حملههای متوالی عراق از چپ و راست، این عوامل را تشدید میکرد و رزمندگان خسته و درعین حال نگران را در مورد چگونگی دفاع از سنگرهای مقدس در فشار فکری قرار داده بود. دیگر برای همه مسلم شده بود که آتش رها شده از جانب عراق ورای آنچه تاکنون به خود دیده بودند، است و تخم کفر و نفاق ابرقدرتها تمامی جبهه را زیر پوشش گرفته و ضربات وارد بیوقفه ادامه دارد. چطور میشود که این همه اتحاد در سرزمین کفر شکل گیرد و تمامی زهر آن متوجه کشوری مظلوم شود. رزمندگان صبور و با استقامت که شاهد فشار کفر بودند، در بدترین شرایط سعی در کنترل خود داشته و همچنان بنا را بر مقامت گذاشته بودند.
حملات متوالی عراق در «فاو»، «شلمچه»، «جزایر مجنون»، «مهران»، شمال غرب و سپس «دهلران» تمام تحلیلها را عوض کرده بود و هر کسی بهنوعی از آن یاد میکرد؛ جز یک حرکت که جدای تمام آن تحلیلها در میدان جنگ پیاده میشد. مقاومت و ایستادگی رزمندگان حتی در بدترین شرایط، تنها عاملی بود که به خود اجازه نمیدادند جز حراست از آنچه شهدا در طول 8سال جنگ از خود به جای گذاشته بودند، به چیزی دیگر بیندیشند، چهرههای نگران، مانده بود و آن همه توطئه؛ آن همه پیام شهدا. گویی از هرگوشه خوزستان خونهای ریخته شده نمایان شده بود و به صورت ستاره درخشان خودنمایی میکرد. با اینکه آن همه آتش دشمن، منطقه را به صورت جهنمی تجسم میکرد. خوزستان، سقوط و فتح خرمشهر را به خود دیده بود.
خوزستان آن همه تجاوز دشمن را شاهد بود؛ ولی آن انتظار نگرانکننده ناگوارتر از همه بود. هیچ شکی نبود که اگر عراق به تهاجمهای خود ادامه میداد، تمامی خوزستان را به تصرف درمیآورد. هیچ شکی نبود که گازهای شیمیایی، نفس همه رزمندگان را در هوایی آلوده به محاصره در میآورد. هیچ شکی نبود که ابرقدرت، حمله نهایی خود را به جمهوری اسلامی وارد ساخته و به تلافی کینههایی که طی چند سال از اسلام داشتند، وارد عمل میشدند. از هر گوشه، توطئهای نمود پیدا میکرد و این نگرانیها را تشدید میکرد. نیاز به راهحل در چهرهها به خوبی آشکار بود؛ راهحلی معقول؛ راهحلی که بتواند تمام توطئهها را خنثی کند. معلوم نبود چرا جبهه، یارای مقابله با آن همه تهاجمات عراق را نداشتند.
در آنروزها سکوت موقت در جبهه حاکم شده بود که مشخص بود انفجاری را بهدنبال دارد. چگونگی این انفجار عامل اصلی نگرانیهایی بود که به انتظاری رنج آور مبدل شده بود. آنگاه که خبر قبول قطعنامه598 را از سوی مسئولان کشور شنیدند، اوضاع به گونهای دیگر تغییر یافت. همه تلاش 8ساله جنگ در فرازونشیبهایش آنگونه جمعبندی شد که نهایتا با اعلام قبول قطعنامه598 شوک واردشده به رزمندگان اسلام، آنها را بر سر دوراهی قرار داده بود و نمیدانستند در میدانگاه مقاومت خوزستان، این جنگ چگونه رقم خواهد خورد؛ هرچند که میدانستند بدون تصمیم امام این حرکت شکل نگرفتهاست؛ ولی باز هم کلام امام بود که میتوانست برای رزمندگان تسکین دهنده باشد.
ای کاش رزمندگان به نحوی آرام میگرفتند و آن پیام پردرد رهبرشان را نمیشنیدند. تعدادی از رزمندگان بر خاک خوزستان مینگریستند و آرزو میکردند ای کاش دهان باز کرده و آنها را در خود میبلعید و آن پیام امام را نمیشنیدند. رزمندگان آرام گرفته بودند ولی هیچ وقت راضی به رسیدن به آرامشی در ازای رنج نامه امام نبودند که بگوید: «شما میدانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم. اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم، گذشتم و اگر آبرویی داشتم با خدا معامله کردم.» چه لزومی داشت که رابطه قلب امام با دل مردم اینطور برملا شود که خوزستان پس از دیدن آن همه خون شهدا، این همه اشک بازماندگان آن شهدا را به خود ببیند. تاریخ نشان میدهد آن امتی که رهبرش را نشناخت، خود آن ملت بازنده نهایی خواهد بود.
دیگر همه چیز عوض شده و جنگ وارد مرحله جدیدی شده بود. این تغییر ناگهانی در دو جهت با شتاب حرکت کرد. قبول قطعنامه598 از طرف امام حرکتی بود که اصلاً در تصور ابرقدرتها نمیگنجید و آنها با تبلیغات کاذب، ایران را جنگطلب قلمداد میکردند و آشکارا در کنار تجاوز عراق به خاک ایران، همچنان ایران را همراه سیاستهای منافقانه خود در اذهان زیر سؤال میبردند. حرکت نظامی عراق همراه با حرکتهای سیاسی ابرقدرتها در برابر قبول قطعنامه از طرف امام، چون 2بمب در برابر هم قرار گرفت و انفجاری را به وجود آورد که در پس آن انفجار، بیداری ملتی را برای همراه شدن مجدد با امامش بهدنبال داشت.
دشمنان که در برابر حملههای متوالی خود به ایران سرمست پیروزی شده بودند، به این اتحاد مقدس مردم و امام پی نبرده و با توطئه دیگر وارد میدان شدند. خوزستان یک بار دیگر مورد هجوم قرار گرفت. شلمچه بار دیگر یک پارچه آتش شد. «زید»، آن نام آشنای رزمندگان، از تانکهای عراقی پر شد و بهدنبال آن سپاه سوم عراق، تهاجمی وسیع را بهطرف خرمشهر و اهواز آغاز کرد. جاده اهواز خرمشهر در فاصله یکمی به جولانگاه تانکهای عراقی مبدل شد و جای پای بعثیان، زیر حمایت آتش سنگین تا «پادگان حمید» دیده شد.
یک بار دیگر ذهنها از قطعنامه متوجه جنگ شد و جنگی سخت همه را دعوت به میدان کرد. تو گویی تفسیر امام برای همه ملموس شده بود و دلیل نوشیدن آن «زهر» روشنتر میشد. صدام صلحطلب با تهاجمی وسیع وارد خاک ایران شده و همچون سال59 دست به شرارتزده بود. قلبهای بهتپش افتاده، دروازه خود را برای پیام امام و درک افشای توطئه بزرگ ابرقدرتها باز کرده بودند. حرف از دل برخاسته، در دلها مینشست و آن دل در گرمای خوزستان چون بمب منفجر میشد و موجی را برای سرکوبی تجاوز جدید عراق به جبهه ایجاد میکرد.
جبهه پس از چند ماه که پیروزی عراق را به خود میدید، به میدانی مبدل شد که نخستین هجوم مردم، تانکهای مهاجم را به آتش کشاند و سپس سپاه سوم عراق در گردابی از آتش خشم مردم به محاصره در آمد و بهدنبال آن کشتار نیروهای عراقی شروع شد. خوزستان خشمگین یکپارچه علیه کفر بسیج شد و همگی به جبهه هجوم آوردند. در دل آن نبرد سخت، هرلحظه دلیل قبول قطعنامه از طرف امام روشنتر میشد و مردم با تهاجم قهرآمیزشان میرفتند که آبروی امام و اسلام را حفظ کنند. امام آبروی خود را گرو گذاشته بود و آن رابطه پاک امام و مردم، جبهه را به آن صورت درآورده و همهچیز عوض شده بود.
از آن پس گزارشهای منعکسشده در رسانههای گروهی جهان عوض شد. همه از جان تازه ایران و اشتباه دوباره عراق در حمله به خاک ایران صحبت میکردند. بسیج مردم در خوزستان امید دیگری به رزمندگان داد و آنها دوباره در مرزهای بینالمللی مستقر شدند و بهدنبال پیام حضرت امام خواستار اجرای بندبند قطعنامه شدند ولی کفار همچنان سرمست ادامه توطئههای از پیش تعیین شده بودند زیرا در آن جنگ سخت خوزستان، عراق از 3محور «مهران»، «قصر شیرین» و «شیلر» وارد عملیات شده و به سوی شهرهای مرزی در حرکت بود. یک جناح دشمن از طرف مهران بهطرف اسلام آباد در حرکت بود. یک جناح دشمن از طرف مهران بهطرف اسلامآباد و صالحآباد به میدانگاه مقاومت دیگری توسط مردم منطقه تبدیل شد.
یکبار دیگر عراقیها در گرداب مردم مسلح قرار گرفته و طی جنگ سخت در آتش خشم مردم آن منطقه سوختند. در صالحآباد همه یکپارچه شده و در برابر دشمن صف آرایی میکردند. در آنجا حتی چوپان هم آرپیجی بهدست گرفته و میجنگید. آنجا پیرزنان اسلحه به دست گرفته بودند. عشایر گردنهها و گذرگاهها را به قتلگاه عراقیها مبدل کرده بودند و قدمی به عقب برنگشتند. دیگر صدام با مردمی روبهرو شده بود که با تمام وجود از شرف و حیثیت خود دفاع میکردند. مردم ایلام که 8سال در منطقه جنگزده ایستاده و چند بار خانه تخریب شده خود را از نو ساختند ولی تن به ذلت نداده بودند، در آنروز میرفتند که برای تحقق استقامتشان با تمام وجود پا به میدان جنگ بگذارند. آن روز منطقه ایلام خط مقدم بود و تمام مردم خطشکن. دشمنان هر مسیری را که انتخاب میکردند، نهایتاً در آتش آنها میسوختند.
آنجا بود که گوشه دیگر از دلیل قبول قطعنامه از طرف امام مشخص میشد. آنجا بود که روشن شد چرا حضرت امام آن «زهر» را نوشید تا با تحمل تلخی آن، شیرینی تداوم انقلاب اسلامی را برای مستضعفان تحقق بخشد. همان روزها بود که صاحبنظران دنیا مجبور شدند اقرار کنند که ایران واقعا جنگطلب نبوده و آنها صرفاً از خود دفاع میکردند. در همان روزها بود که توطئههای پشت پرده یکی پس از دیگری با شکست روبهرو میشد و در برابر آن جوانههای آبیاری شده با پیام امام از پژمردگی بهدر میآمد. جنگ در مرحله قرار گرفته بود که حق و باطل مجبور بودند هر چه در توان دارند وارد میدان کنند. هر کس غفلت میکرد، بازنده میشد. کمکم، ابتکار عمل از کفار گرفته شد. آنها مجبور شدند در برابر موج عظیم مردم تن به کاری بدهند که بیشتر از این رسوا نشوند.
سپاه دیگر عراق از قصر شیرین گذشته و به منطقه «سرپل ذهاب» رسیده بود. آنجا محل شروع توطئه دیگر بود. در آنجا ارتش عراق را عدهای ایرانی همراهی میکردند. این گروه درمیان مردم سابقه دیرینه داشت. جنگ و گریزهای پس از انقلاب توسط آنان، ترور شخصیتها و امام جمعهها، نفاق در میان مردم طی چند سال، همه و همه خلاصه پرونده آنهایی بود که از سرپل ذهاب زیر پوشش ارتش عراق به طرف اسلامآباد هجوم آورده بودند. عراق ابتدا با آتش پرحجم راه را برایشان باز کرد و با پوشش هوایی آنها را به اسلامآباد رساند. آنها ساعت 5/2بعدازظهر حرکت کردند و 5بعدازظهر در شهر درگیری پراکنده درگرفت و یک ساعت بعد پرچم منافقین روی خودروهای نظامی به چشم مردم افتاد و شهر یکپارچه در حیرت و سپس رعب و وحشت فرو رفت. ساعتی بعد اعلام شد که منافقین شهرهای اسلامآباد و «کرند» را به تصرف خود درآوردند. این خبر ابتدا همه را به تعجب واداشت ولی بیشتر از همه گوشه دیگر از توطئههایی که حضرت امام مطرح کرده بودند، آشکار شد و آن موج شکل گرفته از مردم، پیشروی منافقین را که به طرف باختران آغاز کرده بودند، در گردنه چهارزبر متوقف ساخت.
بر هیچ کس پوشیده نیست که عامل اصلی توقف منافقین مردمی بودند که در حد فاصل گردنه چهارزبر و حسنآباد مانع حرکت خودروهای آنها شدند. روز بعد که هوا روشن شد، هواپیماها و هلیکوپترهای ایران آن منطقه را به گورستانی از خودروهای منافقین مبدل ساخته و پس از آن حتی قدمی هم بهطرف باختران برنداشتند و همانجا زمینگیر شدند. این جبهه با تمام جبههها فرق میکرد. آنجا قاتلین «شهید بهشتی»، «رجایی»، «باهنر» و... به دامشان افتاده بودند. آنجا تخم نفاق پیشرویشان بود و نمیخواستند بهراحتی از آن بگذرند.
بیش از 30تیپ 200نفره به همراه انواع تجهیزات که ابرقدرتها به آنها داده بودند، در انتظار آتشی بودند که حزبالله برایشان تدارک دیده بود. راههای اصلی آنها کاملا بسته شده بود. منافقین که تعدادشان به 7هزار نفر میرسید، پس از 24ساعت متوجه شدند در چه دامی افتادهاند و کمکم دریافتند که در چه عملیات احمقانهای شرکت کردهاند؛ چهرههای آشفته دخترها و پسرهایی که آغاز این حرکت منافقانهشان سر دادن شعارهای ضدامپریالیستی در دوران انقلاب بود و به مرور وارد منجلابی شدند که به واسطه اهداف پلید سران منافقین هیچ راه برگشتی نداشت و پس از 7سال زندگی در ایران و سپس کشورهای اروپایی و نهایتاً عراق، در ارتشی اسلحه به دست گرفتند که عاقبتشان قرارگرفتن در محاصره مردمی خشمگین بود. منافقین زیر پوشش عراق وارد شهر مهران شده بودند و به گمانشان میخواستند تا تهران به همان راحتی پیشروی کنند، ولی توقف آنها در اسلامآباد همه چیز را عوض کرده و تمامی آنها را به فکر فرو برد که در آنجا چه میکنند؟
رهبران منافقین عملیات را این چنین برنامهریزی کرده بودند که روز دوشنبه ساعت 5/2عملیات شروع شده و پس از عبور از شهرهای باختران، همدان و قزوین در ساعت 4 بعدازظهر روز سهشنبه در میدان آزادی همراه با استقبال گرم مردم! حکومت دمکراتیک خلق ایران را اعلام کرده و طبق قرار قبلی کشورهایی هم از آنها حمایت خواهند کرد. نزدیک به 25 تیپ با تمام تجهیزات در گردابی اسیر شده بودند؛ 25تیپی که هر کدامشان تصرف قسمتی از مسیر سرپل ذهاب- تهران را به عهده داشتند. نگاههای سرد مردم اسلامآباد خشمشان را دو چندان میکرد زیرا قرار بود مورد استقبال آنها قرار گیرند. جسد چند زن و کودک بیگناه ابتدای شهر که با رگبار یکی از منافقین نقش زمین شده بودند، رابطه منافقین و مردم را روشن کرده بود و تمام سؤالات مربوطه به جوابی مشخص رسیده بود.
آنها ابتدای ورود، به قصد جلب توجه مردم دست تکان داده و با لبخند به مردم مینگریستند ولی عکسالعملهای غیرمنتظره، آن لبخندها را به رگبار مبدل کرده بود و هرازچند گاهی یکی از حزباللهیهای شهر به شهادت میرسید. درگیری در تنگه حسنآباد به اوج خود رسیده و تعداد مجروحین ارتش آزادیبخش که قصد رسیدن به میدان آزادی تهران را داشت، هر لحظه بیشتر شده و به بیمارستان شهر منتقل میشدند. مردمی که در آنجا بستری بودند با رگبار منافقین به خیل شهدا پیوستند. مردم با شنیدن رمز عملیات «مرصاد» از چند محور به منافقین حملهور شده و قتلگاه دیگری در اطراف اسلام آباد بهوجود آمد. مردم نفاق را به خاک و خون کشیده بودند. مردم در آنجا زنها و مردانی را در پیش رو داشتند که به صورت مؤثرترین سلاح ابرقدرتها برای نابودی انقلاب اسلامی وارد میدان شده بودند.
همزمان با سرکوبی این قسمت از توطئه کفار، عراق از سایر محورها که در واقع پشتیبان منافقین بودند عقبنشینی کرد و تمامی محورهای گیلانغرب سومار، سرپل ذهاب و قصر شیرین از لوث وجود دشمن پاک شد. تنها چیزی که در این مسیر بهچشم میخورد، جسد منافقینی بود که در کنار ماشینها و نفربرهای در آتشسوخته بهصورت نمایشگاهی خودنمایی میکرد. مردم اسلامآباد و کرند و روستاهای اطراف که دوباره به خانه و کاشانه خود برمیگشتند، با تنفر به آن صحنهها نگاه میکردند و به یکی دیگر از نفاقهای کفار پی میبردند. آن دسته از منافقینی که به کوههای اطراف پناهنده شده و موفق به فرار شده بودند، از خفت و خاری تسلیم شدند.
در رؤیای سران منافقین، سرابی نقش بسته بود که قرار بود روز سه شنبه در میدان آزادی شاهد آن باشند و انبوه میلیونی مردم در برابر آنها که دستشان را بهعنوان پیروزی بلند کرده و لحظه لبخند از چهرهشان قطع نمیشد، رژه بروند. بلندگوهای میدان آزادی خبر لحظه به لحظه پیروزی حکومت دمکراتیک خلق ایران(!) را به مردم میرساند و رهبر منافقین که به «منافق اکبر» معروف است، در رأس همه آنها به ابزار احساسات مردم جواب داده و چهره خود را بهگونهای گریم کند که گویی قدرتمندترین مرد ایران است. ولی این سراب پس از شکست منافقین در منطقه اسلامآباد به کابوسی مبدل گشت که تصور آن هر منافقی را در عذابی سخت گرفتار میکرد زیرا یک هفته پس از آن سهشنبه موعود، در روز عیدغدیر میدان آزادی تهران شاهد صحنهای بود که اکثر تحلیلگران غرب و شرق با دیدن موج میلیونی مردمیکه برای بیعت مجدد با امام، اطراف میدان آزادی را در محاصره خود درآورده بودند، همگی اذعان داشتند که ایران پس از 8سال جنگ و آن همه مشکلات، شاهد بیعتی از سوی مردم با رهبران بود که حتی از بیعتهای دوران انقلاب هم پرشکوهتر، آگاهانهتر و جدیتر بود.