سخنی که میتوان در این روزهای فارغ از نمایشگاه کتاب و جشنوارههای شعر خطاب به شاعران گفت همین است. در واقع از این پس محافل ادبی مهمترین محل حضور شاعران خواهد بود و اگر کمی هم خوششانس باشند میتوانند دفتری از اشعارشان را به چاپ برسانند. شاعران در این مرز و بوم بهرغم داشتن پیشینه و سبقه طولانی اما هنوز نتوانسته اند جایگاهی برای خود بیابند. آنان به مانند تمام روزگاران گذشته، مرثیهگوی غربت خویشند. شاید سخن مولانا حسب حال شاعران این مرز و بوم از ابتدا باشد تاکنون.
* علیرضا قزوه
میخواهم از خدا بنویسم
تنها صدا صداست که باقیست، بگذار از صدا بنویسم
دلبستگی به خلق ندارم، میخواهم از خدا بنویسم
میخواهم این دو روزۀ باقی، گوشهنشین زلف تو باشم
بر صُفّۀ صفا بنشینم، از بُقعۀ بقا بنویسم
آزاد از خواص و عوامی، از خود رها شوم به تمامی
تا چند با فریب نشینم، تا چند از ریا بنویسم
من کیستم که دل به تو بندم، بادا به سوی دوست برندم
تو کیستی که از تو بگویم، آخر چرا تو را بنویسم
از بینشان این همه ماتم، میمانم از چه چیز بگویم
از بیکجای این همه اندوه، میمانم از کجا بنویسم
حالم خوش است و دوست ندارم، دستی به روی دست گذارم
تنها همین به چلّه نشینم، تنها همین دعا بنویسم
از مهر و قهر او نبریدم، میخواهم آنچنان که شنیدم
از بیم و از امید بگویم، از خوف و از رجا بنویسم
میخواهم از همیشه رساتر، از چند و چون راه بپرسم
میخواهم از چگونه بگویم، میخواهم از چرا بنویسم
از شهر دود و شهوت و آهن رفتم به عصر آتش و شیون
فرصت نبود تا که بگویم، فرصت نبود تا بنویسم
حالی بر آن سرم که از این پس، سر از درون چاه برآرم
هر شام از مدینه بگویم، از ظهر کربلا بنویسم
من بندۀ علی و رضایم، بگذار تا به خویش بیایم
از حضرت علی(ع) بسرایم، از حضرت رضا(ع) بنویسم
خردادماه ۱۳۸۹
* جلیل قیصری
از این روایت
سوم شخص
زبان درآمد
ما که نیستیم
این شما و
راهی که قصه میرود
دومی
تنگِ پا و راه چیزی گفت
معلوم نشد به راه میرود
یا پایی که
بند کرده در یکی کفش
طولانی
اولی
آهی کشید و راهی شد
متن در متن
خِس خِسِ بارشِ ناخوان و
برهوت ِنانوشت
هنوز کو تا سپیدخوانی این برف
* آفاق شوهانی
چگونه/ ما به هم
چگونه؟
ما به هم
اما چگونه جای تعجب بنشینم به نقطهای که نیستی
ما به راه
و نقطه نقطه
سیاهی کلاغیست زشت
چند ورق از دستِ تو
که لایه لایه «تا» بخورم
و چند ورق از دست من
بُر بزنی تا سرخط سیاهِ سیاه
بعد با تعجب دست بیندازیام تا پرواز
این از جگر
این از پاره
که انداختیم به آب
خدانگهدار.
* شهاب مقربین
تفنگ در دست تو
من آویخته از طناب بودم و تو
تفنگ در دست
شلیک کردی
شلیک کردی به طناب
برگشتم به زندگی
خطا رفته بود
دوباره داری نشانه میروی
قلب هدف را
درست نشانه گرفتی
بزن
زندگی همین است
که شلیک میشود از دستهای تو
* محمدحسین مهدی(م. مؤید)
دل مرا
دل مرا/ زر آراستهاند
کجایی تو؟
غروب میشود
دل مرا/ نارنج آراستهاند
کجایی تو
پگاه اردیبهشت است
دل مرا/ سبز آراستهاند
کجایی تو
جنگل تابستان سرشار گشت از نیمروز
* مهدی مرادی
نامگذاری
غالبا تنها هستم
و آرامش کلبهام را
چشمه و کوهسار تکمیل میکند
سر میرسند
قمقمههایشان را پر میکنم
و میگذارم ماه بخشی از صورتم را روشن کند
پای مسافران را میبینم
و حدس میزنم
که از کدام ناحیه آمدهاند
شناسایی نمیشوم
در نامگذاریام وقفه افتاده است
و هنوز اندکی از روزهای مقرر باقی است
* محمدجواد غفورزاده (شفق)
ای عشق نبی سرشته با آب و گلت
ای مهر علی روشنی جان و دلت
ای سوره کوثر از نگاهت جاری
یک آیه بخوان « بایّ ذنبٍ قُتلت»
آهنگ وداع مادری میشنوم
پرپر شدن کبوتری میشنوم
از فضه بپرسید چه حالی داشت آن روز
نیلوفری و پشت دری میشنوم
* بهروز یاسمی
پرده اول
به خوابم آمدی پر کردی از اندوه خوابم را
به دست ابرهای تیره دادی آفتابم را
و حالا مثل نیلوفر به دنبال رد پایت
به هر سو میکشانم شاخههای پیچ و تابم را
یقین دارم که چشمانت ز هرم واژهها میسوخت
اگر روزی برایت مینوشتم التهابم را
وگرنه با همین نامه برایت میفرستادم
دو برگ از دفتر اندوه بیرون از حسابم را
و یا بیپرده و روشن برایت شرح میدادم
فقط یک خط ز سر فصل کتاب اضطرابم را
که تا دیگر دل بیاعتقادت باورش میشد
که من هم چون تو پنهان میکنم از خود عذابم را