کاراکتری که در سالهای اوج جنگ سرد توسط «یان فلمینگ» خلق شد و پس از آن توسط سینمای هالیوود، قهرمان فیلمهای مختلف گردید و در واقع تا زمانی که این شخصیت سوپر قهرمان توسط بازیگران و هنرپیشههای مختلف در دوربین کمپانی هالیوود جای نگرفت، جیمز باند نشد!
جیمز باند در سالهایی بر پرده سینماهای جهان نقش بست که آمریکا، دکترین لشکرکشی به کشورهای دور دست برای رقابت با قطب مقابلش یعنی شوروی را به تازگی آغاز کرده بود و پس از اینکه بالاخره پس از تلاش فراوان نتوانست حکومت طرفدار شوروی فیدل کاسترو را در کوبا یعنی بیخ گوش خود، سرنگون سازد، تازه دریافت که او هم بایستی بیخ گوش رقیب، پایگاهی داشته باشد که موی دماغش شود و از اینجا بود که پس از شکست مفتضحانه فرانسویان در «دینبینفو» ویتنام، روی این کشور کوچک آسیای جنوب شرقی زوم کرد.
سالهای آغازین دهه 60، سالهایی بود که نظامیان آمریکایی به بهانههای مختلف تحت عنوان کمکهای امدادی و یا مبلغ مذهبی به ویتنام سرازیر میشدند. (گوشهای از این شیوه امپریالیستی را 4 سال پیش فیلیپ نویس براساس رمانی از گراهان گرین در فیلم «آمریکایی آرام» به تصویر کشید) و در نوامبر 1965، نخستین جنگ ارتش آمریکا علیه مردم ویتنام عنوان «نبرد برای آزادی» انجام گرفت. (که این داستان را نیز میتوان در فیلم «ما سرباز بودیم» رندال والاس دید). اما اینها چه ربطی به جیمز باند دارد؟
شاید کمتر شخصیت و کاراکتری در تاریخ سینما باشد که 20 دنباله پیدا کرده باشد و اینکه این دنبالهها به دلیل استقبال مردم و خواست تماشاگر یعنی فروش فوقالعاده، ساخته شده باشد، جز خوشخیالی و سادهانگاری به نظر نمیآید.
اگرچه به دلیل ساخت خوب، برخی فیلمهای اولیه جیمز باند که «شان کانری» نقش مامور 007 را ایفا میکرد، مورد استقبال نسبی قرار گرفتند ولی دلیل فوق میتواند تنها برای 2-3 دنباله اول قانع کننده باشد.
این در حالی است که نگاهی به آمار فروش فیلمهای جیمز باند نشان میدهد، فیلمهای دهه70 این سری از موفقیت چندانی برخوردار نبوده و تولیدات دهه 80 آن که با حضور بازیگرانی همچون جرج لازنبی و راجر مور و تیموتی دالتون همراه شد، بعضاً شکستهای تجاری سنگینی برای کمپانیهای سازنده به بار آوردند ولی ساخت این سری فیلمها همچنان ادامه یافت! (در همان دهه 80 بهرغم شکستهای فوق، 5 فیلم جیمز باند جلوی دوربین رفت. به خاطر بیاوریم دهه 80 نقطه اوج سیاست ریگان برای وارد آوردن ضربات آخر بر پیکر در حال فروپاشی اتحاد شوروی بود).
پرفروشترین فیلمهای جیمز باند که مربوط به دوره بازی «پیرس برازنان» میشود، در مقامهای 58، 97 و 98 لیست پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینما قرار دارند و حتی آثار غیرتجاری و مستقلی مانند «عروسی پرریختوپاش یونانی من» یا فیلمهای غیرجذابی مثل «نشانهها» و یا کمدیهای متوسطی همچون «ملاقات با فاکرها» از این پرفروشترین جیمز باندها بالاتر ایستادهاند!! اما باز هم جیمز باند ساخته شده است!! و البته همین جیمز باند اخیر هم که تبلیغات فراوانی روی آن صورت گرفت، نتوانست حتی کارتون معمولی "flushed away" را کنار بزند و در مقام اول لیست پرفروشهای هفته قرار بگیرد و عجالتاً دو هفته است که به لحاظ فروش به یک انیمیشن میبازد!!!
اما داستان فیلم اخیر براساس نخستین قصه جیمز باند، بازسازی تنها فیلم طنزآمیز این سری محسوب میشود که در سال 1967 به همین نام ساخته شد و «دیوید نیون» نقش یک جیمز باند بازنشسته را در آن بازی میکرد و پسر برادرش به نام جیمی باند(با بازی وودی آلن) به اصطلاح میخواست زیرآب او را بزند! ولی در این دومین ساخته مارتین کمپبل از مجموعه جیمزباند (بعد از «چشم طلایی» در سال 1995) آن داستان کمدی بنا به شرایط روز باز هم به قضیه مبارزه با تروریسم ارتباط یافته که دیگر این روزها در محافل آمریکاییها هم صدایش درآمده است.
اخیرا در سمینار بینالمللی «جنگ در خاورمیانه» که در مونترال کانادا برگزار شد، خانم «فرانسیس نمه» نماینده سازمان جهانی اتحاد برای آزادی، طی سخنانی درباره تروریسم مورد ادعای آمریکا گفت: «جنگ علیه تروریسم بهانهای برای گرایشات نژادپرستانه، تبعیضات مذهبی و انواع ظلم و سرکوبها و کشتار بیگناهان شده است.
حالا دیگر حتی حمله اسرائیل به فلسطین تحت نام مبارزه با تروریسم توجیه میشود. به بهانه دفاع از آزادی و دموکراسی حتی در کشور دموکراتیک کانادا، ما شاهد گذاردن قوانین جدیدی هستیم که هر روز بیشتر آزادیهای اساسی مردم را پایمال میکند. به بهانه امنیت، تلفنها شنود میشود و حقوق پناهندهها و مهاجران نادیده گرفته میشود، جرات حرف زدن و اعتراض از مسلمانان کانادا گرفته شده، بودجه کشور که باید صرف رفاه مردم شود، صرف عملیات امنیتی و جاسوسی و نظامی میشود.»
برژینسکی، مشاور امنیت جیمی کارتر، رئیس جمهور سابق آمریکا، هم در قسمتی از کتاب اخیرش به نام «انتخاب: رهبری جهانی یا سلطه بر جهان» در توضیح علت علمشدن پرچم «مبارزه با تروریسم» توسط دولت جرج بوش پسر، مینویسد: «از خاتمه جنگ سرد به بعد انتقاد اروپاییها از آمریکا به عنوان یک گاو وحشی بزرگ در بازار روابط بینالمللی فراگیرتر و گستردهتر شد.
از میان رفتن تهدید شوروی طرح این انتقاد را تا حدودی خالی از خطر ساخته، در حالی که اتحاد تدریجی اقتصادی اروپا، تضاد منافع اقتصادی دو سوی آتلانتیک را برجسته نموده است. این نکته بسیار مهم است که آمریکا چگونه اهداف محوری سلطه خود را برای خود جهان تعریف مینماید. این تعریف باید ناظر بر چالشهای استراتژیک اساسی باشد که آمریکا با آن روبهروست و قصد دارد جهان را علیه آن بسیج نماید...
تروریسم با تعریفی مبهم که منفک از هرگونه شرایط منطقهای طرح میشود، هدفی است که باید با تشکیل ائتلافهای موقتی با شرکای همفکر که در نگرانی خود نسبت به تروریسم به عنوان مهمترین چالش امنیتی عصر ما، با آمریکا شریک هستند، به آن حملهور شد. تمرکز اولیه روی مبارزه با تروریسم در کوتاه مدت از لحاظ سیاسی موجب جلب توجه افکار عمومی خواهد شد.
با ترسیم چهرهای شیطانی از یک دشمن ناشناس و بهرهبرداری از ترسهای مبهم موجود میتوان حمایت عمومی را به سمت این امر جلب نمود. اما به عنوان یک استراتژی بلندمدت این شیوه چندان قانعکننده نیست و موجب بروز تفرقه در سطح بینالمللی خواهد شد.»
اینچنین است که در فیلمهایی همچون «کازینو رویال»، سازمانی به عنوان سازمان جهانی تروریسم عنوان میشود و قهرمان مبارزه با آن هم کسی جز جیمز باند نیست. اما اینکه تا چه حد این قصه بافی صحت دارد را از خلال همین فیلم «کازینو رویال» میتوان دریافت.
در این فیلم، گویا آقای باند با هدایت «ام» معروف (که دو سه فیلمی نقشش را جودی دنچ بازی میکند) میخواهد پولی که قرار است یک بانکدار، طی قماری سنگین در کازینو رویال ببرد و به سازمان جهانی تروریستها کمک کند را با همان بازی از وی ببرد!
در این ماجرا طبق معمول باز هم داستان 11سپتامبر به میان میآید و باز هم تروریستی میخواهد، هواپیماهای مسافری را مورد حمله قرار دهد که جیمز باند با جانفشانی به شدت خالیبندانه!! وی را ناکار میسازد!!! به هر حال به قول معروف «خالیبندی» از مهمترین عناصر فیلمهای جیمز باند است که در هر قسمت به فراخور تفاوت دارد.
به نظر میآید واقعیت کاراکتر جیمز باند که فرزند نامشروع دو فرهنگ جاسوسپرور انگلیس و نظامیگری آمریکا، به شمار میآید را جان بورمن به خوبی در فیلم «خیاط پاناما» (2001) به تصویر کشید؛ فیلمی براساس داستان جان لوکاره که قبلاً نیز قصه فیلم قابل تامل «جاسوسی که از سردسیر آمد» (مارتین ریت) را نوشته بود.
در فیلم «خیاط پاناما» که از قضا پیرس برازنان یعنی آخرین جیمز باند در آن بازی میکرد (انگار که برازنان به خاطر بازی در این فیلم و فیلم دیگری به نام «ماتادور» در سال گذشته که نقش یک تروریست آمریکایی را بازی میکرد، تنبیه شد و برای همیشه افتخار نقش جیمز باند را از دست داد!!)
دو مامور بیبند و بار اطلاعاتی غرب که به دلیل رسواییهای اخلاقی به پاناما تبعید شدهاند، برای گذران زندگی خود، خبرهای دروغینی را از فروش کانال پاناما به چین و فعالیت گروههای زیرزمینی کمونیست برای در دست گرفتن قدرت و قطع نفوذ آمریکا در این منطقه استراتژیک، به لندن مخابره میکنند، به طوری که همه سازمانهای عریض و طویل جاسوسی غرب سرکار میروند و کشورهای پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را وادار میسازند تا به کانال پاناما، لشکرکشی کنند!
در حالی که همه این ماجراها فقط از انگیزه سرکیسهکردن سازمانهای اطلاعاتی غرب توسط این دو مامور ورشکسته نشات میگرفت!! نکته جالب اینکه یکی از این دو مامور به نام «اندی ازنرد» (با بازی جناب برازنان) دقیقاً همان خصوصیات و ویژگیهای جیمزباند (مثل زنبارهگی و افراط در مصرف سیگار و الکل) را در شکلی بسیار شلخته و مضحکهآمیز با خود حمل میکند.