پس از گذراندن دوره ابتدایی و راهنمایی وارد دبیرستان شد که این برهه مصادف شد با شروع مبارزاتش علیه دستگاه پهلوی. وی به همراه عدهای از جوانان با برگزاری جلسات مذهبی مخفیانه کتابهای مراجع خاصه حضرتامام را مطالعه میکرد و بهصورت حضوری خدمت مراجع میرسید و رفتوآمدهای زیادی با روحانیون داشت، مخصوصاً از آیتالله شهید مطهری راهنماییهای اخلاقی و مکتبی بسیار بهره میگرفت.
در اواخر مبارزات، دستگاه چاپی تهیه کرده بود و همراه با برادر شهیدش سیدمهدی اعلامیههای حضرتامام را چاپ کردند و شبانه و مخفیانه توزیع میکردند. این کار ادامه داشت تا اینکه چندماه قبل از پیروزی انقلاب هنگام توزیع اعلامیهها وی دستگیر میشود و ساواک وی را زندانی میکند.
در زندان مورد ضرب و شتم شدید قرار میگیرد، بهگونهای که از ناحیه گوش آسیب جدی میبیند. پس از آزادی با سخنرانی در جلسات جوانان، تأثیر بسزایی در روشنساختن افکار عمومی داشت. به دستور امام با تشکیل سپاه پاسداران وارد سپاه شده و در امور آموزش مشغول به کار شد.
بهدلیل علاقه شدید جهت ساخت نارنجک و ابتکار ساختن سهراهی انفجاری باعث تحول عظیمی در تهیه و تولید انبوه این نوع مواد منفجره در سپاه شد. سرانجام این رزمنده دلاور، هنگام آموزش در کلاس آموزش سلاح نظامی توسط نارنجکی که خودش سازنده آن بود در تاریخ9/8/1358 مصادف با روز عرفه امامحسین(ع) به درجه شهادت نایل شد.
شهید سیدمهدی فاضلالحسینی
رفتار مبارزاتی و سیاسی برادرش سیدهادی که ذکر شد سرلوحه کارهای سیدمهدی بود. وی هم در مبارزات علیه رژیم پهلوی دستگیر و زندانی شد که با تحصن محصلین، رژیم مجبور به آزادکردن او شد. با پیروزی انقلاب در گروه ضربت کمیته به فعالیت پرداخت. براساس تفکر فراگیر انقلاباسلامی و جهانیشدن، با مبارزان افغانی همکاریهای زیادی داشت؛ ازجمله تشکیل کلاس آموزش نظامی و... .
در آبان59 همراه تنی چند از اعضای انجمن اسلامی به اهواز رفت. در آنجا با گروه دکتر چمران آشنا شد و ضربات سنگینی بر پیکر رژیم مزدور بعثی وارد کرد. از ماموریتهای مهم وی این بود که داوطلبانه از رودخانه عبور کرد و به قلب دشمن رفت تا پلی را منفجر کند و با انفجار این پل نیروهای عراقی چند کیلومتر عقبنشینی کردند. وی به گفته دوستانش از زبدهترین متخصصین تخریب بود. در مدت کوتاهی، 7تا8هزار مین را خنثی کرد و تشکیل گروههای نامنظم چریکی را به رهبری شهیدچمران انجام داد و در ظهر اربعین دعوت حق را لبیک گفت و جرعه شهادت را با اصابت تیر چشید.
شهید سیدحسین فاضلالحسینی
او در ششمین روز از نخستین ماه تابستان1341 در مشهد متولد شد.
شنیدهها و دیدههای او از انقلاب، باعث شد تا با علاقه، اخبار و اطلاعات مربوط به حرکت مردمی را دنبال کند. وقتی وارد دبیرستان شد، انقلاب به مرز شکوفایی رسیده بود. او نیز مثل برادرانش هادی و مهدی، در تظاهرات و راهپیماییهای مردمی شرکت و در تهیه، پخش و توزیع اعلامیههای امام(ره) مشارکت میکرد.
یک روز در حال پخش اعلامیه، دستگیر شد. درحالیکه در شب همان روز، عروسی برادرش اتفاق میافتاد او را به کلانتری بردند و نتوانست به جشن عروسی برادرش برود.
روز بعد بهخاطر سن کم، او را آزاد کردند. او دستبردار نبود و همچنان در ردیف اول صف انقلابیون شعار میداد.
پس از پیروزی انقلاب، در جریان درگیریهای داخلی و احزاب و گروهها فعالیت بسیاری داشت. در روزهای آغازین انقلاب، مردم به جمهوری اسلامی رأی آری دادند. اما گروهها و حزبهایی بودند که همچنان علیه جمهوری اسلامی تبلیغ میکردند. سیدحسین سعی میکرد طرفداران گروهها را با ارائه دلیل و برهان به دامن جمهوری اسلامی بکشاند. اما گاه زبان منطق کارساز نبود و آنها وقتی با جوانی مسلمان و آزاده روبهرو میشدند، عقدههای حزبی خود را با درگیری با سیدحسین فرومینشاندند. با شروع جنگ، به فرمان امام لبیک گفت و راهی جبههها شد. نبوغ، پشتکار و تلاش این جوان 18ساله باعث شد تا مسئولان تیپ امامرضا(ع) او را به فرماندهی یکی از گردانها منصوب کنند.
او فرمانده گردان روحالله شد و در جنگهای منظم و نامنظم نقش پررنگ و مؤثری داشت.
در همان ماههای آغازین جنگ برادر او مهدی نیز که پیش از او به جبهه اعزام شده بود، درحالیکه میرفت تا یک اسلحه کالیبر50 را بردارد، هدف یکی از خمپارههای دشمن قرار گرفت و ترکش خورد. وقتی مهدی به شهادت رسید، حسین بسیار متأثر شد. او با پیکر برادرش به مشهد رفت و دیگر به منطقه نرفت تا عملیات چزابه.
وقتی به چزابه رفت، مسئولیتی نداشت. یکی دو نوبت در همان تیپ امامرضا(ع) مثل دیگر رزمندگان سلاح بهدست گرفت و جنگید. اما در عملیات بیتالمقدس در گردانی که حاجباقرقالیباف فرمانده آن بود بهعنوان فرمانده گروهان انتخاب شد. چند ماه بعد، برادر دیگرش هادی به شهادت رسید. اما سیدحسین همچنان در جبهه ماند. چهره باز و گشاده و لبخندی که همیشه به لب داشت، از او یک رزمنده دوستداشتنی ساخته بود.
خیلیها دوست داشتند در گروهان او باشند چون هم فرماندهی میکرد و هم با بذلهگویی، به رزمندگان روحیه میداد. وقتی خرمشهر آزاد شد، او همچون رزمندگان دیگر شاد شد و به مرخصی رفت. پدر و مادرش سعی کردند او را متقاعد کنند که به ازدواج تن دهد. اما او زیر بار نمیرفت و میگفت: «جای من در جبهه است. نمیخواهم خانوادهای دیگر را اسیر خودم بکنم.»
تا اینکه مادر او پس از اصرار بسیار، موافقت او را گرفت. درست 3ماه پس از آزادی خرمشهر، سیدحسین عقد کرد.
چند روز پس از عقد، دوباره به جبهه رفت و در سومار عهدهدار فرماندهی گردانی از تیپ امامرضا(ع) شد. در آن زمان شهید چراغچی، فرمانده تیپ بود. او اعتقاد داشت: «بعضیوقتها آدم در مورد حسین اشتباه میکند؛ اینقدر که خونسرد است و بیخیال. اما بعد که نتیجه کارهای محوله را میبیند و رعایت مسائل نظامی را، به اشتباه خودش پی میبرد.»
در ماه میانی بهار1362 دوباره به مشهد برگشت و جشن عروسی او برپا شد. یکی دو هفته بعد از عروسی، سیدحسین به جبهه غرب برگشت. ضمن اینکه چند ماه بعد، توفیق زیارت خانه خدا نصیبش شد.
وقتی از مکه بازگشت، دوباره به جبهه رفت و اینبار فرمانده گردان روحالله از تیپ امامرضا(ع) شد. در این مدت، 4بار مجروح شد و هر بار که مجروح میشد، خانواده خوشحال میشدند چون فقط در این صورت بود که میتوانستند سیدحسین را در مشهد نگهدارند. در والفجر مقدماتی ترکشی بهدست راست او اصابت کرد، در والفجر3 کمر و شانهاش زخمی شد و در عملیات دیگر، گلولهای به ران پای راست او اصابت کرد.
درست یک روز پیش از عملیات والفجر8 که بهآزادسازی فاو منجر شد، درحالیکه شبقبلش خواب برادران شهیدش را دیده بود و منقلب بود و صبح برای انتقال و جابهجایی تانکهای دشمن با یکی از همرزمانش بر ترک موتوری سوار بود، هدف یکی از خمپارههای دشمن قرار گرفت و ترکشی به سرش اصابت کرد. سیدحسین در 24بهمن 1364، به شهادت رسید.