به عبارتی خودکشی عمل آگاهانه نابودسازی به دست خود است، که در بهترین مفهوم آن را یک ناراحتی چند بعدی در انسان ناتوان یا نیازمندی میتوان دانست که حذف خود را برای حل مسأله بهترین راهحل تصور میکند.
اریک فروم در کتاب خود به نام جامعه سالم میگوید بدون شک میزان خودکشی در یک جامعه معرف سطح کلی بهداشت روانی در آن جامعه است.
سردرگمیهای اخلاقی خودکشی بینهایت دشوارند آیا یک نفر حق دارد جان خود را بگیرد و دیگران در آن مداخله نکنند؟ در غرب عدهای معتقدند که افراد چنین حقی دارند. اما بیشتر جوامع غربی در پی جلوگیری از خودکشی و در صورت امکان ممانعت از آن هستند. آنها استدلال میکنند بیشتر خودکشیها یک اختلال افسردگی در پشتشان دارند. بنابر این اگر میل به خودکشی در نتیجه اختلال عمیق روانشناختی به وجود آمده باشد، اکثر افراد متفق خواهند بود که نهایت تلاش به عمل آید تا فرد زنده نگه داشته شده و به مشکل او رسیدگی شود.
خودکشی با بیماریهای روانی و جسمی متعددی ارتباط دارد، اما بیشترین ارتباط را با افسردگی دارد. افسردگی پیشدرآمد اکثر خودکشیها است. 80 درصد بیماران خودکشیگرا به طور معناداری افسرده میباشند بیماران افسرده حداقل 25 بار بیشتر از جمعیتهای گواه دست به خودکشی میزنند.
بیماران مبتلا به افسردگی هذیانی دارای بالاترین میزان خطر خودکشی هستند، خودکشی با سوء مصرف الکل و اسکیزوفرنی نیز رابطه دارد. افراد قاتل و دیگرکش نیز به مقدار زیادی در معرض خطر خودکشی هستند. هفت بیماری سلسله اعصاب مرکزی موجب بالا رفتن خطر خودکشی میگردد: صرع، اسکلروز مولتیپل، صدمات جمجمه، حوادث عروقی مغز، کره هانتینگتن، دمانس، و سندرم نقص ایمنی اکتسابی (AIDS). دو اختلال گوارشی همراه با خطر بالای خودکشی عبارتند از: زخم پپتیک و سیروز کبدی. سرطان نیز با خطر بالای خودکشی همراه است.
از عوامل مربوط به بیماری و سهم آن در خودکشی و نیز اقدام به خودکشی، بیحرکتی ناشی از بیماری در کسانی است که از نظر شغلی و تفریحی تحرک برای آنها حائز اهمیت بوده است. تغییرات منفی قیافه بخصوص در زنها و درد مزمن مقاوم نیز از این نظر مهم شناخته شدهاند.
شغل به طور کلی محافظی در برابر خودکشی است. هر چه وضعیت اجتماعی شخصی بالاتر باشد خطر خودکشی بالاتر است، اما نزول وضعیت اجتماعی نیز خطر را بالا میبرد. افراد حرفهای و متخصص که احساس مطرح شدن میکنند نسبت به افراد غیرحرفهای از خطر کمتری برخوردار هستند.
در میان حرفهایها بیشترین میزان خودکشی در میان افراد پلیس، موسیقیدانها، آژانسهای بیمه، وکلا، دندانپزشکان و پزشکان (به خصوص چشم پزشکان، متخصصین بیهوشی و روانپزشکان) دیده میشود. احساس شکست در نقش خود یکی از فاکتورهای اساسی میباشد.
سه اختلال شایع روانی در بین پزشکانی که خودکشی میکنند عبارتند از: افسردگی، وابستگی دارویی و الکلیسم. همچنین خودکشی بین افراد بیکار شایعتر از افراد شاغل است.
میزان خودکشی در زنان و مردان در بین افرادی بیشتر است که طلاق گرفته و بیوه شدهاند. همچنین خطر خودکشی در افراد مجرد بالاتر از افراد متأهل است. اما در تحقیقات داخل کشور نشان داده شده که افراد متأهل بیشتر از افراد مجرد و کسانی که متارکه نموده و یا همسرشان فوت کرده خودکشی کردهاند . آنها تصور میکنند که ناتوان از برآوردن نیازهای زندگی بوده و بهتر است با خودکشی از رنج به درآیند.
اقدام به خودکشی قویترین عامل خطر برای خودکشی کامل است، که این اقدام در سال بعدی صد برابر بیشتر از متوسط خطر را به همراه دارد. خودکشی میتواند در خانوادهها تداوم یابد و تا جایی که اختلالهای افسردگی ارثی هستند خودکشی نیز میتواند موروثی باشد. ناامیدی یک پیش بینی کننده قوی خودکشی است. متخصصان خودکشی انگیزههایی را برای این پدیده مشخص کردهاند.
در اولین بررسی نوین خودکشی امیل دورکیم، جامعه شناس فرانسوی سه انگیزه برای خودکشی متمایز کرد. او این انگیزهها را هنجار گسستی، خودخواهانه و نوع دوستانه نامید. خودکشی هنجار گسستی به وسیله گسستگی ویرانگر دررابطه فرد با جامعهاش ایجاد میشود. از دست دادن شغل، رکود اقتصادی و حتی ثروت ناگهانی در این نوع خودکشی فرد دچار بلاتکلیفی است و قاعده این نیست که بر رفتارش حاکم باشد.
خودکشی خودخواهانه زمانی روی میدهد که فرد پیوندهای بسیار اندکی با همنوعانش دارد. به عبارتی خودکشی خودخواهانه آنهایی است که شخص رابطهای قوی با هیچ گروه اجتماعی ندارد و بالاخره خودکشی دیگر خواهانه یا نوع دوستانه به خاطر جامه صورت میگیرد، فرد زندگی خود را میگیرد، برای این که به جامعه خود منفعت برساند.
خودکشی راهبان بودایی که در اعتراض به بیعدالتیها در جنگ ویتنام خودشان را سوزاندند، یادآور افرادی هستند که مرتکب خودکشی نوعدوستانه شدند. متفکران جدید دو نوع انگیزش دیگر را نیز برای خودکشی در نظر گرفتند: پایان و دستکاری. آنهایی که آرزوی پایان دارند صرفاً از زندگی دست کشیدهاند، پریشانی هیجانی آنها غیرقابل تحمل است و راه دیگری نمیبینند. آنها پایان مشکلاتشان را در مرگ میبینند. این نوع اقدامات خودکشی افسردگی و ناامیدی بیشتری را در بردارند و از اقدامات خودکشی دیگر مهلکتر هستند.
انگیزش دیگر برای خودکشی میل به دستکاری کردن دیگری از راه اقدام به خودکشی است. برخی افراد سعی دارند با مردن، دنیایی که باقی میماند را دستکاری کنند. برای این که حرف آخر را در یک مشاجره زده باشند، برای این که از دلباختهای طرد کننده انتقام بگیرند و برای این که زندگی شخصی دیگری را به نابودی بکشند.
آنچه بیشتر در خودکشی از راه دستکاری متداول است، این است که فرد در نظر دارد زنده بماند، اما با نشان دادن جدی بودن مشکل خود از کسانی که برای او اهمیت دارند تقاضای کمک میکند. تعدادی از اقدامات خودکشی که از این نوع هستند در مقایسه با اقدامات پایانی، افسردگی کمتر، ناامیدی کمتر و روشهای کمتر مهلک را شامل میشوند. آن دسته از خودکشیهایی که دستکارانه هستند، آشکارا فریادهایی برای کمک هستند. تعدادی دیگر از اقدامات خودکشی هر دو انگیزه فوق، پایان و دستکاری را با هم شامل میشوند.
در پایان باید به یکسری واقعیتها در مورد خودکشی توجه شود؛ این واقعیتها به شرح زیر است:
- از هر ده نفری که خود را کشتهاند، هشت نفر آنها در مورد مقاصد خود هشدارهای صریح دادهاند.
- اغلب افرادی که مرتکب خودکشی میشوند در باره زندگی کردن یا مردن تردید دارند. آنها اغلب با مرگ قمار میکنند و نجات دادن خودشان را به دیگران وامیگذارند.
- معمولاً افرادی که آرزو دارند خودشان را بکشند، فقط برای مدت محدودی خودکشیگرا هستند. آرزوهای مربوط به خودکشی اغلب با افسردگی پیوند دارند و افسردگی نیز با گذشت زمان معمولاً از بین میرود.
- اغلب خودکشیها زمانی روی میدهند که فرد هنوز افسرده است، تقریباً سه ماه بعد از شروع «بهبودی». در همین زمان است که فرد دسترسی بهتری به سلاحها داشته و انرژی بیشتری برای به اجرا در آوردن برنامههای خودکشی دارد، نه در زمانی که او در بیمارستان یا در اوج افسردگی است.
- فکر کردن در مورد خودکشی نادر نیست. در بین جمعیت غیر بالینی فکر خودکشی 40 تا 80 درصد میباشد. یعنی این درصد از افراد در باره ارتکاب به خودکشی حداقل یکبار در زندگیشان فکر کردهاند.