این پیروزی، شادی قابل توجهی را هم در ایران و هم در خاورمیانه به وجود آورد. اگرچه شکست جمهوریخواهان باعث خوشحالی بسیاری از محافل اروپایی هم شد، اما خبر خرسندی برای اروپاییها با نوع خاورمیانهای آن بسیار فرق دارد.
تقسیمبندی اجتماعی در آمریکا به دموکرات و جمهوریخواه و تفاوتهای هر یک به لحاظ تأثیری که بر زندگی مردم کشورهایی چون ایران میتواند داشته باشند، حائز اهمیت است.
البته گروه سومی به نام مستقلین نیز در 15 سال اخیر به صحنه سیاسی آمریکا پای نهاده است که به خاطر ظرفیت محدود آن، قابل اعتنا نیست؛ اگرچه گاهبهگاه توانسته توجه محافل خبری را در داخل و خارج آمریکا به خود جلب کند.
جمهوریخواه کیست؟
به «جمهوری خواهان»، محافظهکاران و جناح راست نیز اطلاق میشود. این گروه گرایش بیشتری به مذهب و پرهیزگار، و نیز قدرت ارتش دارند و طرفدار مؤسسات بزرگ اقتصادیاند.
از نظر تئوری، جمهوری خواهان بیشتر به مدل خانواده سنتی اعتقاد دارند که در آن، پدر خانواده مسؤولیت حفاظت و حمایت از خانواده را در دنیای پر از سختیها به عهده دارد. اوست که خانواده را در رقابتها حمایت میکند و آنها را به پیروزی میرساند و هم اوست که به فرزندان که چیزی نمیدانند، بد و خوب را میآموزد.
فرزندان در قبال اشتباهات باید تنبیه شوند تا انضباط لازم را پیدا کنند. با تأدیب فرزندان، رفتار درست در آنها نهادینه میشود و میتوانند منافع خود را با تکیه بر تواناییهای خود دنبال کنند و بدین لحاظ موفق گردند.
زن جمهوریخواه نیز از شوهر خود حمایت بیقید و شرط میکند. این مدل خانواده تعبیرات مشخصی نیز در سیاست دارد. مثلاً جمهوریخواهان معتقدند که برنامههای تأمین اجتماعی نادرست هستند، زیرا مردم را به دولت وابسته میکنند، یا به عبارت دیگر، مردم بدون کوشش فردی به منابعی دست مییابند که باعث رکود فعالیتهایشان میشود.
در سیاست خارجی نیز رئیس جمهور همچون پدر معنوی، لزومی به پرسش از همسایگان و متحدین برای پیگیری یک موضوع که به نفع خانواده تشخیص میدهد ندارد و خانواده نیز باید از او تبعیت کنند. جمهوریخواهان بهطور اصولی اعتقاد دارند که تنها اقویا امکان بقا دارند و اعتقاد به خدا زندگی را بهتر خواهد کرد.
آنها انتظار دارند که مردم درک کنند که در جامعهای آزاد قرار دارند و باید از این فرصت استفاده کنند و تصمیمات عاقلانه و مسؤولانهای برای خود اتخاذ نمایند که نهایتاً به جامعهای پیشرفته منجر شود.
دموکرات کیست؟
دموکراتها بیشتر، لیبرالهای افراطی هستند. در جامعه آمریکا به آنها چپ یا مدرن اطلاق میشود. بیشتر تحصیل کرده و روشنفکر و واقعگرا هستند. دموکراتها عمدتاً از طبقات متوسط و حاشیهنشین تشکیل شدهاند و به همین دلیل، سوسیال لیبرال نیز هستند.
از نظر تئوریک، لیبرالها با تعریف مشخصی از خانواده آغاز میکنند. از نظر آنها پدر و مادر بهطور مساوی مسؤول تربیت و بزرگ کردن فرزندان هستند. بچهها از نظر آنها خوب متولد میشوند و میتوانند بهتر نیز بشوند.
حمایت و مسؤولیت، دو خصوصیت مهم پدر و مادر است که در سیاست نوین به حمایت از مصرف کننده، حفاظت از محیط زیست و امثال آن تعبیر میگردد. وقتی شما علاقهمند باشید که با فرزندتان منصفانه برخورد شود، به دنبال مساوات در زندگی اجتماعی نیز هستید. شما در زندگی با دیگران تعامل دارید و خدمات میگیرید.
بنابر این خدمات عمومی جزو خصیصههای دموکراتها است. از نظر آنها اکثر مردم نمیتوانند برای خودشان تصمیم عاقلانه بگیرند و بنابر این باید مقررات بیشتر و حمایتهای دولتی به آنها کمک کند. آنها اعتقاد دارند که باید مالیات بیشتری گرفته شود تا جامعه یکنواخت گردد و دولت باید طرحهای رفاه اجتماعی و کمک به محرومان را پیگیری نماید.
مهمترین عامل فاصله بین دموکراتها و جمهوریخواهان، دیدگاه آنها در خصوص مالیات، اندازه و نحوه اخذ و مصرف آن است.
جمهوریخواهان معتقدند دولت باید به اقشار ضعیف کمک کند، اما این وظیفه مربوط به کلیساها و مؤسسات خیریه است که میتوانند به نیازمندان محیط خودشان رسیدگی کنند و دولت باید به کارهایی از قبیل دفاع و امنیت بپردازد.
دموکراتها معتقدند که جمهوریخواهان غیر از خودشان که در طبقات بالای اجتماعی قرار دارند، چیز دیگری نمیبینند و به آن فکر نمیکنند؛ در حالی که باید بخشی از درآمد ثروتمندان از طریق مالیات به جامعه بازگردد.
دموکراتها با استناد به این امر که 25 درصد جامعه آمریکا فاقد بیمه پزشکی هستند، معتقدند که این بخش بزرگ از جامعه باید مورد توجه جدی قرار گیرد. فلذا توجه به سلامت کودکان، نوعی سرمایهگذاری در ساختن ملت است.
عوامل پیروزی نسبی دموکراتها در انتخابات اخیر
انتخابات صرفنظر از معضلات حاشیهای و دائمی آن از جمله خرید آرا، تقلب و ... که در همه انتخابات جهان وجود دارد، به هر صورت به رابطه فرد رأیدهنده و انتظارات وی از کاندیدا در شرایط زمانی خاص مربوط خواهد بود.
فرق آمریکا با سایر نقاط جهان در آن است که ارزیابیهای اجتماعی دقیق از موضوعات حساس و مورد توجه مردم و تأثیرگذار بر نظرات آنان وجود دارد که میتواند نتیجه انتخابات را با احتمال بسیار زیادی پیشبینی نماید.
رأیدهندگان آمریکایی اگرچه حداکثر تا 60 درصد جمعیت را شامل میشوند، اما حساسیت و دقت بیشتری در مورد آرای خود و انتظاری که از کاندیدای مورد نظر دارند، ارائه میدهند و کاندیدا به خواست رأیدهندگان عکسالعمل مستقیم و قوی نشان میدهد.
در انتخابات اخیر، دموکراتها توانستند روی چند مورد خصوصیت ارزشی منفی بوش، سرمایهگذاری جدی کنند و ذهنیت رأیدهندگان جمهوریخواه و متمایل به آنان را مخدوش نمایند:
1 – ضعیف بودن رئیس جمهور: که از دید رأیدهنده جمهوریخواه مرد خانواده نمیتواند و نباید ضعیف باشد. دموکراتها توانستند مردم را قانع کنند که او مملکت را به ضعف کشانده است، برای مثال یا او خود دستور به شکنجه در ابوغریب را داده، یا اگر نداده است قدرت جلوگیری از اجرای آن را نداشته است.
2 – غیرمسؤول بودن رئیس جمهور: که بودجه آموزش و پرورش را کم کرده است، بودجه بهداشت کودکان را جدی نگرفته است، یا به محیط زیست کمتوجهی نشان داده است.
3 – بیشخصیت بودن و گمراه کردن: «او» سربازان امریکا را در عراق در چندین زمینه گمراه کرده است.
اول، با علم به این که عراق در جریان 11 سپتامبر دخالت نداشته و با القاعده نیز ارتباط نداشته است، سربازان را به عنوان دفاع از خانه و خانواده راهی عراق کرده است. او به آنها گفت که در عراق سلاح کشتار جمعی آماده استفاده علیه آمریکا وجود دارد که یک دروغ محض بود. کاهش بودجه بیمارستانی بازنشستگان یا بودجه آموزش ابتدایی به خاطر این جنگ، نوعی خیانت به رأیدهندگان محسوب میشد.
دوم، بیاعتمادی: بسیاری از مردم اعتقاد داشتند که «بوش» با حرفهای خود بازی نمیکند، اما در مسیر جریانات، این تغییر مواضع تأثیر منفی زیادی بر ذهنیت رأیدهندگان گذاشت. مثل این که اعلام کرد هیچ گاه به سازمان ملل اتکا نخواهد کرد، اما با به جا گذاشتن خسارات سیاسی، با سازمان ملل شروع به کار کرد. بوش قول داد که به درآمد تأمین اجتماعی کاری نداشته باشد، اما یک تریلیون دلار از آن را به کارهای دیگری اختصاص داد.
او قول داد که به جنگ در عراق به عنوان آخرین انتخاب نگاه میکند، اما با بهانهجویی، کار بازرسان سازمان ملل را متوقف و جنگ را آغاز نمود. او اقتصادی را با درآمد مثبت تحویل گرفت، اما بودجههای اخیرش همه با کسری بودجههای فوقالعاده نوشته شده است.
او ابتدا با تشکیل سازمان امنیت ملی مخالف بود، اما بعداً آن را به رسمیت شناخت و آن را برای خود اعتبار جلوه داد. او ابتدا در مورد ازدواج همجنسبازان ادعا کرد که مسائل داخلی ایالتهاست، اما بعداً با پیشنهاد متمم قانون اساسی، آن را ممنوع اعلام کرد.
بدین سان با مخدوش شدن ذهنیت طرفداران عادی رئیس جمهور، از تعداد آرای حزب وی کاسته شد و دموکراتها توانستند کرسیهای بیشتری را در مجلس و سنا به دست آورند.
باید توجه داشت که جامعه آمریکا نیز همانند بسیاری از جوامع به خاطر مسائل داخلی خود یا تأثیراتی که یک موضوع خارجی بر منافع ملی آنها دارد، نظر خود را در مورد کاندیداها مشخص میکنند.
سیاست خارجی و تأثیر آن بر سیاست داخلی
تروریسم و جنگ در عراق، تنها موضوعات سیاست خارجی نبود که افکار عمومی آمریکا به آن توجه نشان داد. آمریکاییها همچنین در مورد اتکای کشورشان به تأمین نفت از خارج و انتقال مشاغل به خارج از آمریکا حساسیت نشان دادند.
عدم توانایی واشنگتن برای مقابله با مهاجرت غیرقانونی و مأیوس شدن افکار عمومی از پیشبرد دموکراسی در سایر ملل نیز به ضعف رئیسجمهور و جمهوریخواهان ترجمه شد.
در چندین نظرسنجی متوالی نشان داده شد که اعتماد عمومی نسبت به سیاست خارجی آمریکا رو به کاهش است و دموکراتها توانستند از این شکستهای دولت به خوبی استفاده کنند.
در مورد پیشبرد دموکراسی در جهان، در آخرین نظرسنجیها 20 درصد مردم آن را مهم ارزیابی کردند که پایینترین حد حمایت را در سایر اهداف سیاست خارجی به خود اختصاص داد.
حتی در بین جمهوریخواهان 30 درصد بر این عقیده بودند که باید آن را قاطعانه پیش برد و در حقیقت، اکثر کاهش اعتماد در سیاست توسعه دموکراسی، در خود جمهوریخواهان خصوصاً در جناح مذهبی حزب به وجود آمد.
اوانجلیستها و مردمی که به صورت معمول با کلیسا در ارتباطاند، جزو سرسختترین حامیان سیاستهای دولت بوش محسوب میشوند. اما بوش نتوانست تئوریهای مربوط به بازگشت مجدد مسیح، توسعه دموکراسی و گسترش اسرائیل را با واقعیتهای روزمره زندگی منطبق کند و در نتیجه با کاهش اعتماد عمومی روبرو شد.
این نکته نباید از نظر دور داشته شود که تأثیر افکار عمومی در مورد تغییر سیاستهای خارجی دولت در حد کم یا بسیار با تأخیر صورت میگیرد، زیرا مردم به رئیس جمهور و کنگره اختیارات گستردهتری در سیاست خارجی دادهاند تا سیاست داخلی. اما وقتی این تأثیرات به صحنه داخلی رسید، آنوقت اثر تعیینکنندهای خواهد داشت.
همانطور که قبلاً ذکر شد، کاهش اعتماد نسبت به سیاست خارجی دولت، ناشی از سؤظن نسبت به راستگویی دولت در علت حمله به عراق بود. در آخرین نظرسنجی، 50 درصد مردم معتقد بودند که دولت آنها را گمراه کرده است و تنها 22 درصد بر این اعتقاد بودند که دولت توانایی برقراری دموکراسی و امنیت در عراق را دارد.
موضوع با اهمیت دیگری که تأثیر جدی در انتخابات داشت، رشد این احساس در بین آمریکاییها بود که شرکتهای آمریکایی در صورت یافتن مناطقی برای تولید ارزان در خارج از آمریکا، فرصتهای شغلی را به خارج از آمریکا میبرند. 52 درصد از مردم اعتقاد داشتند غیر قابل تصور است که از دولت انتظار داشته باشیم که بتواند جلوی این روند را بگیرد و نزدیک 45 درصد معتقد بودند که دولت باید در این مورد اقدام کند که آمار حساسی برای پاسخگویی دولت به بیکاری محسوب میگردید.
افزایش قیمت نفت به خاطر بحرانهای سیاسی به وجود آمده در ونزوئلا و منطقه خاورمیانه نیز تأثیرات قابل ذکری بر افکار عمومی آمریکا در مورد توانمندی دولت جمهوریخواه به ادامه کار گذاشت.
آخرین موضوع سیاست خارجی که در تغییر نظر آمریکاییان نسبت به دولت بوش مؤثر واقع شد، درک این نکته بود که رابطه آمریکا با سایر ملل جهان خصوصاً مسلمانان تیره گشته و فاصلهای خطرناک بین آنان به وجود آمده است.
آنان به این نکته پی بردند که ارزشهایی که دولت آنها را به عنوان «ارزش آمریکایی» در خارج تبلیغ میکند، به افزایش و انسجام تفکر و نهضت و گرایشهای ضدآمریکایی منجر شده است.
فاصله آمریکای جمهوریخواه با اروپا زیاد شده و رابطه با مسلمانان بر هم خورده است. آنها این برهم خوردگی رابطه را با افزایش افراطگری اسلامی ربط میدهند که منجر به گسترش «تروریسم» علیه اهداف آمریکایی شده است.
اهمیت فاصله بین اروپا و آمریکا
دولت انگلیس در 20 سال گذشته بر این عقیده بوده است که توانسته دولت آمریکا را از انزواطلبی خارج کند و به صحنه جهانی بکشاند. هدف اصلی انگلیس، استفاده از ابزار قدرت آمریکا برای پیشبرد سیاستهای اروپایی و خصوصاً انگلیسی است.
اما با حضور محافظهکاران جدید در کاخ سفید، رابطه بین اروپا و آمریکا آشفته گردید. مهمترین شکاف بین اروپا و آمریکا در واقع شکاف بین محافظهکاران با جریان عمومی سیاستمداران اروپایی است، یا به تعبیر دیگر اختلاف بین نخبگان دو قاره. این اختلاف، سه محور عمده دارد:
1) اهمیت ناتو و سازمان ملل،
2) چگونگی استفاده از زور به عنوان ابزار سیاست خارجی،
3) تأثیر تهاجم به عراق در افزایش تهدیدات تروریستی.
دموکراتها نشان دادهاند که با نظرات و افکار عمومی اروپا بیشتر هماهنگی دارند و میتوانند جو نسبتاً آرامتری را برای مدیریت در جهان با خود به ارمغان آورند.
اختلاف دموکراتها و جمهوریخواهان بر سر مسائلی چون جنگ و استفاده از قدرت نظامی، بیش از هر زمان دیگری در تاریخ آمریکاست و نظرات دموکراتها بسیار نزدیک به فرانسویها، آلمانها، ایتالیاییها و خصوصاً انگلیسیهاست تا جمهوریخواهان.
در یک نظرسنجی که توسط مؤسسه تحقیقاتی PEW صورت گرفت، جمهوریخواهان تنها 21 درصد اعتقاد داشتند که آمریکا برای برخورد با تهدیدات بینالمللی باید تأیید سازمان ملل را بگیرد؛ در حالی که این رقم برای دموکراتها 57 درصد و برای انگلیسیها 64 درصد، فرانسویها 63 درصد و آلمانها 80 درصد بوده است. اهمیت موضوع در آن است که فاصله دموکراتها با جمهوریخواهان از فاصله دموکراتها و اروپاییها بیشتر است و دموکراتها نظرات نزدیکتری به اروپا داشتهاند.
همین ارتباط منطقی، در خصوص موضوعاتی از قبیل جنگ علیه تروریسم نیز وجود دارد. اگرچه بهطور اصولی آمریکاییها برخلاف اروپاییها علاقهمند به استفاده از زور در روابط بینالملل هستند، اما در اجرا دموکراتها نزدیکتر به اروپاییان قرار دارند تا جمهوریخواهان. دامنه این نزدیکی به موضوعاتی از قبیل مذهب، همجنسبازی، رسیدگی به محرومان و آزادیهای اجتماعی نیز کشیده میشود.
با این تفسیر میتوان انتخابات اخیر را شکست نومحافظهکاران جمهوریخواه در مقابل دموکراتها نامید که اگر باعث انزوای این گروه جنگطلب در داخل جمهوریخواهان گردد و تعبیرات ایدئولوژیک در سیاست خارجی کنار گذاشته شود، جو منطقی و بهتری در روابط بینالملل به وجود آید که لزوماً به معنی وضعیت خوب و متعادل در روابط آمریکا و ایران نیست.
ایران و آمریکا
تا به حال نوشته مشخص و سیاست خاصی در ارتباط با این تقسیمبندی اجتماعی آمریکا، در ایران مشاهده نشده است. سیاستمداران ایرانی فرقی بین دموکرات و جمهوریخواه در روابط خود با آمریکا مشاهده نکردهاند.
کلیه دولتهای آمریکایی بعد از انقلاب اسلامی نیز رابطه خصومتآمیز خود را با ایران در سطح بالا نگاه داشتهاند که در بعضی اوقات تشدید هم شده است. در مقاطعی برخی از سیاسیون ایرانی، دموکراتها را بر جمهوریخواهان ترجیح دادهاند، اما این انتخاب قبل از این که بر اساس بررسی دقیق سیاسی بوده باشد، بیشتر از وحشت تبلیغات طرف مقابل ناشی گردیده است.
در زمان گروگانگیری در ایران، بسیاری معتقد به آزادی گروگانها و حمایت از کارتر در مقابل ریگان بودند. اما در دوران ریگان نیز تلاش برای برقراری رابطه با جمهوریخواهان، تحت این عنوان که آنها سنتگرا و محافظهکار هستند و بهطور اصولی نباید با مذهبیون ایرانی اختلاف داشته باشند، توجیه گردید.
دولت آقای هاشمی گامهای بلندی برای ارتباطات با جمهوریخواهان برداشت که منجر به دستاوردی نگردید. با رفتن جمهوریخواهان و آمدن دموکراتها به رهبری کلینتون به نظر میرسید فضای سیاسی دو کشور، متمایل به هم باشد. اما دموکراتها از هیچ فرصتی برای تحکیم تحریمها علیه ایران کوتاهی نکردند.
در صحنه داخلی آمریکا، دولت ریگان با کنگره دموکرات، سیاستهای خود را پیش برد و دولت کلینتون با کنگره جمهوریخواه. تنها «بوش» پسر بود که در دوره اول خود تاکنون با کنگره و سنای جمهوریخواه سیاستهایش را برنامهریزی کرد و حال باید تا دو سال آینده با کنگره دموکرات مماشات نماید.
از مرحوم حافظ اسد نقل است که گفت: «تا وقتی اسحاق رابین ترور نشده بود، هیچ کدام از ما به اختلاف در درون صهیونیسم و اسرائیل اعتقاد نداشتیم.» اما معلوم نیست این اختلاف چه سودی به حال سوریه خواهد داشت.
در مورد رابطه آمریکا و ایران نیز به نظر همین فرمول صادق است. اختلاف دموکرات و جمهوریخواه اگرچه اساسی و ریشهای است، اما با نظام اسلامی ایران فاصلهای بعید دارند. تاکنون هیچ یک از محققین علوم سیاسی در کشور نتوانستهاند از جمعیت یک گروه بر دیگری حول محور منافع ملی جمهوری اسلامی تعریفی ارائه دهند.
رابطه ایران و آمریکا بهطور خاص در چهارچوبی از رابطه دو قطب قدرت که یکی آمریکا و دیگری جهان اسلام با موتور ایران است، تعریف میشود که هیچ یک از دوطرف اگرچه علاقهای به درگیری نداشته باشند، برای همکاری نیز تعریف مشخصی ندارند. روزمرگی بر سیاستهای دو طرف، بیشتر حاکم است تا سیاست درازمدت.
میتوان گفت که آمریکا تغییر حکومت ایران را مهمترین گزینه ممکن برای خود میداند، اما در اجرای آن نیز برنامه مشخصی ندارد. از طرف دیگر، انقلاب اسلامی و حکومت ایران، مراحل تحکیم و رشد طبیعی خود را اگرچه با سعی و خطا طی میکند.
در تنگناهای به وجود آمده توسط آمریکا برای ایران، گاهبهگاه بحثهای برقراری ارتباط و مذاکره با آمریکا توسط برخی از مسؤولین مطرح میشود و آمریکاییها از لزوم مذاکره با ایران برای حل مشکلات در عراق، افغانستان و لبنان صحبت به میان میآورند.
این کلمات در فضای عمومی جامعه پخش میگردد، اما بر روی میز مذاکره، آمریکا تنها حل مسأله خودش را دنبال میکند و وظیفه ایران را در افغانستان جاسوسی، در عراق تأیید تجاوز آمریکا به این کشور و در لبنان تأیید رژیم صهیونیستی میداند.
ایران در مقابل تسلیم ماهیت انقلابی خود به آمریکا چه چیزی را میتواند مطالبه کند؟ سؤالی که تاکنون توسط هیچ یک از علاقهمندان به مذاکره، به درستی پاسخی نداشته است.
دکتر سریعالقلم استاد دانشگاه شهید بهشتی اخیراً طی گزارشی نظرات نخبگان آمریکایی در مورد ایران را در 5 گروه طبقهبندی نموده است که عبارتاند از:
1 – دیپلماسی چندجانبه: در این روش، نخبگان آمریکایی (دموکرات و جمهوریخواه) معتقد به استفاده از دیپلماسی چندجانبه در اجرای سیاست فشار، تهدید، تحریم و مهار برای مقابله با ایران هستند.
2 – اقدام نظامی پیشگیرانه: در این روش، تنها اقدام نظامی میتواند تکامل انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی را متوقف یا به تأخیر اندازد.
3 – بازدارندگی: تأخیر و سد نفوذ توان ایران که تمام هم و غم آمریکا برای ضعیف نگه داشتن ایران و در نهایت تغییر حکومت در ایران برنامهریزی میشود.
4 – تغییر حکومت و ایجاد نظامی دموکراتیک: که به صورت واضح به دنبال تغییر رژیم در زودترین زمان ممکن هستند.
5 – معامله بزرگ با ایران: در این بخش که بیشترین جذابیت را برای برخی از نخبگان داخلی دارد، در واقع جمهوری اسلامی ماهیت خود را در مقابل بقای شکلی واگذار میکند و این همان معامله بزرگ است.
بیشک باید رابطه ایران و آمریکا حداقل از منظر تئوریک مورد بحث جدی تمام محافل صاحب فکر قرار گیرد. آمریکاشناسی نیز باید در مؤسسات و دانشگاههای ما مورد توجه جدیتر قرار گیرد، اما این شناخت باید با ابزار و عوامل خودی و بومی صورت گیرد تا معنا و مفهوم دقیق سیاسی آن مشخص شود.
برای این که بفهمیم کدام گرایش سیاسی آمریکا خوب است و کدام به نفع ما است، نمیتوانیم به توصیه سیاستمداران و نخبگان آمریکایی گوش کنیم و این بحث مجالی دیگر میطلبد.
* پژوهشگر مؤسسه مطالعات آسیای نوین