این سریال در کنار سریال «در مسیر زایندهرود» مهمترین مجموعههای رمضان امسال بودند که به نظر میرسید در راستای اهداف تلویزیون در رقابت با شبکههای ماهوارهای، با روشنبینی بیشتری تهیه شده باشند.با محمدمهدی عسگرپور درباره نوع نگاه و سلیقهاش در ساخت این اثر در روزهای شلوغی که به علت نزدیکی به برگزاری جشن ملی سینما پشت سر میگذاشت گفتوگویی داشتیم که میخوانید.
- آقای عسگرپور! مجموعه «جراحت» به لحاظ مطرحکردن برخی موضوعات آن هم با صراحت کامل در تلویزیونی تازگی داشت. ارزیابیتان از این نحوه برخورد مدیران شبکه3 چیست؟
خب البته انگیزههای تلویزیون بحث من نیست و اینکه قصد دارد با کسی رقابت کند، بجنگد یا نه. اما در مورد تأثیر بازبودن دستم بر کیفیت یا جذابیت کار، باید بگویم که این برای من مسئله مهمی در وهله اول نبود، هرچند که در مسیر ممکن بود با آن مواجه شوم.
- به هرحال با این همه مسئولیت و درگیری در خانه سینما که روزهای شلوغی را پشت سر میگذارید چه انگیزهای شما را به ساخت این مجموعه ترغیب کرده؟ حتما توقع اتفاق تازهای داشتهاید.
خب فکر میکنم هرکسی با انگیزهای وارد پروژه میشود. تهیهکننده یا نویسنده هم هرکدام دلایلی برای رفتن به سمت انجام هر کاری را دارند. من هم انگیزه خودم را داشتم.
بعد از اینکه از 40سالگی رد شدم انگیزهام این بوده که هرکاری که دوست دارم را انجام دهم و اگر با یک فیلمنامه خوب مواجه شوم تردید نمیکنم؛ حتی اگر دوره خیلی سختی از نظر مدیریتی داشته باشم؛ چون قبل از آن بیشتر کار اجرایی انجام میدادم و خیلی مشغول فیلمسازی نبودم تا فیلم «قدمگاه» که اتفاق خوبی برایم بود که بعد از 14سال با یک فیلمنامه خوب مواجه شدم.
ریتم کاریام به این صورت نیست که پشت هم بخواهم کار کنم، اما قبل از جراحت باز یک فیلمنامه خوب برای یک 90دقیقهای به دستم رسید به نام «اتوبوس» که کار کردم و بعد هم این سریال که قدری کار من را سخت کرد. بخشی از پشتولید جراحت همزمان شد با ساخت «اتوبوس» ولی چون فیلمنامه جراحت را دوست داشتم به این سختی تن دادم و بنابراین انگیزه من دوستداشتن فیلمنامه بود. خوب نوشته شده بود و فکر کردم که یک تجربه جدید است. ضمن اینکه خود قصه را دوست داشتم و نوع گفتوگوها را چون من را ارجاع میداد به دوران کودکیام؛ دورانی که خیلی آن را دوست دارم.
- در مورد دیالوگنویسی 3-2سالی است در بعضی کارها جدیت و اهمیت چشمگیری دیده میشود که آقای علیرضا نادری مهمترین و موفقترین رقمزننده این اتفاق مخصوصا در تلویزیون بودهاند. سعید نعمتالله هم در این مورد با چند کاری که برای تلویزیون نوشته تلاشهایی داشته اما شاید ایرادی که به این کار مخصوصا در جراحت وارد است به یک چشم دیدن تمام شخصیتها و کمرنگکردن تفاوتهایشان باشد. یعنی قرار نیست تمام آدمهای قصه از سرایدار تا دکتر و از پیر تا جوان فیلسوف باشند یا شاعرانه حرف برنند؛ آن هم وقتی قرار است یک مسئله روز اجتماعی را در قالب شخصیتهایی واقعی و ملموس به نمایش بگذارند.
این نگرانی را من هم بهشخصه از روز اول کار داشتم به این دلیل که کارهای زیادی از سعید نعمتالله ندیده بودم و شاید چند قسمتی از «رستگاران» در خاطرم بود اما بعضی از دوستان هم اتفاقا به من گفتند که مراقب این بخش باش چون ممکن است با توجه به طبقه اجتماعی و سطح سوادشان به شخصیت کار صدمه بزند.
به همین دلیل در جلسات دورخوانی بخشی از این مشکلات به نظرم حل شد اما نکتهای که باید به آن اشاره کنم این است که من قدری برآیندگرا شدهام نه فقط در مورد دیالوگها بلکه در مورد کلیت اثر. فکر میکنم آن چیزی که همیشه برای ما باقی میماند برآیند یک اثر است. اجزا ، کار خودشان را حتما میکنند و در لحظه شما را گرفتار میکنند اما همه اینها شما را به یک برآیند میرساند. البته درخواست من هم از فیلمنامه این بود که مبادا آدمها مثل فیلسوفها حرف بزنند و باید مثل آدمهای عادی باشند و فکر میکنم اگر دیالوگهای این کار را آنالیز کنیم برای هر شخصیت دچار این مشکل نیست، اما ممکن است این ترکیب، ترکیب آشنایی برایتان نباشد و شما را به یک زمان دیگری ارجاع دهد درگذشته. اما خیلی در مورد جراحت من به این اعتقاد ندارم که همه مثل هم حرف زدند بلکه فکر میکنم که فقط یک اصالتی در نوع گفتوگوی همه آدمهای این مجموعه وجود داشت که با فرهنگ لیچارگویی امروز تفاوت دارد.
- در گفتههایتان به رویارویی عاطفی آدمها و فضاهای احساسی اشاره کردید که در جراحت بسیار با آن روبهرو بودیم اما قبول دارید که این خصیصه مجموعه را تلخ و در مواقعی بسیار آزاردهنده میکرد و قضاوت خیلی بدبینانهای راجع به آدمهای امروز داشت؟
این هم باز از نگرانیهای من بود و مراقبش بودم. من مطلقا دنبال ساخت یک اثر ناامیدکننده نبودم اما استنباط تلخی، فکر میکنم به نوع نگاه ما هم بستگی دارد، به این معنی که یک چیزی ممکن است از نظر شما تلخ باشد، اما من اسمش را بگذارم سنگینی فضا. حتی اگر واقعا هم اسمش تلخی باشد، بعضی چیزها مثل شکلاتتلخ، دوستداشتنی هستند به خاطر تلخیشان. پس تلخی هرجایی لزوما بد نیست. در این قصه لازم بود اینطور باشد. شاید خیلیها معتقدند که در فضای امروز باید طبل بیخیالی برداشت و خیلیها هم بگویند که نه، این فضا بر همه ما تاثیر میگذارد و نباید آن را نادیده گرفت. اما نگاه من اینها نبود. اگر این کار به من 5سال پیش یا 10سال پیش پیشنهاد میشد همین نگاه امروز را به آن داشتم.
- اما فضای جامعه اهمیت دارد. نباید نادیدهاش گرفت.
فضای جامعه حتما موثر است و باعث میشود شما برداشت خاص از یک اثر داشته باشید ولی من به عنوان سازنده فکر میکنم این موضوع، موضوع همیشه ما میتواند باشد. اما فضای این کار که من اسمش را سنگین و تأملبرانگیز میگذارم برای من دوستداشتنی بود و این نوع تلخی را خیلی دوست دارم. شاید برمیگردد به روحیات قدیمی و همیشگی من که همیشه وقتی قصه میخواندهام تراژدی را بیشتر دوست داشتهام.
- به همین خاطر در جراحت احساس میشد که کارگردانی کار این فضای کوبنده را با میزانسن و بازی بازیگران چندبرابر کرده که البته اشکالی هم ندارد و دست گذاشتن بر نقطه حساس عواطف بیننده یک لذت و آزار توأمان را در پی دارد که در قسمت فینال سرنوشت آن مشخص میشود. اگر پایان کار همه چیز دور ریخته شود و به شوخی و خنده برگزار شود تماشاگر شاکی میشود و حق هم دارد و اگر با همان دردناکی، که بازهم بیرحمی در حق اوست.
دقیقا، به همین دلیل، بسیار سر این موضوع حساسیت به خرج دادیم و کاملا آن را بررسی کردیم. ببینید ما در طول تاریخ در ارتباطاتمان با کسانی که حتی خیلی دوستیم و نزدیکیم ممکن است دچار تنش و مشکلی شویم و این شکل تصاعدی به خودش بگیرد از یک جایی و ما هرکدام با نفس و منیت خودمان در آن حضور داریم. معمولا این مسئله به جراحت ختم میشود. از اینجا- یعنی بعد از جراحت- ما چه میکنیم؟ باید بدانیم که این جراحتها جایش همیشه باقی میماند و گرچه که ما در فرهنگ خومان صلح و آشتی داریم که صلوات میفرستیم و حل میشود و متاسفانه در خیلی از سریالها آخر کار همین میشود ولی در جراحت ما این کار را نکردیم. بخش جذاب همین بود که چطور دو برادر- یا اصلا اسمش را فقط دو برادر نگذاریم، دو تشکل هم میشود گفت- با هم دچار مشکل میشوند برسر خواستههایشان و بعد خواسته و ناخواسته شروع میکنند به زخم زدن به هم و اینها با تمام صلح و آشتیها جایش میماند و فکر نکنیم که از بین میرود. این را ما در پایان بهوضوح نشان دادیم.
-
یک مسئله دیگر در بخش کارگردانی، انتخاب بازیگران بود. البته بازیهای جذاب و چشمگیری از بازیگران شاهد بودیم غیر از دختر و پسر جوان و در مواردی بازیگران در نقشهایی که برعهده داشتند باورپذیر نبودند؛ مثل آتنه فقیهنصیری در نقش مادرشوهر.
در مورد انتخاب خانم فقیهنصیری، من چون فکر میکردم انسی زنی است که زن بیرون است، امروزی است تقریبا و به لحاظ ظاهری هم چیزی کم ندارد- و اگر غیر از این بود ما به اسماعیل کمک میکردیم برای توجیه خیانتش- پس من میخواستم این توجیه را از او بگیرم چون همیشه این اولین بهانهای بوده که در خیانت مطرح شده در حالی که میتواند ربطی به این نداشته باشد.
- مثل حرفی که اصغر فرهادی تلاش کرد در چهارشنبهسوری بزند.
بله، تقریبا مثل همان و البته این، کار ما را سختتر میکند. و در مورد زن و شوهر جوان مجموعه که همه چیز هم با مسئله آنها شروع میشود من عمدا میخواستم یک خامی و نپختگی در آنها باشد و اصرار داشتم از بازیگرانی استفاده کنم که قبلا دیده نشدهاند و معصومیتی هم در چهرهشان وجود داشته باشد که فکر میکنم وجود داشت. اینها لازمه این نقشها بود. حتی یک جاهایی این طفلکیها تلاش میکردند که در چارچوب حرفهایتری بازی کنند ولی من نمیگذاشتم و این حالت را از آنها میگرفتم و تعادلشان را یک طوری به هم میزدم که این نپختگی دربیاید. میخواستم مثل جوانهای امروز و نسل امروز باشند.
- بیانصاف نباشید دیگر!
نه، نه. من راجع به استعدادها و تواناییهایشان حرف نمیزنم. ضمن اینکه وقتی راجع به یک نسل حرف میزنم مسلما همه آنها را در بر نمیگیرد. به هر حال ما زمان زیادی را برای انتخاب این دو بازیگر صرف کردیم و از انتخابشان هم خیلی راضیام.