیده بودند و زمین هم جایی مانده بود که اگر میتوانستیم مالکیت خودمان را ثابت کنیم، کلی ارزش داشت.
نشان به آن نشانی که 3ماه مرخصی گرفتم و بهقول سعدی شیرینسخن: ای که پنجاه رفت و درخوابی... من هم در آستانه 50سالگی دستوپایی جنباندم و از این اداره به آن اداره رفتم تا بلکه این مثلث 100متری را نجات بدهم. آنقدر فتوکپی گرفتم و استدلال حقوقی کردم که خودم یکپا مشاور حقوقی شدم. همینطور که به مرور کار را پیش میبردم و به جاهای خوباش میرسیدم، در آخرین مرحله، خبر دادند که مثلث مورد علاقه تو، در طرح قرار دارد. باید بهسرعت دستبه کار شوی شاید بتوانی این قطعه 100متری را حفظ کنی.
یک روز در همان حوالی دیدم، در مثلث ما ساختمانی برآمده است، پرسوجو کردم و دیدم قرار است رستوران شود و متوجه شدم که زمین را فروختهاند! کی، چطور و چگونه...؟ دارم دوندگی میکنم تا سرنخی پیدا کنم تا بلکه حداقل خسارتی را بتوانم بگیرم!