پی کارهای معمولشان، خیال همه، از وزیر ارشاد تا خریدار یک کتاب 2200 تومانی (که از این طریق، وظیفه خود را بهعنوان یک انسان فرهنگی و کتابخوان برای تمام طول سال انجام داده است) راحت شده و همه، از وزیر ارشاد تا خریدار یک کتاب 2200 تومانی میتوانند تا اردیبهشت سال بعد بروند پی کارهای معمولشان. نمایشگاه، یکتنه از پس همه چرخه مالی کتاب برمیآید؛ مثل همیشه.
اما امسال دست کم در بخش کودک و نوجوان، این چرخه کمی کمتر چرخید؛ کمی یعنی در حدود 2 میلیارد تومان. این را محمدتقی حقبین، مسئول اجرایی بخش ناشران کودک و نوجوان بیست و سومین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، همین که نمایشگاه تمام شد گفت. البته خود او وقتی که با مهر حرف میزد، فروش سال گذشته را 12 تا 13 میلیارد تومان اعلام کرد؛ یعنی فروش، حتی کمتر از این میزان بوده است، چرا؟
روشن است. اگر شما مسواک نزنید، فرزندتان هم مسواک نمیزند. اگر شما کتاب نخوانید فرزندتان هم کتاب نمیخواند. اگر شما برای خودتان کتاب نخرید، برای فرزندتان هم کتاب نمیخرید و... این بحثها که تازگی ندارد.
همه میدانیم. آنچه شاید کمی تازگی داشته باشد، بررسی دیدگاهی است که درست برخلاف روال تجربهشده کشورهای دیگر، کتاب را به چیزی دور از دسترس تبدیل میکند و در نهایت سبب میشود هیچ کس آن را آن طور که هست نبیند.
چه طور؟ به بخشی از تحلیل شهرام اقبالزاده، دبیر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، از علت همین کاهش فروش توجه کنید: «برخی از ناشران که فقط به بازگشت پول فکر میکنند در سوخت سرمایه، انحراف فکری، از بین بردن منابع مالی و... تاثیر بسزایی دارند...»
البته اقبالزاده نکات مهم قابل توجهی گفت؛ از جمله کمتوجهی آموزش و پرورش و صداوسیما به این موضوع، اهمیت تبلیغات، برخورد نامناسب مسئولان با ادبیات کودکونوجوان و... اما این را هم گفت: «متأسفانه فاصله بین شعار و عمل همچنان زیاد است و در جامعه همچنان الگوهای مادی و رقابت بر سر مادیات حکمفرماست.»
این اظهارنظرها در ادامه نکاتی است که از همه میشنویم و تلاش مسئولان و بحثهای نویسندگان و کارشناسان... و در یک کلام، تقریبا همه فعالان این حوزه همواره این بوده است که فرهنگ کتابخوانی باید بالا برود، مردم باید بپذیرند که برای کتاب پول بدهند، کتاب باید در سبد خانوار قرار گیرد و... ناشران نباید تنها به پول فکر کنند و... کار کتاب، یک کار فرهنگی است که در آن پول نیست و تنها خدمت است و... همه این نکات، همان طور که تجربه نشان داده است، راه به بیراهه رفتن است.
دقیقا برعکس آنچه اقبالزاده میگوید (و البته همان چیزی است که همه میگویند و برآیند نظر عمومی حاکم در جامعه فرهنگی ایران است)، کاش همه ناشران، چه ناشران کودک و نوجوان و چه ناشران بزرگسال، فقط به بازگشت پول فکر میکردند. در آن صورت چه اتفاقی میافتاد؟
اگر آنها که وارد فضای نشر میشوند، به جای دغدغههای فرهنگی، به قصد تجارت وارد این کار میشدند و کتاب برایشان کالایی بود مشابه مثلا بستنی، تمام تلاش خود را برای بازگشت سرمایه و رسیدن به پول بیشتر به کار میگرفتند؛ مثل شرکتهای تجاری که تولید پفک، بستنی، جاروبرقی، اجاق گاز، صندلی و... میکنند. در آن صورت، چرخه اقتصادی این کالا یعنی کتاب هم از قوانین چرخه اقتصادی هر کالای دیگری تبعیت میکرد که در یک کلمه میتوان فرمول قدیمی عرضه و تقاضا را درنظر گرفت.
ناشران اتفاقا در آن صورت هر کتابی تولید نمیکردند بلکه تقاضای جامعه را درنظر میگرفتند، کالایشان را به بهترین شکل و با مرغوبترین نوع بستهبندی ارائه میکردند، برای کالای ارائهشده، تا سر حد دیوانهکردن مصرفکننده تبلیغ میکردند، با یکدیگر برای جذب مصرفکننده بیشتر رقابت میکردند و... در فضای رقابتی حاکم و البته با نظارت دولت، مردم، بهترینها را انتخاب میکردند و میخریدند.
باور کنید میخریدند. مردم برخلاف آنچه بسیاری از کارشناسان تصور میکنند، خوب و بد را خوب تشخیص میدهند اما شعبههای کفش و بستنی و پفک و شکلات تا داخل خانههایشان هم پیشروی میکنند و کتاب... اما به محض تولید بستنی تازه، از همه طرف بمباران تبلیغی برای معرفیاش شروع میشود و کتاب... اما شرکتهای تجاری برای دریافت نظرات مردم و ارائه کالاهای تازه، بهطور مداوم در تکاپویند و کتاب... باور کنید بچهها کتاب را حتی بیشتر از بستنیهای تازه دوست دارند، اما... کاش کتاب، بستنی بود.