در واقع این اثر فارغ از تمام ماجراهایی که در درونش دارد، بسیار زیرکانه واقعهای را تعریف میکند که چندان ناشناخته نیست؛ بمباران شیمیایی شهر سردشت در دوران جنگ تحمیلی. میتوان گفت این رمان، بازآفرینی خلاقانه واقعهای است که با منطقی جدید روایت شدهاست بدون آنکه واقعه مورد توجه باشد و بدون آنکه شخصیتها اثر این اتفاق شوند. در واقع آنجا که برفها آب نمیشوند، بمباران شیمیایی شهر سردشت را روایت میکند و نمیکند. به این معنا که این رمان بهنوعی سوگنامه امروزی اتفاقی است که سالهاپیش رخ داده و آدمهایی که روزگاری در آن شهر زندگی میکردهاند را دوباره به آن اتفاق بازمیگرداند.
دومین دلیل هم این است که کامران محمدی، نویسنده این اثر یکی از دوستانم است. اگر نخواهم این رابطه را در مواجهه با رمانش نادیده بگیرم قاعدتا باید سراسر در مورد بزرگی این اثر بنویسم اما همین رابطه کافی است که سختگیرانهتر و بیرحمتر در مورد رمانش بنویسم. برایم بسیار راحتتر بود که نویسنده این اثر را نشناسم و در مورد این اثر بنویسم؛ دستکم در این صورت نگران نمیشدم که مبادا قلم به ناحق زده باشم. در هر صورت این کار سخت را در پیش گرفتهام و درآخر این متن مشخص میشود که آیا موفق بودهام یا نه.
فضای سرد خیابانی که به دانشکده روانشناسی ختم میشود بیش از هر چیزی در ذهنم مانده؛ تصویر خودروی گم در ازدحام برف و کولاک و دختری که زیر بارش یکریز برف به انتظار ایستادهاست.
میتوان چهره حورا را تصور کرد که در آن روز حادثه بیبهانه سوار خودروی رسول میشود؛ مردی که در جستوجوی گذشتهاست؛ مردی که رد داغی از گذشته دارد. به تعبیر فدریکو فلینی هر فیلم سینمایی که ساخته میشود، محصول یک تصویر ذهنی است و این رمان سرشار از تصاویر ذهنی است و همچنان تأثیر ماندگاری دارند که در ذهن هر خوانندهای تا سالها برای خود جا باز میکنند. اما نکته جالب این است که این تصویرپردازی در بیشتر بخشهای رمان محمدی به دام اغراق نغلتیده است.
راوی زندگی ناتمام
آنجا که برفها آب نمیشوند داستانی چند خطی دارد. روژیار، شخصیت اصلی داستان بستر اتفاقاتی است که در پیرامونش میگذرد؛ داستانهای مختلفی که هر کدام به نوعی با او در ارتباط است. ماجرا هم از روزی برفی شروع میشود که او به همراه دوستش فریبا به بازار میروند و در راه بازگشت از بازار به ریبار(برادر روژیار) بر میخورند که بازمانده جنگ تحمیلی و مجروح جنگی است که هماکنون در تهران با خودروی شخصیاش مسافرکشی میکند.
از سویی شوهر روژیار نیز در همان روز با خودروی شخصیاش در حالیکه از کنار دانشکده روانشناسی میگذرد حورا، دختر فریبا را سوار ماشیناش میکند و با او طرح دوستی میریزد. داستان رمان بهگونهای از همآمیزی اتفاقات در کنار هم شکل میگیرد. در واقع آنجا که برفها آب نمیشوند ساختار شبکهای دارد و براساس منطقی درونی شکل گرفته است. در بخشهای مختلف رمان نمیتوان انتظار داشت که محمدی دست از داستانش بردارد و به توصیف یا بیان حوادث پیرامونی بپردازد.
آنگونه که در فصلهای مختلف داستان آمدهاست، گویا نویسنده نیز تابع نظمی بوده که در ساختار داستان شکل گرفته است.
کامران محمدی در این رمان روایتی چندلایه را برای داستانش انتخاب کردهاست. از سویی شخصیت ابراهیم بهعنوان یکی از رزمندگانی که از جنگ تحمیلی باقی ماندهاست و در حال حاضر نیز بهعنوان یک نیروی نظامی مشغول به کار است حضور دارد. ابراهیم خود را به حورا با نام رسول معرفی میکند و سعی میکند از این راه برادر شهیدش را به متن روابط انسانی بازگرداند. در واقع تلاش ابراهیم برای آن است تا زندگی ناتمام برادرش را با واقعیتهای زندگی امروزی گره بزند.
از سوی دیگر روژیار، زن ابراهیم قرار دارد. او زنی است با مشغلههای فراوان؛ برادرش ریبار درکنار اوست و فصل مشترک خاطرات ناخوشایندی که در سردشت رخ داد. او اگرچه دغدغههای زنی امروزی را دارد و در مدرسه تدریس میکند و معلم است اما همچنان نگاه سنتی یک زن ایرانی را با خود یدک میکشد. او برای ریبار خواهری مهربان است، هرچند در تمام سالهای گذشته او نتوانسته ریبار را به خاطر مریوان ببخشد اما ریبار را رنجورتر از آن مییابد که از خود براند.فریبا،دوست و همکار روژیار ضلع دیگر مثلثی است که در اطراف روژیارکشیده شدهاست. دغدغه فریبا برای زدودن خاطرات میکائیل، شوهر ناسازگارش و جایگزین کردن عشقی تازه که میتواند ریبار باشد، اگرچه به مذاق روژیار درنگاه اول خوش نمیآید، اما در نهایت او را وسوسه میکند.
شاید به این خاطر روژیار را میتوان بستر تمام اتفاقات دانست که تمامی اتفاقات پیرامون او میگذرد و او کمترین تأثیری در وقایعی که رخ میدهد ندارد.
بیتردید میتوان گفت که روژیار غمانگیزترین شخصیت رمان محمدی است؛ زنی که بینهایت زن است. حتی هنگامی که احساس میکند ابراهیم از او دلسرد شدهاست، تلاشی غمانگیز برای یافتن کورسوی عشقی فراموش شده را آغاز میکند؛ تلاشی که در پس یک انتظار طولانی در شبی سرد رخ میدهد و روژیار بدون آنکه بداند، دوباره به همان خاطراتی بازمیگردد که تمامی شخصیتهای رمان سعی میکردند در این سالها فراموشش کنند، که نشد.
آنجا که برفها آب نمیشوند، غم نامهای است از تلاش آدمهایی که تلاش میکنند خاطرات تلخ خود را فراموش کنند؛ خاطراتی که تمامی آنها در شکلگیری آن معلول بودهاند. در واقع آنان قربانیانی بودهاند که انگار خود را مقصر مرگ یا ناکامی دیگران میدانستند.
ساختاری منسجم
عموما نویسندگان ایرانی براساس غریزی نویسی به داستان روی میآورند. در واقع این سنت از دیرباز میان نویسندگان ایرانی مرسوم بودهاست، هرچند الگوهای رایج روایی در آثار داستانی به پیروی از شیوههای کلاسیک و تجربه شده نویسندگان صاحب سبک جهانی است، اما همچنان رویکرد اصلی در غریزی نویسی میان نویسندگان ایرانی مرسوم است. شاید از اینرو کمتر اثری را بتوان با توجه به الگوهای نئوفرمالیستی تحلیل کرد؛ شیوهای که بنیانگذاران آن در دهه 20 و 30 در روسیه نخستین گامهای شکلگیری این نهضت را برداشتند. اما رمان آنجا که برفها آب نمیشوند، دارای فرمی حساب شده و دقیق است. در این رمان نویسنده توانستهاست به سادگی از کدگذاریهای مرسوم و موتیفهای بسیار بهرهببرد.
براساس الگوهای رایج نئوفرمالیستی، یک متن نمیتواند از موتیفها و کدهای گسترده استفاده کند بلکه یک اثر هنری هنگامی موفق است که از کدگذاریهای محدود استفاده کند و آنان را به نتیجه برساند. در واقع در این روش هر متن از تمامی کدهایی که در اثرش استفاده شدهاست باید بهرهمند شود.آنجا که برفها آب نمیشوند نیز دارای چنین رویکردی است. نویسنده در این اثر علاوه بر آنکه غریزی نویسی را بهعنوان یک رویه مرسوم به کناری ننهاده، تلاش کردهاست که بسیار منسجم و ساختارمند از تمامی کدهای موجود در اثر استفاده کند.شاید مخاطب تا پایان اثر متوجه نشود که اقدام ابراهیم به هنگام آشناییاش با حورا یک حرکت غیراخلاقی نیست بلکه حرکتی است براساس تم اصلی داستان. در واقع تم اصلی آنجا که برفها آب نمیشوند عنصر فراموشی است و تمامی شخصیتها گرداگرد این تم به ارائه رفتار میپردازند.
پایان خط
در مجموع آنجا که برفها آب نمیشوند اثری است بسیار زیرکانه و تأثیرگذار. اگرچه این رمان با موضوع دفاع مقدس نوشته شدهاست اما نگاهی امروزی به این حادثه دارد. محمدی تلاش بسیار کرده که شخصیتها واقعی جلوه کنند و در این راه نیز بیشتر جنبه روانی آدمها را در نظر گرفتهاست. این رمان اثری است روانکاوانه و غم انگیز.
شاید تلاش محمدی برای به تصویر کشیدن انسانهایی که همچنان در سیطره خاطراتشان هستند کاری سخت باشد اما نباید ارتباط آدمهای رمان او را با جهان پیرامون نادیده گرفت؛ انسانهایی که برای بیان درونیاتشان کارهای شتابزده میکنند یا به رهگذری خسته زیر برف خیره میشوند.