شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۹ - ۰۷:۳۸
۰ نفر

سعید مروتی : مسیر پرفرازونشیبی که علیرضا امینی در طول فعالیت فیلمسازی‌اش پیموده، او را بیشتر کارگردانی تجربه‌گرا که در هر فیلم به‌دنبال آزمودن فرم‌های تازه و متفاوت است، می‌نمایاند.

در این‌مسیر همچنان نخستین ساخته‌اش (نامه‌های باد)  طراوت و تازگی بیشتری دارد تا آثار دیگرش. نامه‌های باد در رویکرد به سینمای واقع‌گرا نوید ظهور کارگردانی خوشفکر را می‌داد که ساخته‌های بعدی‌اش به‌ندرت توانستند به این انتظار پاسخ مثبت دهند.
«دانه‌های ریز برف»‌ و به‌خصوص «کنار رودخانه» تجربه‌هایی ناموفق و ناموزون در گرایش به فرم را به‌رخ می‌کشیدند.

در دانه‌های ریز برف فیلمساز محدودیتی را به‌خود و مخاطبش تحمیل می‌کرد بی‌آنکه بتواند از آن بهره‌ای زیبایی‌شناختی گیرد و جز در لحظاتی گذرا نمی‌توانست ظرافت‌های ساختاری نامه‌های باد را تکرار کند. یک ایده اولیه درخشان به‌جای اینکه به‌درستی بسط یابد، با اطناب و تکرار، حاصلی جز ملال را برای تماشاگر به‌ارمغان نمی‌آورد. در کنار رودخانه استفاده از دوربین روی دست چنان با تکان‌های شدید (به قصد مستند‌نمایی) همراه شده بود که مخاطب را عصبی می‌کرد.

در «زمان می‌ایستد» نیز گرایش امینی به بداهه‌پردازی چنان افراطی شده بود که حتی استفاده از بازیگر حرفه‌ای و شناخته‌شده‌ (هانیه توسلی) نیز نمی‌توانست خلأهای فراوان داستانی را بپوشاند. سینمای ضدقصه برخلاف آنچه در سینمای ایران جاافتاده، آدابی دارد و نمی‌توان به‌صرف اینکه نمی‌خواهیم داستان متعارفی را تعریف کنیم، فیلم را بر مبنای ساختاری دلبخواهی پیش ببریم و حاصل مطلوبی از این رویکرد بگیریم.

علیرضا امینی در ساخته‌های اولیه‌اش، کارگردانی بداهه‌پرداز بود که گویی چنان مفتون طرح اولیه آثارش می‌شد که بدون فیلمنامه مدون و صرفاً براساس فرایندی که به‌مرور و جلوی دوربین شکل می‌گرفت، همه چیز را به‌جلو می‌برد.

 استفاده از فضای اگزوتیک (غریب‌نما) و عموما در شرایط جوی نامطلوب، تنها می‌توانست این نکته را نشان‌دهد که امینی در شرایطی دشوار فیلم می‌سازد ولی این دشواری به‌تنهایی نمی‌توانست فضیلتی به‌شمار آید.

حتی تجربه نسبتا موفق نامه‌های باد نیز نشان می‌داد که اتکا به ایده اولیه درخشان و بداهه‌پردازی صرفاً تا آنجا که به تجربه‌های ملموس و عینی فیلمساز بازمی‌گردد، می‌تواند جذاب باشد و از جایی که این تجربه‌ها ته می‌کشد، خلأهای داستانی به‌صورتی پررنگ خود را نشان می‌دهند. نامه‌های باد تاجایی که به فضای داخل پادگان می‌پرداخت، حسی از زندگی به‌همراه طنزی خلاقانه و گزنده را منتقل می‌کرد و با خروج از پادگان و ورود به شهر، فیلم نیز دچار افت محسوس می‌شد. در  3فیلم بعدی این افت، خیلی زود و از همان دقایق ابتدایی آغاز و تا پایان نیز ادامه می‌یافت.به‌نظر می‌رسید که امینی با شتاب می‌خواهد تجربه‌اندوزی کند و با آنکه فیلم‌هایش در شرایط سختی ساخته می‌شدند، پرکاری و کوشش او جالب‌توجه بود.

«فقط چشم‌هایت را ببند» می‌توانست نقطه عطفی در کارنامه امینی باشد؛ فیلمی شهری با فضایی کاملا متفاوت از آثار قبلی امینی که اکران نشدنش، ارزیابی میزان توفیق یا عدم‌توفیق امینی را در آزمودن فرمی متفاوت در سینمای ضدقصه امکان‌پذیر نکرد.
«استشهادی برای خدا» فیلمی متوسط، با مضمون معناگرایانه مطلوب و مورد‌پسند روز بود.

فیلم که پیدا بود مثل اغلب ساخته‌های سازنده‌اش با سختکوشی فراوان و به‌دشواری ساخته شده و با وجود آنکه داستان خطی‌اش، جزئیات بیشتری داشت و از مرحله طرح اولیه به مفهوم فیلمنامه‌ نسبت به فیلم‌های قبلی امینی، از جدی گرفته‌شدن عنصر روایت حکایت می‌کرد ولی باز هم به‌نظر می‌رسید که برای فیلمساز، فضاسازی بیشتر از روایت داستان اهمیت داشته است.

اما «هفت دقیقه تا پاییز» آخرین ساخته این فیلمساز که هم‌اکنون روی پرده سینماهاست، امینی را در مقام کارگردانی که دغدغه روایت در فیلم داستانی داشته و با ساخت اثری حرفه‌ای کوشش برای برقراری ارتباط گسترده با مخاطب را دارد، نشان می‌دهد.

فیلم درواقع نخستین تلاش جدی علیرضا امینی برای ورود به سینمای جریان اصلی است؛ سینمایی که جشنواره‌ها را هدف قرار نمی‌دهد و به اکران در سالن‌های متعدد و حتی فتح گیشه می‌اندیشد.

امینی دوربینش را به شهر می‌آورد، با کاراکترهای محدود کار می‌کند و 2داستان از 2خانواده را روایت می‌کند. داستان خانواده‌هایی که یکی زنگ فاجعه‌اش از همان ابتدای فیلم به‌صدا درآمده و در مورد خانواده‌ای دیگر روی‌دادن حادثه‌ای تراژیک (مرگ فرزند) باعث می‌شود بر تزلزلش تأکید شود و آرامش‌خاطر جای خود را به پریشانی و آشفتگی دهد.

نیما (محسن تنابنده) و میترا(هدیه تهرانی) به همراه فرزندشان سارا، زندگی بی‌دغدغه‌ای دارند اما مریم(خاطره اسدی) خواهر میترا که قصد جدایی از همسرش(فرهاد) که در زندان است را دارد به خانه آنها نقل‌مکان می‌کند و این مقدمه‌ای است بر وقوع اتفاق‌هایی ناخوشایند و تلخ. در سفری کاری به شمال، اتومبیل چپ می‌کند و نیما نمی‌تواند جان سارا را نجات دهد.

به موازات این اتفاق، فرهاد(حامد بهداد) نیز که موقتا از زندان مرخص شده، قصد دارد به کشف رازی درخصوص زندگی خانوادگی‌اش نایل شود و مشکل اساسی هفت‌دقیقه تا پاییز نیز از همین‌جا آغاز می‌شود؛ اینکه امینی نمی‌تواند ماجرای این دو خانواده را به‌خوبی به‌هم متصل کند. طبیعی است که پس از فاجعه دلخراش مرگ دختربچه که همراه با تأثر عاطفی فراوان میترا و واکنش غیرمنطقی از سوی او (نگه‌داشتن جسد سوخته سارا پیش خودش)‌ است، ماجرای مشکل زندگی مریم و فرهاد نتواند در هنگامه این مصیبت، به‌درستی مطرح شود.

مشکل اصلی مطابق معمول آثار امینی بیشتر به فیلمنامه بازمی‌گردد تا اجرا و کارگردانی؛ فیلمنامه‌ای که طرح اولیه‌اش از خود امینی‌ است، کیوان نخعی فیلمنامه را نوشته، محسن تنابنده براساس فیلمنامه نخعی نسخه دیگری را به نگارش درآورده و بازنویسی و ادیت نهایی را نیز علیرضا نادری انجام داده است.

نکته‌ای که نشان می‌دهد این‌بار و برخلاف عادت فیلمسازی امینی، داشتن فیلمنامه پروپیمان اهمیت داشته ولی کارگردانی که تجربه چندانی در تعریف داستان برای تماشاگر ندارد، در نهایت فیلمی با لکنت‌های فراوان روایی ساخته است؛ از ایراد کلی چگونگی تلفیق و تنیده‌شدن داستان 2خانواده در یکدیگر گرفته تا نکاتی که قرار بوده جزئیاتی باشند که به‌ درام اثر غنا ببخشند ولی حالا حکم شاخ‌وبرگ‌های اضافی را یافته‌اند. مثلا سارا حاصل ازدواج اول میتراست و نیما درواقع ناپدری‌اش محسوب می‌شود.

وقتی میترا، نیما را مقصر مرگ سارا می‌داند (چون او ابتدا پسر مریم را نجات می‌دهد و بعد سراغ سارا می‌رود) به‌نظر می‌رسد که فیلم می‌خواهد از این نکته استفاده دراماتیکی کند و هنگامی که شاهد مکالمه رضا، شوهر سابق میترا با نیما می‌شویم، این ظن تقویت می‌شود ولی عملا چنین اتفاقی رخ نمی‌دهد و خبری هم از رضا نمی‌شود! یا ماجرای همسر جوان سعید، همکار نیما که خودکشی کرده که در نسخه جشنواره در پایان فیلم کارکرد می‌یافت و در نسخه فعلی با حذف پایان‌بندی قبلی، تبدیل به عنصری کاملا اضافه شده است.

وقتی کار به مقایسه هفت‌دقیقه تا پاییز با «درباره الی» می‌رسد. (چنانکه خیلی‌ها به تأثیر‌پذیری امینی از فرهادی اشاره کرده‌اند) ضعف‌های فیلمنامه‌ای فیلم در مقایسه با فیلمنامه مینیاتوری و استادانه الی بیشتر به‌چشم می‌آید.  به‌خصوص در شیوه استفاده از رخ‌‌دادن فاجعه (در فیلم فرهادی غرق‌شدن الی و در فیلم امینی کشته‌شدن سارا) که فاصله کیفی فیلم‌ها را بیشتر نمایان می‌کند؛ هرچند هفت‌دقیقه تا پاییز به‌لطف اجرای خوب و سروشکل حرفه‌ای‌اش می‌تواند تماشاگر را با وجود قصه آشفته‌‌ای که تعریف می‌کند، نگه دارد.درخصوص کارگردانی خوب علیرضا امینی مثال‌های زیادی می‌شود زد؛ از شروع هوشمندانه‌ فیلم گرفته که نیما را در حین انجام کارش، نظافت شیشه‌های یک ساختمان مرتفع نشان می‌دهد و به نوعی مقدمه‌ای برای وضعیت متزلزل در راه است، تا سکانس مواجهه میترا و فرهاد در راه‌پله که کارگردانی خوب، موقعیتی نه‌چندان منطقی و باورپذیر را تا حد زیادی نجات داده است.

هفت دقیقه تا پاییز حتی اگر فیلم چندان خوبی نباشد، اثری امیدبخش است. اینکه امینی در نخستین فیلمی که برای تماشاگر عادی سینما ساخته، سر از کج‌راه‌های مرسوم درنیاورده و سلیقه سینمایی‌اش را فدای پسند عام نکرده، نکته قابل اتکایی‌است. آشفتگی فیلم هم زیاد به او در مقام کارگردان بازنمی‌گردد. از این فیلمنامه  به‌هم‌ریخته، هیچ کارگردانی نمی‌توانست فیلم درخشانی بسازد.

کد خبر 110837

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز