بهراستی اگر من و دیگر همسایهها نمیدانستیم، نعمتخان همسایه سروزباندار و خوشمشرب ما بعداز یک اقامت 5ساله در سرزمینهای خاور دور و البته بیشتر فیلیپین به خانهاش برگشته، میپنداشتیم، خدای ناکرده، به سرش زده یا دچار اختلال حواس شده است که شب و روز دنبال حشرات ریز و درشت است و به هر کس میرسد در اوصاف رهاورد غذاییاش از شرق دور، داستانها میگوید.
همسایهای به او گفت: « اجداد و نیاکان ما هم بعداز سالیان دراز و آزمودن همهچیزهای خوردنی، مطابق با ذائقهشان و برابر عرف و شرع، به این نتیجه رسیدهاند که کدام غذا روا و با ذائقه ما سازگارتر است و کدام نیست.» اما این حرفها به گوش همسایه از سفر آمده ما فرونمیرفت و او کمکم برای آزمودن یافتهها و تجاربش از آن سوی دنیا، سر به کوه و هامون گذاشت و یک وقت خبردار شدیم که در یکی از شهرهای حاشیه کویر به جستوجوی مارمولکهایی رفته است.
یک ماه و چند روز بعد از این مسافرت، نیمهشبی، یک دستگاه آمبولانس نعمتخان را آژیرکشان به بیمارستان رساند و ما زمانی از بستریشدن او آگاهی یافتیم که به گفته پزشک معالج خطر سم کشنده مار از جان همسایه ما دور شده بود اما بهدلیل تأثیری که همراه با گردش خون بر نسوج مغز ایشان گذاشته تا چند هفتهای، نمیتواند حرف بزند!
همسایه را چند روز بعد به خانه آوردند اما از حرکات و اشارههای چشم و ابرویش پیدا بود که از مارهای گزنده بدجوری ترسیده است!... کمکم همسایه مارگزیده ما با لکنتزبان شروع به حرفزدن کرد و بالاخره راه افتاد. اما انگار هر آنچه از جاذبههای عجیبوغریبخاور دور در ذهناش انباشته شد، پاک شده و جایش را به هشدارهای مکرر داده است؛... مبادا گول حرف این و آن را بخورید و سراغ مار و عقرب را بگیرید که خطرناکاند و ممکن است جان مبارکتان را بر سر این کار بگذارید!