در تاریکی، چشم به نورهای دور دست نشوه میدوزد. سری به خاکریز میزند. بیخوابی چشمها را سرخ کرده. فرمانده از این سکوت عراقیها کلافه است. یقین دارد که میآیند، اما کی؟ چگونه؟ گزارش حمله عراقیها به فاو و شلمچه را مرور میکند. جنگ را طوری دیگر میبیند. چی شد که اینطوری شد؟ میرود سراغ گرجیزاده که معاونش است.
گزارش 2- ساعت 4 صبح 4/4/1367 مقر سپاه سوم عراق- نشوه.
همه در جنب و جوش هستند. چند صد تانک صف کشیدهاند، فرمانده توپخانه سپاه سوم گرای جزایر مجنون را گرفته. بیشمار گلوله با علامت شیمیایی آماده شلیک هستند.
سپهبدی در ستاد فرماندهی برنامهها را چک میکند. دستورهایی را که به نیروی هوایی داده بود، مرور میکند، به سرتیپ یگانهای پیاده تأکید میکند که تجربه تلخ عملیات خیبر تکرار نشود و به هر قیمت وارد جزیره شوند. اشکالی در کار نمیبیند که عملیات شروع نشود. به یکباره هزار هزار گلوله روانه مجنون میکند. یک در میان شیمیایی. آسمان مجنون آتش باران است و انفجار گلولههای بیشمار. توپخانه را به ادامه شلیک تشویق میکند.
تانکها در هوای گرگ و میش حرکت میکنند، غبار و دود و آتش خطی میشود از نشوه تا جزیزه جنوبی. سپهبد به یگان ویژه دستور پیشروی میدهد. دوباره روی نقشه، سنگر فرماندهی سپاه ششم ایران را علامت میگذارد. غضبناک مثل دیوانهها میگوید: او اینجاست. میخواهمش. این فرمانده را میخواهم. دنبال سپهبدی 50ساله نباشید. جوانی است 27ساله. 6سال است که سپاه سوم عراق را در هور زمینگیر کرده. به هر قیمت خودتان را به او برسانید. مسیر طلائیه تا مجنون زیر آتش است. انگار عملیات خیبر دوباره زنده شده.
گزارش 3 - ساعت 6 صبح- 4/4/1367- جزیره جنوبی
شیمیاییها کنار خاکریز از نفس افتادهاند. زمین مجنون با بیش از یک میلیون گلوله شخم خورده است. اجساد شهدا بیش از رزمندگانی است که جزیره شمالی را ترک کردهاند. فرمانده سپاه ششم ایران میدود و باز به بسیجیها روحیه میدهد. بعضی را به فارسی و بعضی را به عربی صدا میزند. همرزمان کهنهکار قرارگاه نصرت مقاومت را در خط اول زیر آتش نظم و نظام میدهند. به آن همه شلیک بیاعتنا هستند. یکی وارد جزیره میشود. به فرمانده که میرسد، دستور عقب نشینی را ابلاغ میکند. هنوز بچهها میتوانند مقاومت کنند. فرمانده این جمله را میگوید و خود میشود آرپی چی زن. و میماند و عقب نمینشیند. چشم میدوزد به چند جسد که بیدست و پا هستند.
گزارش 4 ساعت 7 صبح 4/4/1367 مقر تاکتیکی سپاه سوم عراق
سپهبد سلطان هاشم خم میشود روی نقشه. گزارش مقاومت خط اول ایرانیها در جزیره شمالی نگرانش میکند. یاد عملیات خیبر میافتد؛ سال 61 فرمانده این خط مقاومت قائم مقام لشکر عاشورا حمید باکری و سالمی از بچههای قرارگاه نصرت بودند.
چشم سپهبد میچرخد به سمت طلائیه و بعد، غرب جزیره. دو حمله گاز انبری در ذهنش جرقه میزند. دستور میدهد از سمت طلائیه تا روی جاده سید الشهداء پیشروی کنند. در محور غرب جزیره هم از پد هفت و هشت عبور کنند تا خط اول ایرانیها محاصره شود. سپهبد رو میکند به فرمانده تیپ، محکم دستور حمله را میدهد. سپهبد عراقی باز پرواز میخواهد. ردیفی از میگها سر میرسند. بمبهایشان را میریزند تو جزیره جنوبی و برمیگردند پایگاه.
ردیفی از هلیکوپترها بال بال زنان پیدا میشود. موشکهاشِان طبق دستور فرمانده انتهای جزیره را نشانه میروند. هدفشان مقر فرماندهی سپاه ششم ایران است. تیرباری نیست که مانع هلیکوپترها شود. بیپروا جلو میکشند و شلیک میکنند، طوری که یک آرپی چی زن بسیجی به جای تانکها، به شکار هلیکوپتر میپردازد. تانکها زیر پوشش موشکهای این پرندهها باز هم جلو میکشند و جرأت میکنند که وارد جزیره جنوبی شوند. سم شیمیایی همه جزیره را آلوده کرده. عراقیها همه ماسک دارند.
یک رگبار از پشت خاکریز ایرانیها، متوقفشان میکند. سرتیپی وارد مقر میشود. پا میچسباند و هنوز دلهره دارد. پیدایش نکردیم، قربان. فقط یک خاکریز و همان مقر فرماندهی سقوط نکرده. سپهبد خشمش آشکار میشود. این همه گلوله و آتش وقتی نتیجه میدهد که این فرمانده جوان را نابود کنید. او هنوز زنده است. عقبنشینی هم نخواهد کرد، حتی اگر یک نفر از افراد سپاه او زنده باشد. سرتیپ باز پا میچسباند. او در محاصره تانکهاست. پشت سرش تا کیلومترها هور است و نیزار غیرقابل عبور. این فرمانده جوان در چنگ ماست.
سپهبد غضبناک مشت به نقشه جزیره مجنون میکوبد احمق، چند بار بگویم، هور سالهاست که در تصرف اوست. این هور 3هزار کیلومتر مربعی در مشت اوست. همه نظامیهای فراری ارتش عراق تحت امر او قرار دارند. در همه روستاهای بصره تا العماره نفوذ دارد. اگر ماهیگیرها بفهمند که او در هور مخفی شده، پیدایش خواهند کرد و او را به ایران برخواهند گرداند. چرا نمیفهمی با چه اعجوبهای طرفیم. سپهبد از روی نقشه در آبراههای هور میچرخد. نگران است.
گزارش 5 - ساعت 8- صبح 4/4/1367 1- آخرین خاکریز جزیره جنوبی.
حالا دیگر فرماده سپاه ششم را کمتر از 100نفر همراهی میکنند. مجروحان آرام هستند و در دل زمزمه سر میدهند. تانکهای عراقی هنوز پیش میآیند که حلقه محاصره را تکمیل کنند. فرمانده چشم میچرخاند سمت هور. لبخندش آرام بخش است. زمزمه میکند با هور، اما کسی سردر نمیآورد. فقط معاون اطلاعات عملیات سپاه ششم پی میبرد. سال 61 که با هم وارد هور شده بودند، از هور میترسیدند، اما اکنون هور آرامبخش این فرمانده است. او این هور وحشی را طوری آرام کرده بود که عملیات خیبر شکل گرفت. فرمانده رو به تانکها سنگر میگیرد و باز هم شلیک. صدای بال بال زدن هلیکوپترها نزدیک میشود. یکی. دوتا، پنج تا....بالا سر مقر و خاکریز میچرخند که اعصاب خردکنند، اما فرمانده باز میخندد.
گزارش 6- ساعت 5/7- صبح. مقر سپاه سوم عراق
سپهبد هنوز به سرتیپ نهیب میزند. سرتیپ میلرزد و لب باز میکند: قربان جزیره در چنگ ماست. دیگر کار تمام است. سپهبد چشم میچرخاند سمت نقشه عملیات خیبر. نقشه ایرانی است. آرام میگوید: وقتی در عملیات رمضان و والفجر مقدماتی ایرانیها را زمینگیر کردیم، گمان میکردیم ایران در جنوب به بن بست رسیده است، اما این جوان با همین ماهیگیرهای بیسواد و افسران فراری خودمان یک قرارگاه را مهیای این هور وحشی کردند. کسی باور نمیکرد قرارگاه نصرت، ایرانیها را از این محور تا اتوبان بصره هدایت کند. این بار نمیخواهم ساده اندیشی کنم. وقتی هور در دست ماست که این فرمانده جوان و افراد زبدهاش در چنگ ما باشند. با هلیکوپتر برو بالای سرسنگرش به او اجازه نده وارد هور شود. اگر پناهنده هور شود، این عملیات را باختیم. فهمیدی.
گزارش 7- ساعت 9 صبح مقر فرمانده سپاه ششم خوزستان. آخرین خاکریز جزیره جنوبی.
فرمانده سپاه ششم آخرین خشاب را شلیک میکند. هلیکوپتری که یک سرتیپ آن را فرماندهی میکند، میچرخد و نزدیک میشود. فرمانده سپاه ششم میماند و 6نفر دیگر. اجساد را کنار میکشد. اشک گوشه چشمش را پاک میکند. هلیکوپتر نزدیکتر میشود، دیگر گلولهای ندارد که به سمتش شلیک کند. هلیکوپتر فرود میآید و رگبار میگیرد. 3هلی کوپتر دیگر به کمک میآیند. چند تانک نزدیک میشوند.
پیاده نظام عراقی رگبار میگیرد و نزدیک میشود. سرتیپ عراقی دنبال فرمانده جوانی است که مشخصاتش را از سپهبد گرفته بود. چشم میچرخاند سمت 7نفری که هنوز زنده بودند؛ 4نفر جلو میکشند، بلکه مانع پیشروی تانکها شوند. هلیکوپتری که یک سرتیپ آن را فرماندهی میکند، میچرخد و نزدیک میشود. فرمانده میماند و شش نفر دیگر. اجساد را کنار میکشد. اشک گوشه چشمش را پاک میکند.
چند هلیکوپتر برای هلی برن نزدیک میشوند. هلیکوپتر فرود میاید و رگبار میگیرد. سه هلیکوپتر دیگر به کمک میآیند. چند تانک نزدیک میشوند. عراقیها دور مقر حلقه میزنند.
گزارش 8- ساعت 10 صبح - جاده سید الشهداء
در انتهای جزیره، جاده سیدالشهداء زیر آتش سنگین است. در امتداد جاده مقر سپاه ششم خوزستان مشاهده میشود. هنوز 30نفر در مقر مقاومت میکنند. تانکهای عراقی بازهم جلو میکشند. نزدیک به 20 هلیکوپتر عراقی هجوم میآورند. آمدهاند که نیرو پیاده کنند. سمت خشکی شرق جاده همت میروند که ایرانیها را دور بزنند. فرمانده سپاه ششم سمت اتومبیل میرود که از دید هلیکوپترها بگریزد. رگبار امانش نمیدهد و به خاکریز برمیگردد. چند نفر از خشکی دور میشوند. میرسند به باتلاق. یکی که پای مصنوعی دارد، ترجیح میدهد برگردد و مقاومت کند. نیروها زیر رگبار هلیکوپترها پخش میشوند. تعدادی در نیزار مخفی میشوند و تعدادی هم شهید. فرمانده سپاه ششم تنها میماند. چشمش قفل هور و نیزار میشود. باز هم امید میگیرد.
گزارش 9- ساعت 11 صبح- جاده سید الشهداء
یک اتومبیل فرماندهی سپاه ششم در حال عقب نشینی است. هلیکوپتر عراقی بالای سرش حاضر میشود. مجبورش میکند که متوقف شود. از 11نفر 4نفر داخل نیزار مخفی میشوند و 3نفر اسیر عراقیها. فرمانده سپاه ششم میرود سمت نیزار و بعد..
گزارش 10- ساعت 1 بعداظهر- 4/4/1367- ستاد فرماندهی سپاه سوم عراق
سپهبد سلطان هاشم از گزارش فرار چند ایرانی در نیزار نگران است، چرا گذاشتید فرار کنند، کسی نیست جوابش را بدهد، سر میچرخاند طرف یک سرتیپ و میگوید: آتش بزنید. نیزار آن منطقه را به آتش بکشید تا هیچ جنبدهای نجات پیدا نکند.
و دقیقهای بعد چند هلیکوپتر بر فراز نیزار پرواز میکنند. آتش و دود از نیزار زبانه میکشد.
گزارش 11- ساعت 11 صبح- ستاد فرماندهی قرارگاه خاتمالانبیاء- اطراف اهواز
فرماندهای وارد ستاد میشود. بیمحابا جزئیات گزارش سقوط جزایر مجنون را میدهد. فرمانده کل سپاه حرفش را قطع میکند. پس چرا تنها برگشتی، چرا نیاوردیش؟ مگر قرار نبود عقبنشینی کند؟ اگر جزیره سقوط کرده، پس او چه شد؟ فرمانده نفس تازه میکند. سرش پایین است. شما که او را میشناسید. حتی اگر یک بسیجی در جزیره مقاومت کند، او خواهد ماند. به من قول داد که برگردد. آخرین نفر که برمیگشت، هنوز 30نفر مقاومت میکردند. با آتشی که من دیدم، فکر کنم کار تمام است. چند نفر رفتند داخل نیزار. چند نفر هم در باتلاق گیر افتادند. سکوت قرارگاه خاتم الانبیاء را فرا میگیرد.
گزارش 12- ساعت 9 شب- 4/4/1367- ستاد فرماندهی سپاه سوم عراق
چند سرهنگ، 3 اسیر را به باد کتک میگیرند و نهایتاً متوجه میشوند که هیچکدامشان فرمانده سپاه ششم ایران نیست. سپهبد چهره عبوس دارد، اما همچنان امیدوار است. دستور میدهد که اسرا را ببرند. سرتیپی وارد میشود. پا میچسباند و میگوید: آخرین بار دیدیم که یک نفر در نیزار مخفی شد، قربان. باید خودش باشد. سپهبد مشت میکوبد روی میز، حتماً خودش است. گفته بودم که هور با اوست، سرتیپ باز جرأت میکند، ولی قربان، او زخمی است. نمیتواند زنده بماند.
گزارش 13- ساعت 10 شب- 4/4/1367- ستاد فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاء- اطراف اهواز
فرمانده کل سپاه روانشناسانه روحیه فرمانده سپاه ششم را مرور میکند، بلکه حدس بزند چه بر سرش آمده. یک نقطه کور او را کلافه میکند. آخرین نفری که از او جدا شده بود، ساعت 1 بعدازظهر بود. اگر خود را به هور سپرده باشد، خیالم راحت است، اما احتمال اسیر شدنش بیشتر است. پس باید اعلام کنیم که او شهید شده. نه، بگویید... و اگر در چنگ عراقیها باشد، بازی را باختهایم فرمانده کل سپاه اعلام میکند که پرونده فرمانده سپاه ششم بهطور کاملاً سری پیگیری شود.
گزارش 14- بغداد زندان استخبارات- شهریور 1367
چند شکنجه گر در حال بازجویی از اسرای هور هستند. جای اتو و کابل روی سینه آنها مشاهده میشود، هنوز نمیدانند که گرجیزاده- معاون فرمانده سپاه ششم ایران- است. با قبول قطعنامه 598 از طرف ایران، مجبور میشوند اسرا را رها کنند. با این وجود همچنان بهدنبال فرماندهان هور هستند. این فرماندهان 2سال در چنگ عراقیها بودند اما از کارشان سردر نیاوردند.
گزارش 15- ساعت 12 شب- 15/7/1367- ستاد فرماندهی ارتش عراق- بغداد
سپهبد سلطان هاشم ارتقای پست مییابد؛ فرماندهی ستاد ارتش را به او میدهند. چند نفر از فرماندهان استخبارات پروندهای را برایش میآورند. میخواهد بداند چرا فرمانده سپاه ششم ایران را گم کرده است. حتی معلوم نیست زنده است یا مرده. گزارشهای جاسوسانشان از ایران هم مبهم است. سپهبد در طول اتاق قدم میزند و میگوید پرونده فرمانده ششم سپاه ایران بهصورت سری بسته میشود. اعلام کنید او اسیر ماست. نه، اعلام کنید جسدش را پیدا کردهاید. نه، اصلاً چیزی اعلام نکنید. پرونده مسکوت میماند، اما کاملاً سری. شاید با اسم بدلی در جمع اسرا باشد. بگردید دنبالش. جستوجو در هور را همچنان ادامه دهید.
گزارش 16- ساعت 12 شب- منزل فرمانده سپاه ششم ایران- اهواز 29/12/1371
مادری پیر پسربچهای را روی زانو گرفته در فکر است که سال نو را چگونه آغاز کند. آخرین اسرای ایرانی برگشتهاند، اما همچنان از فرزندش بیخبر است. فرماندهان سپاه میگویند که روزی برخواهد گشت. یا از زندانهای عراق یا از آبراهای هور. مادر اشک گوشه چشم را پاک میکند. زل میزند به عکس روی طاقچه. با خودش میگوید او برخواهد گشت؟
گزارش 17- تهران ستاد کل نیروهای مسلح- 1374
حکمی از طرف فرمانده کل قوا امضا میشود. برابر این حکم فرمانده سپاه ششم خوزستان به درجه سرلشکری ارتقا مییابد. چند فرمانده که او را میشناسند باز هم از معمای این فرمانده سردرنمیآورند.
گزارش 18- اهواز - سالن کنگره سرداران شهیدان استان خوزستان-1379
عکس همه شهدا مشاهده میشود. خبر مربوط به فرمانده سپاه ششم همچنان مبهم اعلام میشود. فرماندهان سپاه کلافه هستند. در خلوت برای دلتنگی او اشک میریزند و در جمع هیچ اظهار نظری نمیتوانند بکنند. این بار او را فرمانده مفقودالاثر معرفی میکنند و بعد یک خیابان و پلی را به نام او نامگذاری میکنند.
گزارش 19- تهران 1380- ستاد کل نیروهای مسلح
پس از 11 سال آخرین اسرای ایرانی و به وطن برمیگردند. سرلشکر شهباری در بین این اسراست، اما اثری از فرمانده سپاه ششم خوزستان نیست.
گزارش 20- بغداد- سال 1382
سقوط صدام حسین با حمله گسترده ارتش آمریکا قطعی میشود. مجاهدین عراقی و مبارزان ضدصدام، حکومت را به دست میگیرند.
گزارش 21- ستاد کل سپاه – تهران- 1383
چند تن از معاونان سپاه ششم خوزستان در اتاق منتظر کسی هستند. یک سرتیپ عراقی به همراه چند تن از مجاهدین عراقی وارد میشوند. سرتیپ رودر روی آنها مینشیند. یکی سؤال میکند در حملهای که به جزایر مجنون داشتید چه فرماندهانی را اسیر گرفتهاید؟ سرتیپ عراقی که فرمانده تیپ هلیبرد ویژه آن عملیات بود، خوب یادش میآید. دو نفر اسم میبرد، اما نامی از فرمانده سپاه ششم به میان نمیآورد. رهایش میکنند. باز هم به فکر فرو میروند.
گزارش 22- ساحل جنوبی هورالهویزه- سال 1383
تعدادی از فرماندهان سپاه لب هور چشم به نیزار میدوزند. انگار منتظر کسی هستند. قایقرانان هور میآیند و میروند. ماهیگیران به ساحل نزدیک میشوند. سالهاست که در هور زندگی جان میگیرد. ماهیگیرها هنوز دنبال کسی یا جسدی میگردند که سالها پیش گمش کرده بودند. یک ماهیگیر پیر به بستر آرام هور چشم میدوزد اسمش سید مطر است. میدانم که او مهمان هور است. خلاصه روزی هور او را تحویل ما خواهد داد. یکی از فرماندهان سپاه نیز به باور آن ماهیگیر دل میبندد. چند اکیپ دیگر به گروه تفحص اضافه میکند. چند ماه بعد از طرف سپاه اعلام میشود فرمانده سپاه ششم خوزستان به شهادت رسیده است.
گزارش 23- بغداد مقر اصلی استخبارات 1384
مجاهدین عراقی پروندهای پیدا میکنند، کاملاً سری. این پرونده از نگاهها دور مانده بود. آخرین گزارش متعلق به سپهبد سلطان هاشم بود. فرمانده سپاه ششم خوزستان نه زنده است، نه مرده. روح این مرد در هور پرواز میکند. پرونده را مختومه اعلام کنید. پرونده را تحویل ایران میدهند. حالا دو پرونده فرمانده سپاه ششم خوزستان یکی میشود، اما معما هنوز حل نشده است.
گزارش 24- مهرماه 1388- هور الهویزه
یک گروه تفحص چند جسد پیدا میکنند. یکی به وجد میآید اینجا مقر فرمانده سپاه ششم بود. او درست در همین جا در نیزارها مفقود شده بود. بگردید حتماً همینجاست.
چند پلاک و استخوان دست نخورده پیدا میکنند، یکی فریاد میزند اینجاست.
گزارش 25- تهران- بیمارستان بقیه الله- آبان 1388
دکتری از آزمایشگاه بیرون میآید و سمت چند سپاهی که بیتابند، میرود نتیجه آزمایش DNA از این استخوانها با صاحب پلاک مطابقت میکند. خودش است.
گزارش 26- اهواز- منزل فرمانده سپاه ششم- ساعت 9شب 19/2/1389
پسر جوانی با مادر و مادربزرگ اخبار تلویزیون را دنبال میکند اجساد تعدادی از شهدای هور شناسایی شد که در ایام فاطمیه پیکر پاک آنان تشیع خواهد شد. از میان این شهدا، پیکر پاک سردار سرلشکر علی هاشمی، فرمانده قرارگاه نصرت و فرمانده سپاه ششم خوزستان شناسایی شده است. این فرمانده گمنام سپاه را پس از 22 سال در میان هور الهویزه پیدا کردهاند. اشکها آرام جاری میشود. پسر علی هاشمی نمیتواند باور کند. مادربزرگش میگوید اصلاً باورم نمیشود.
گزارش 27 – اهواز منزل شهید علی هاشمی- ساعت 2بامداد
مادر قد رشید علی را مقابل خود میبیند. میخندد. علی هم میخندد. سوی مادر میآید و مادر میبوید او را خودش است. علی میایستد و میگوید جسدی که از هور آوردهاند متعلق به من است. و مادر آرام میگرید و از عالم خواب بیدار میشود.
گزارش 28- اهواز - مسجد محله شهید علی هاشمی -22/2/1389
عشایر عرب دسته دسته وارد مسجد میشوند و به رسم خوزستانیها برای فرمانده گمنام خود اشک میریزند. جلو در ورودی چند سپاهی ایستادهاند و به مردم خوشامد میگویند. حاج عباس ریشسفید مجلس است و تا 12 شب مهمانداری میکند.
گزارش 28- خوزستان 22/2/1389- ساعت 9 شب
از اخبار سراسری فیلمی از سردار سرلشکر علی هاشمی پخش میشود. فرماندهان سپاه ناگفتهها را یکی پس از دیگری میگویند. خوزستانیها احساس میکنند فرمانده گمنام خود را پیدا کردهاند.
گزارش 30- تهران- دانشگاه تهران- جمعه 24/2/1389
چند تریلی با ردیفی از شهدا وارد خیابان انقلاب میشوند. بعد از نمازجمعه، تابوت سهرنگ شهدا بر سر و دست نمازگزاران قرار میگیرد. جمعیتی به تابوت فرمانده سپاه ششم خوزستان هجوم میآورند. زار زار میگریند. یکی نالان میگوید این 22 سال در هور چه میکردی، علی؟ تو با هور چه کردی، علی؟ انگار راز تو با راز هور برای همیشه با هم پیوند خورده. شما چه همراز خوبی بودید.
گزارش آخر- مزار شهدای اهواز- 25/2/1389
در مزار شهدای اهواز محلی را برای علی هاشمی مهیا کردهاند. خودش وصیت کرده بود که او را در کنار شهدای اهواز قرار دهند. عشایر عرب در شهرهای حمیدیه، سوسنگرد، هویزه و دشت آزادگان خود را مهیای استقبال از فرمانده سپاه ششم و قرارگاه نصرت میکنند. میخواهند هله هله سر دهند و به رسم خودشان او را تشیع کنند. انگار قرار است در سالروز شهادت حضرت فاطمه(س) ماتمی و عزایی دیگر برپا شود. گویی شور و غوغایی دیگر در انتظار خوزستان است.
والسلام