این، تقریبا اولین باری است که یک فیلم ترسناک درست و حسابی دارد در سینماهای ایران، اکران میشود. «کینه» یکی از فیلمهای معروف ترسناک این چندسال است که قسمت دوم آن هم امسال در سینماهای دنیا اکران شد.
اصل این فیلم ژاپنی است و آمریکاییها مثل تجربه فیلم «حلقه» آن را دوباره بازسازی کردند. هیچکس از ما تا به حال، تجربة دیدن اینجور فیلمها را در سینما و با صدای دالبی نداشته است.
آنچه در زیر میخوانید، چیزهایی است که هنگام اکران کینه در آخرین سانس سینما فرهنگ، و در یکی از همین شبها، اتفاق افتاده است و احتمالا بارها، تکرار شده و میشود. تجربة رودررو شدن با ترس در سالن تاریک سینما.
یک چشم + مقداری مو
ساعت از یازده شب گذشته. فقط همین یک سانس باقی مانده. سالنهای دیگر تعطیل است. برای همین، فقط یک نفر، دم در بلیت را چک میکند و یکی هم در بوفه، پففیل و این جور چیزها میفروشد.
روی سردر سینما، در یک پسزمینة سیاه، یک چشم و مقداری مو، معلوم است. هیچ علامت خطری که اعلام کند که این فیلم ترسناک است و برای فلان عده توصیه نمیشود، وجود ندارد.
البته این ساعت شب، به جز ارواح سرگردان و جوانهای بیکار، کسی بیدار نیست تا بخواهد بیاید سینما. آن هم با زبان اصلی و زیرنویس فارسی.قیافهها و لباسها طوری است که انگار تماشاچیها، اشتباهی به جای تالار عروسی، به اینجا آمدهاند. دست همه هم پر از پلاستیکهای پفک، چیپس، تنقلات، پففیل و آبمیوه است. آدم یاد سیزده به در میافتد.
وقتی مغز به آسفالت بوسه زد
«ردیف D، صندلی 12» . در تاریکی سالن، ملت دنبال جای خالی میگردند. با این که معلوم است تا آخر نمایش، نصف بیشتر سالن خالی است، اما تماشاچیان با محبت، طرفدار اجماع و تجمیع هستند. هنوز تعدادی سر پا هستند که فیلم شروع میشود. هنوز هیچی نشده، صدای خرت و خورتِ خرد شدن پفکها زیر دندان به گوش میرسد. بابا بگذارید شروع شود بعد شروع کنید، 2 ساعت وقت داریم.
همین اول کاری، یک آقایی خودش را از بالکن پرت میکند پایین و مغزش به آسفالت خیابان بوسه میزند. چه افتتاحیة جذابی! تیتراژ در پسزمینة قرمز پخش میشود. یک مشت مو، مدام تبدیل به تعدادی حرف میشوند. بعضی تماشاچیها با صدای بلند داد میزنند: «من این فیلم رو دیدم، الان روحه میآد.» با صدای هیس بقیه، ساکت میشوند.
میخندم پس میترسم
موسیقی و صدای دالبی و حرکت دوربین، کار خودش را میکند. همه ساکت هستند. پرستار فضول، در کمد را باز میکند و... با اولین غافلگیری، جیغ همه در میآید. اما بلافاصله همة تماشاچیها به خنده میافتند. خودشان هم از این که ترسیدهاند، به وجد آمدهاند.
چند نفر تماشاچی ذوقزده، بلند میشوند و جلو میروند تا تک و تنها بترسند. صدای هیس چند نفر باعث میشود تا دیگر کسی نخندد. جالب است آنهایی هم که فیلم را دیدهاند و میدانند چه میشود، باز هم میترسند.
این چه توهمیه!
روح بیپدر و مادر، امان نمیدهد. در هر سکانس با غافلگیری، پدر در میآورد. چند نفر سعی میکنند با خوردن پففیل، کمتر بترسند. یک نفر از عقب تکه میاندازد: «یه قرصی، سیگاری هم بندازیم بالا، این چه توهمیه.»
هنوز جمله تمام نشده که روح مهربان با یک مشت موی سیاه، دور اتاق میپیچد و مادربزرگ را هم خلاص میکند. لبخند بر دهان میماسد. بعضیها سعی میکنند به این صحنهها هم بخندند، اما صدای پایی که با سیستم دالبی انگار دارد بالای سرمان میدود، خیلی دلهرهآورتر است. آن جلو، چند نفر بلند شدهاند و دارند از در خروجی بیرون میروند کجا؟! تازه نیم ساعت از فیلم گذشته.
باغ مظفر از کینه بهتر نبود؟
«بابا، نروید تو اتاق طبقه بالا ول کنید این صداهارو.» دختری که ردیف جلو نشسته، با ترس این را به خانم صاحبخانه فیلمکه با شنیدن صدای گربه و صدای راه رفتن از طبقه بالا، کنجکاو شده است میگوید.
اما کو گوش شنوا؟ قربانی بعدی هم به دنبال گربه سیاه وارد اتاق شد. دختر سرش را پشت صندلی جلویی، قایم میکند. سه تا پسر که چند لحظه پیش بلند شده بودند و رفته بودند، با یک بغل خوردنی برمیگردند.
اگر بخواهند با این روش با ترسشان مقابله کنند، تا آخر فیلم بوفة سینما تخلیه میشود. با غافلگیری بعدی، صدای عربدة وحشتزدة پسر بچهای بلند میشود. خانوادهای چهار نفره به سمت در خروجی میروند. حیفِ «حیف نون» و «کامران خان» نیست که بیخیالشان شدهاید و آمدهاید این روح روانی را ببینید؟!
بغلدستیام کو؟
روح بیصاحبِ از جهنم در رفته، از زیر پتو بیرون میآید و دختر را با خودش در تشک فرو میبرد. نفر آخر ردیف عقبی جیغ میزند: «ای وای! بغل دستیام کو؟ الان اینجا بود.» انگار یادش رفته بغلدستیاش اول فیلم، هیجانزده شده و رفته ردیف اول نشسته.
شاید هم روح گیس بلند... بازرس، دارد فیلم محل کار دختر را نگاه میکند. همه انتظار دارند مثل فیلم حلقه، روح با یک مشت موی سیاه از صفحه بزند بیرون. پسری که ردیف جلو نشسته، سیخ مینشیند. نمیشود نصف پرده را دید. باید دستی به شانهاش گذاشت تا به حالت اول برگردد و در صندلی فرو برود.
«نـ....ـه» همه با وحشت به سمت صدا بر میگردند. رنگ رخ پسر عینهو پف فیل، سفید شده است. از سالن سینما خارج میشود تا دستی به آب برساند.
الان پشت سرمونه!
صدای نالة روح شبیه صدای لولای زنگ زده است یا چیزی تو مایههای آروغ کشدار. صحنه کات میخورد. اما از پشت سر، همان صدا دارد میآید. خیلی نزدیک است. یا خدا! نکند روح مادرمردة زبان نفهم، از روی پرده در رفته و توی تاریکی آمده است پشت سرمان.
چند نفر که نزدیکتر به صدا هستند و جرأت بیشتری دارند، سرشان را بر میگردانند. یک پسر نمکدان، با دهانش دارد صدا در میآورد. «پسرة لوس ننر، زهرهمان ترکید!»
خانم روح، حرف حسابتون چیه؟
«یکی باهاش صحبت کنه، ببینه حرف حسابش چیه؟» «چقدر آروغ میزنه، حالم به هم خورد.» «لولاهایش خراب شده، باید روغنکاری بشه.» چند نفر دارند سعی میکنند با نمک ریختن، نشان بدهند نمیترسند. اما ناگهان روح با موهای بلند، چشمهای سفید گشاد، و دست و پای مثل گچ سفیدش از داخل وان بیرون میآید و از پلهها، چهار دست و پا سرازیر میشود پایین.
صورتش با آن لنزهای تابهتا و دندانهای سیاهی که مدتهاست رنگ مسواک ندیده – البته معمولا اموات، مسواک نمیزنند ولی تو این هاگیر واگیر کی به بهداشت دهان توجه میکند – به اندازه کافی خفن هست چه برسد به این که بخواهد آروغ بزند. نفس کسی بالا نمیآید. چند نفری دستشان را جلوی صورتشان گرفتهاند و از لای انگشتان، یواشکی نگاه میکنند.
من که نترسیدم
«به خدا، این پرستاره خودشه، نباید باهاش تنها بمونه.» باز هم همان دختر ردیف جلو، دارد به دختر نقش اول رهنمود میدهد ولی کو گوش شنوا؟ صحنه با روبهرو شدن پرستار و دختر تمام میشود. چراغها روشن میشود.
تعدادی سریع بلند میشوند و سعی میکنند با لبخند به همه بفهمانند آنها نبودهاند که وسط فیلم از وحشت، عربده میکشیدهاند. چند تایی هم وا رفتهاند. هیچکس حال دست زدن ندارد. دو ساعت سر و کله زدن با یک روح قاتل، کم چیزی نیست.
عجب غلطی کردیم
ساعت از 1 نیمه شب گذشته. کوچه تاریک است. باد برگها را به خشخش انداخته، صدایی شبیه آروغ یا همان لولای زنگ زده دارد نزدیک میشود. چند تا گربة سیاه، سر یک کیسه زباله، سر هم جیغ و ویغ میکشند. صدا، نزدیک میشود. «عجب غلطی کردیم، نکند هر کی این فیلم را ببیند، میمیرد.» ژیان آبی رنگ قدیمی، رد میشود. صدای اگزوزش شبیه لولای زنگ زده است.
نفرین ابدی بر بیننده این فیلم!
قبل از شروع فیلمبرداری، عوامل فیلم و بازیگران، مراسمی به جا آوردند تا حادثة شومی به خاطر ساختن این فیلم برایشان پیش نیاید!
توشیو (همان پسربچة مخوف فیلم) همیشه با گربهاش ظاهر میشود، چون پدر توشیو گربه فلکزده را هم بدجوری ناکار کرده بود! همة این صحنهها با بدبختی گرفته شده چون بازیگر نقش توشیو (یویا اوزِکی) از گربه میترسید!
دو نسخه از فیلم برای درجهبندی تهیه شد، یکی درجه R گرفت و دیگری PG-13 (نسخهای که اکران شد)، توی نسخه PG-13 صحنهها و صداهای آزاردهنده کاهش یافته است! فقط لحظهای آن یکی نسخه را تصور کنید...
و اما دربارة آن صدای خفن خانم شبح. صدایی که با ظاهر شدن شبح کایاکو میآید و اعصاب و روانمان را له میکند، فقط با یک شانة پلاستیکی تولید شده است! و صدای دهشتناکی که با باز شدن دهان توشیو همة تماشاگران بیچاره را بیکرک و پر میکند، تولید شخص تاکاشی شیمیزو کارگردان فیلم است!
بازیگران خانواده محتوم به فنای «کینه» در هر دو نسخه ژاپنی و آمریکایی یکی هستند اما دربارة گربهشان مطمئن نیستیم!
همة آن حرکات چندشآور و خفن اعضای بدن شبح کایاکو (مخصوصا اواخر فیلم وقتی از پلهها خرامانخرامان پایین میآید) واقعی و کار بازیگرش تاکاکو فوجی است، هیچ افکت و کلکی هم در کار نبوده.
دو تا از جملههای تبلیغاتی «کینه»: «هرگز نمیبخشد، هرگز فراموش نمیکند» و «یک بار ببینی فراموشاش نمیکنی، یک بار تو را ببیند نمیتوانی فرار کنی!»
با شروع «کینه» این جملهها که از عقاید ژاپنیها است روی تصویر میآید: «وقتی کسی در چنگال خشونتی شدید کشته میشود، یک نفرین به وجود میآید، این نفرین در مکانی که او زندگی میکرده جمع میشود و هر کس وارد آن مکان بشود، گرفتار غضب میشود»
اما در «کینه2» آخرین جمله کمی دستکاری شده: «...گرفتار خشم و غضب میشود و نفرینی جدید به وجود میآید!» وسوسة ساختن دنبالهها، حتی میتواند کمی! عقاید را دستکاری کند.
«کینه» با بودجهای کمتر از ده میلیون دلار ساخته شد و در اولین هفته اکراناش بیش از 39 میلیون دلار فروخت و برق از کلة تهیهکنندگان آمریکاییاش پراند.
دیگر عقدهای نیستم
بعضی وقتها فکر میکنم که توی سرزمین عجایب یا جزیره ناشناخته زندگی میکنم. نمیدانم باید خوشحال باشم یا ناراحت که من (یعنی ما) با چیزهایی حال میکنیم که برای بقیه مردم دنیا عادی است و نسبت به چیزهایی واکنش نشان میدهیم که خیلیها به راحتی از کنارش رد میشوند، بدون این که حتی گوشه چشمی بهاش نگاه کنند.
قضیه دیدن یک فیلم ترسناک درست و حسابی توی یکی از سینماهای همین شهر هم از آن اتفاقهای هیجانآور است. جدا از این که اصلا فیلم چی هست و چهجوری ساخته شده، خود این قضیه که بالاخره مردم ما این شانس را پیدا کردند که مثل بقیه دنیا از گیشه سینما بلیت بخرند و بروند توی سالن تاریک سینما و توی یک جمع دویست نفری دو ساعت از ترس زهره ترک شوند، اتفاق جالبی است.
جالب که چه عرض کنم، واقعا عالی است.نمیدانید آن لحظهای که بغلدستیات از ترس جیغ میزند و پشت سریات سه متر به هوا میپرد چه لذتی دارد! آن صحنهای از فیلم که یکهو یک دستی وارد کادر میشود و همه از ترس داد میزنند واقعا هیجانآور است!
برای ما که همهاش فیلمهای ترسناک را توی تلویزیون بیست و یک اینچی و اتاق 12 متری خانهمان دیدهایم و در حین پخش فیلم هم مدام یکی از جلوی تلویزیون رد میشود گهگاه هم یکی به بهانه دستشویی یا شام بلند میشود و برق اتاق را روشن میکند، دیدن کینه توی سینما تجربه فوقالعادهای بود.
تازه از اینها گذشته، کینه از این ترسناک درپیتها و صدمن یک غازها هم نیست. داستاناش عالی است، فیلمنامهاش هم بهتر، کارگردانیاش هم اگر نگوییم عالی، ولی خوب است. تازه بازیگر نقش پروفسور (کاراکتر مرد فیلم) هم همان بازیگر «بزرگراه گمشدة» دیوید لینچ است.
کینه به در و دیوار نمیزند تا از تماشاچیاش جیغ بگیرد. برخلاف فیلمهای کلاسیک دیگر، داستاناش را هم کلاسیک و سرراست تعریف نمیکند و کمی توی زمان دستکاری میکند، با این حال هیچکدام از این بازیهای فرعیاش توی ذوق نمیزند.
واقعا دم آن کسانی که برای شکستن این طلسم ما «کینه» را انتخاب کردند گرم. خدا را شکر که عقدة ترسیدن توی سالن سینما هم به دلمان نماند.
ما از این مسخرهبازیها نمیترسیم!
ای بابا! آخر شما دیگر چرا؟ از شما انتظار نداریم که برای فیلمی مثل «کینه» عین بید بلرزید ! عزیز دل برادر! تمام این فیلم ترسناکها ، فقط چند تا راه برای ترساندن بلدند که اگر آنها را بلد باشید،نه تنها نمیترسید، بلکه به جای دیدن این مسخرهبازیها به اطراف نگاه میکنید و به پریدن پاپکورن توی حلق و چشم و چال ملت و بنفش شدن رنگ رخسارشان، قاهقاه میخندید و حالی میبرید! اینها چندتا از آن کلیشهها هستند.
1 - محل اتفاقات: همیشه اتفاقات در یک کلبة دوردست یا آپارتمانی بدون همسایه و یا محلهای متروکه اتفاق میافتد، یعنی آقا جان! وقتی توی «کینه» دیدید مستخدمی برای ارائة خدمات به یک خانة اصیل ژاپنیِ تک افتاده، فرستاده میشود، مطمئن باشید کاسهای زیر نیمکاسه است.
در ضمن همة این خانهها یا چوبی هستند یا پنجرههای گلهگشادی دارند، عین همین فیلم که حتی درهای کشویی خانة ژاپنی هم شیشهای است و هیچ امنیتی ندارد! اصولا هیچوقت قاتل در یک خانة بتنی و مهندسیساز آدم نمیکشد!
2 - دخترها: در اغلب این فیلم ترسناکهای بیمزه، طرف (همان چیز ترسناکه!) یک جورهایی پیر دخترها را در میآورد ، خصوصا آنهایی که موهایشان خیلی زرد است(!) آنها یا اولین کشتهها هستند یا از همه خفنتر جانشان در میرود. «کینه» هم همینطور است،زنان و دختران فیلم همگی نابود میشوند. در ضمن در فیلمهای ژاپنی، دخترانی که موهایشان کوتاه است را جایگزین مو زردها کنید.
3 - موسیقی: برای خلاص شدن از صدای دالبی عذابآور سینما فرهنگ، دو تا راه پیشنهاد میکنیم. راه اول این که به مقدار کافی پنبه تهیه کنید و در گوش مبارک بفشارید و با خیال راحت فیلم را تا ته ببینید.
اما اگر این راه کمی به نظرتان احمقانه رسید،میتوانید درست و درمان موسیقی فیلم را زیر نظر بگیرید، هر موقع موسیقی عاطفی و مکش مرگمای فیلم قطع شد و یا یک سوت عجیب و غریب از دور دست به گوش رسید و همینطور صدایش بلند و بلندتر شد، مطمئن باشید یکی همین الان میترکد!
4 - نورپردازی: در حالت کلی! هر جا طرف (آدم خوبها!) شمع دستش گرفت یا چراغقوه انداخت و یا از آباژور استفاده کرد، شک نکنید که تا 2 یا 3 دقیقه دیگر قرار است جیغ بکشید. توی همة این موارد نور شمع و فندک و این چیزها از همه چیز خفنتر است، چون قیافة مقتول بیچاره را هم بدجوری تیره و تار میکند و آدم همینطوریاش هم میترسد، مثل سکانس اول فیلم کینه!
5 - نوع فیلمبرداری: هر موقع چهارنکتة بالا را در جایی دیدید و به حوالی لحظة پرش از صندلی نزدیک شدید و خواستید لحظة دقیق آن را از قبل متوجه شوید به قابهای فیلمبردار توجه کنید، اگر سوژه در نمایی غیر ازنمای نزدیک بود هنوز خطر جدی نیست،اما به محض اینکه نمای دوربین نزدیک شد وا مصیبتا! در بسیاری از مواقع و پشت سر بازیگر هم فولو (تار) است، این تار بودن به موجود اهریمنی ما اجازه میدهد که به سوژه آرام آرام نزدیک شود و جیغ ما را در بیاورد...
نتیجة اخلاقی: نویسندة مطلب از هیچ فیلمی نمیترسد. چون در صحنههای ذکر شده چشمانش را میبندد!
نویسندگان:
احسان ناظمبکایی، نوید غضنفری، کاوه مظاهری، سعید جعفریان