اینکه این صبغه تاریخی چرا در زمان خود به نتایجی مثبت ختم نشد و چرا اکنون این گفتمان دارد به خلق دستاوردهایی نو و قابل ملاحظه میرسد و باز اینکه برای تحقق اصیل این الگو و دستاورد عالی آن باید چه تدابیر ویژه دیگری اندیشید، موضوع گفتوگوی گروه اندیشه روزنامه با موسی حقانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران است که از نظرتان میگذرد.
- وقتی از اصطلاح ترکیبی «الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت» سخن میرود، ذهن ما معطوف مفاهیم ویژهای میشود که تشکیلدهنده آن است. پیش از پرداختن به هر یک از این مفاهیم، میخواهیم در آغاز از فلسفه پیدایی و چگونگی معنای این اصطلاح سخن بگویید.
وقتی از الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت صحبت میکنیم، به این معناست که میتوان براساس مبانی فکری اسلام و شرایط بومی ایران به یک الگوی پیشرفت دست پیدا کنیم. با توجه به اینکه حداقل در 15سال اخیر در کشور ما غالبا تعریف توسعه بر مبنای تفکر غربی بوده، پس از انقلاب با توجه به رویکردی که امام(ره) به مسائل منطقه و جهان داشتند، آشکار یا نهان بحث الگوی توسعه اسلامی- ایرانی به نوعی مطرح میشود. البته در بحثهایی که پیشتر سیدجمالالدین اسدآبادی و برخی متفکران در پیش از انقلاب داشتند، به چنین مضمونی- البته نه با این تعبیر و صراحت- برمیخوریم که بر نوعی الگوی بومی بررسی رشد و توسعه تأکید میکرد.
بخشی از این مسئله به تحمیلاتی برمیگردد که غرب و استعمار به کشور ما داشت. از اینرو ایرانیان چون استعمار را بهعنوان یک پدیده مهاجم میشناختند، طبیعی بود که ذهنشان معطوف به برونرفت از این شرایط تحمیلی میشد. به هر حال این مفهوم با وجود ریشههای خود در قبل از انقلاب، در پس از انقلاب بهطور جدیتری دنبال شد. البته اینکه چقدر پس از انقلاب در این مسیر حرکت کرده و چه اندازه به آن اهداف اولیه رسیدهایم، بحثی دیگر را میطلبد. در مجموع، الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت، مدعی است که با توجه به شرایط خاص، ایران از مدلی استفاده کند که هم از جهت معنایی و محتوایی و هم از جهت روش با غرب تفاوت داشته باشد.
- با وجود گذشت 31سال از انقلاب اسلامی این الگو هنوز تدوین نشده و اکنون نیز تنها در ذهن پژوهشگران و اندیشمندان بدون آنکه اجماعی بر سر آن باشد، وجود دارد. شایسته است که در اینجا کمی بر سر موانع تاریخی و دلایل شکل نگرفتن و تدوین نشدن این الگو سخن گفته شود. بهنظر شما دلایل این امر چیست؟
چشمانداز 20ساله پیشرفت و توسعه این ادعا را دارد که ما به این سمت حرکت کنیم. وقتی من پیشنویس نهایی این چشمانداز را دیدم که البته بعدا تغییرات گستردهای پذیرفت، متوجه شدم که در آنجا به صراحت اعلام شده که ایران باید در این 20سال در چارچوب تحقق مدرنیته حرکت کرده و آن را محقق سازد. این همان الگوی غربی توسعه است.
بنابراین وقتی پس از انقلاب در برخی مقاطع شاهد وجود چنین الگوهایی (الگوهای غربی توسعه) هستیم، نمیتوانیم به راحتی از تدوین آن صحبت کنیم. برخی معتقدند که الگوی غربی نهایی است و همه باید از آن پیروی کنند. در بحث جهانی شدن، طرفداران این الگو معتقدند که غرب مسیر توسعه و پیشرفت را پیدا کرده و در آن در حال حرکت است و لذا این یک مسیر جهانی است که جهان هم باید آن را بپذیرد. بهنظرم رویکرد انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) در واکنش به این الگوی جهانی شدن توسعه، این بوده که لازم نیست حتی در کنار آن حرکت کرد. انقلاب اسلامی ادعای طرح یک گفتمان دیگر توسعه را که بدیل الگوی توسعه غربی است، دارد.
با این حال برخی بر این نظرند که از سر اضطرار این الگوی غربی را پذیرفت اما یک راه باقی میماند و آن بحث جنبش نرمافزاری و تولید علم است. این راه بر این اعتقاد است که ما باید در مسیر تولید علم حرکت کنیم و درصدد طراحی الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت برآییم. این امر شدنی است؛ یعنی ما میتوانیم ولی چون کار نکردهایم و از طرفی در فضایی زندگی میکنیم که عملا آن الگوهای غربی اجرا میشوند، خروج از این فضا و ساختارشکنی در این جهت دشوار بهنظر میآید. با این حال بهنظرم ما ایرانیان اگر بهدنبال توسعه هستیم، چارهای جز حرکت به سمت الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت نداریم.
- هنوز از دلایل تاریخی عدمتدوین یک الگوی بومی توسعه در ایران چیزی نگفتید. این دلایل کدامند؟
بهطور کلی عدمتحقق توسعه در ایران بر 2عامل اصلی متکی است یکی عامل خارجی است. البته برخی تمایل زیادی ندارند که به این عامل بپردازند اما بهنظرم شرایط تاریخی ما مسلمانان، ساکنان خاورمیانه و بهویژه ما ایرانیان نشان میدهد که بهشدت تحت فشار استعمار قرار داشتهایم. شواهد و اسناد و مدارک زیادی در این زمینه هست. استعمار برای سلطه بر این منطقه (خاورمیانه) چه با انگیزههای صلیبی- مسیحی و چه با انگیزههای توسعهطلبانه درصدد این بود که در این منطقه نفوذ پیدا کند. طبیعی است که یک منطقه توسعهیافته نمیتوانسته جولانگاه شرکتها و محصولات کشورهای غربی باشد.
ما از ابتدای دوران قاجار با این پدیده به شکل آشکار مواجه شدیم. در جنگهای ایران و روس این ضربه به ما وارد میشود و از آن زمان بهدنبال آن هستیم که کدام راه را برگزینیم: آیا به سمت غربی شدن نظیر آنچه میرزاحسنخان ایلچی در حیرتنامه و بعدها آخوندزاده میگویند باید رفت یا بهدنبال راهی بومی برویم؟ در اسناد موجود ـ هم از وزارتخانه روسیه تزاری و هم انگلستان- با برنامهای درخصوص کشورهایی نظیر ایران مواجه میشویم. فردی به نام سرگوروزلی که سفیر انگلستان در ایران است با صراحت به وزارت خارجه انگلیس مینویسد که برای حفظ سروری انگلستان و حفظ منافع آن در هندوستان، ایران باید در بربریت و عدمتوسعه نگاه داشته باشد.
همتای روسی «سرگوروزلی» هم همین دستور عمل را به کشور خود منعکس میکند. به همین علت ایران دچار یک شرایط نیمهاستعماری میشود که بهمراتب از شرایط استعماری بدتر است، زیرا در شرایط استعماری، ممکن است جنبشی ضداستعمار رخ بدهد- نظیر آنچه در هند پدید آمد و به خروج استعمار انگلیس از آن انجامید- اما وقتی از عوامل بومی برای تحقق اهداف استعماری بهره گرفته میشود، با شرایط پیچیدهتری رویارو هستیم؛ به این معنا که شبکه سیاسی و فرهنگی بومی در جهت اهداف استعماری بسیج میشوند. اینها، همان شبکههایی هستند که فیالمثل در برابر اصلاحات و رویکرد توسعهگرای امیرکبیر میایستند.
- کسانی که در برابر رویکرد توسعهگرای امیرکبیر ایستادند نمایندگان چه تفکر و طبقه اجتماعیای بودند؟
این نمایندگان در هیأت حاکمه عصر قاجار حضور داشتند و بخشی از جریان روشنفکری هم متأسفانه درگیر این مسئله بود. این جریان (روشنفکری) یا به لحاظ نظری اعتقاد داشت که باید اصولا در این جهت (توسعه غربی) حرکت کنیم یا گروهی دیگر در این جریان مثل میرزا ملکمخان و میرزاحسینخان سپهسالار وجود داشتند که پشت پرده به فعالیتهای دیگری در این رابطه مشغول بودند. برای نمونه میرزا ابوالحسنخان ایلچی که سرگوروزلی به همراه وی به ایران میآید، تا آخر عمر از انگلستان مواجب میگرفت. از رشوهگیریهای میرزاملکمخان در تاریخ کم گفته نشده، ضمن اینکه ملکمخان از لحاظ نظری معتقد است که ما باید از غرب پیروی کنیم.
این تفکر و نگاه و حضور آن در جامعه باعث شد که ما حدود 80-70 امتیاز عمده به انگلیسیها و همین حدود امتیاز عمده دیگر به روسها بدهیم. تقریبا هر امتیازی که به انگلیسیها داده شده، به همان اندازه به روسها نیز داده شد. در قرارداد رویترز بهمدت 70سال بهرهبرداری از منابع زیرزمینی و روزمینی ایران به یک تبعه یهودی انگلیسی به نام اسرائیل یوسفاد معروف به رویترز واگذار شد.
وقتی خبر این واگذاری منتشر میشود، تمام دنیا از جمله سردمداران انگلیس تعجب میکنند که چگونه ممکن است کشوری امکانات و ثروتش را در اختیار تبعه کشوری دیگر قرار دهد. پس از این بود که قراردادهای ننگین دیگری چون رژی منعقد شد که همهچیز کشور ما را در اختیار انگلیسیها قرار میداد. مطلبی را میخواندم که در آن آمده بود، اعضای خاندان روچیلد و ساسون که هر 2 از زرسالاران یهودی بودند، درباره تعرفه گمرکی ایران صحبت میکردند. آنها میگفتند که چون روسها تعرفه 5درصدی را برای کالاهای خود در ایران وضع کردهاند ما هم باید همین مقدار را وضع کنیم. آنها در جزئیات اقتصاد ایران از چاپ پول گرفته تا عوارض و گمرکی دخالت آشکار و مؤثر میکردند.
تا همین حالا خاطرات سرگوروزلی برای کسانی که میخواهند در ایران بهعنوان دیپلمات فعالیت کنند، یک منبع مهم به شمار میآید. مجموعه این حرکتها نشان میدهد که استعمارگران نمیخواستند ایران در مسیر توسعه و پیشرفت بیفتد. اصلا عمده دعوایی که غربیها با ما دارند سر همین مسئله است؛ یعنی یک ایران بزرگ توسعه یافته به هر نحوی- با انقلاب اسلامی یا بدون انقلاب اسلامی ـ میتواند مخل ترکتازی آنها در این منطقه شود. این دخالت قدرتها تا به امروز ادامه دارد.
عامل دیگر، عامل داخلی بود که خود بر دو بخش قابل تقسیم است؛ یکی عامل سیاسی است که به دولتمردان و کارگزاران سیاسی بازمیگردد. عدهای از این گروه اصلا قائل به این نبودند که ما میتوانیم توسعه بومی و ملی داشته باشیم و برخی هم پشت پرده امکانات و پولهایی را برای غربیها دریافت میکردند. اینها کسانی بودند که هرگاه میخواست بحثی در ارتباط با توسعه در ایران درگیرد، مانع آن میشدند. سوءمدیریت و ناآشنایی قاجارها با جهان جدید و تهدیداتی که متوجه ایران بود، باعث میشد که کارگزاران ما وابسته باشند. در دوره پهلوی این وضع بدتر شد.
در این دوران دولت وابستهای بر سر کار میآید که وظیفهاش حتی نه اجرای الگوی توسعه غربی که از بین بردن ساختارهای داخلی و کانونهای مقاومت در برابر غربی شدن برای تبدیل شدن کشور به زائدهای در اقتصاد جهانی (غربی) بود. ما پس از اینکه 150سال شعار پیروی از الگوی توسعه غربی را دادیم، کشور ما توسعه نیافت. این طرز تفکر بهطور نیم بند در دوران قاجار و بهطور کامل در دوره پهلوی حاکم بود. حدود60- 50 نفر از روشنفکران عصر مشروطه رضاخان را در این جهت یاری میرساندند. علی دشتی در سرمقاله روزنامه شفق سرخ با صراحت مینویسد؛ همه چیز ما به دردنخور است و باید از بین برود. او مینویسد: پوشش زنان ما کهنه است باید از میان برود. او از آشپزی زنان ما و آشپزخانههای ما صحبت میکند و بر این نظر است که همه اینها باید بهطور بنیادینی تغییر بکند، بخش دیگر این عوامل داخلی، فرهنگی است؛ یعنی مردمی بودند که در این قلمرو میزیستند.
ما از لحاظ فرهنگی خیلی از مبانی اسلام و آموزههای آن دور شدیم. گله از این وضعیت در آثار متفکران اسلامیای چون سیدجمالالدین اسدآبادی به چشم میخورد. این مسئله بر نحوه نگاه و زیست مردم ما تأثیر گذاشت. جامعه اسلامی از لحاظ فکری و رفتاری با مفاهیم دینی فاصله گرفتند.
در دین اسلام رهبانیت وجود ندارد. تشویق به کار و تولید ثروت و توجه به شهرسازی، مفاهیمی هستند که بر آبادی دنیا تأکید دارند. دنیا در اسلام کشتزار آخرت است. ما از این فرهنگ هم فاصله گرفتیم. به هر حال مجموع این عوامل سبب شد که نتوانیم در جهت تدوین الگوی پیشرفت بومی حرکت کنیم. وقتی دولتمردان ما خودباخته غرب بودند و از طرفی هم مردم ما به فرهنگ کار و تلاش اسلامی بیتوجه مانده بودند و روشنفکران همچنان مواجههای فکری با مسائل داشتند و به موازات اینها، بیگانگان چنین به دخالت در کشور ما پرداختند، اینها دست به دست هم میداد تا کشور ما در جهت اقتصاد تکمحصولی و مردم ما به سمت مصرفگرایی هرچه بیشتر سوق پیدا کنند.
پس از اینکه رضاخان بساط مدرنیزاسیون را در ایران راه میاندازد، مخبرالسلطنه هدایت روزی به او میگوید تمدن غرب دو وجه دارد؛ یک رویه آن بولواری و رویه دیگر آن لابراتواری است. بعد میگوید شما رویه بولواری آن را دیدهاید که در آن زنان بدون حجاب در خیابانها بیایند و مردها با کلاههای لگنی ظاهر شوند ولی آن رویه لابراتواری را کنار گذاشتهاید.