محمد‌علی آقامیرزایی: احمد دهقان، نامی آشنا در عرصه داستان نویسی دفاع مقدس است.

جنگ تحمیلی عراق با ایران

«سفر به گرای 270درجه» او تحسین منتقدان داخل و خارج را برانگیخت و ترجمه آن بازتاب خوبی در خارج از کشور داشت. این نویسنده که خود از بسیجی‌های زمان جنگ است همواره در این عرصه، خصوصا خاطرات رزمندگان، کار کرده و همیشه با دید تازه‌‌اش بحث‌های فراوانی در این ژانر آفریده است. کتاب «من قاتل پسرتان هستم» مدت‌ها محل بحث و جدل در مورد آثار دفاع مقدس شد؛ ولی او همواره صادقانه به این مقوله پرداخته و دغدغه‌ای جز اعتلای داستان‌های دفاع مقدس ندارد.

هر چند صداقت و جسارتش گاه سبب واکنش‌های تندی شده اما همچنان در این عرصه کار می‌کند و بی‌اعتنا به انتقادهای گاه بی‌انصافانه، راه خود را می‌پیماید. با او درباره آخرین کارش «پرسه در خاک غریبه» گفت‌وگویی کرده‌ایم که می‌خوانید.

  • ایده داستان پرسه در خاک غریبه چگونه شکل گرفت؟

حدود 10 سالی بود که دوست داشتم داستانی در حال و هوای غرب و فضای سرد و کوهستانی بنویسم و آن فضا را ترسیم کنم؛ یعنی قصه‌ام با فضایی که در سفر به گرای 270 درجه تصویر کرده بودم متفاوت باشد و این بار جنگ در میان کوه و برف، در جبهه‌های غرب بگذرد. داستان، گام به گام در ذهنم شکل می‌گرفت ولی به تولد نمی‌انجامید تا اینکه بالاخره با پختگی مناسب لحظه تولد آن فرا رسید و نوشتن آن را آغاز کردم.

  • از لحظه تولد داستان برایمان بگوید کی بود؟ چگونه کار آغاز شد؟

2سال پیش بود که شروع به نوشتن کردم. روی 2چیز خیلی کار کردم و حقیقتاً اذیت شدم تا از کار در بیاید؛ اول لحن راوی داستان و چگونگی روایت و دوم فرم کار. نمی‌خواستم راوی در بین کسانی باشد که داستان برایشان اتفاق می‌افتد؛ یعنی نمی‌خواستم راوی اول شخص باشد. شاید 2ماه با این مسئله کلنجار رفتم تا بتوانم آن را در بیاورم و بالاخره فرم روایتی کاملا شخصی به دست آوردم؛ فرمی درهم تنیده از راوی دانای کل و اول شخص به‌شکل کاملا ظریف و نهان؛ این شکل از روایت به‌خودم اختصاص داشت. می‌خواستم فرمی ترکیب شده از روایت اول شخص و سوم شخص بسازم که گاه راوی به شکل پنهان در داستان حضور داشته باشد و پیدا هم نباشد. اینها را در ذهن داشتم و بالاخره به این نوع روایت رسیدم. شروع داستان هم برایم مهم بود که می‌خواستم خیلی متفاوت باشد، به همین دلیل داستان از ایستگاه متروک شروع شد و تا آخر هم به این شکل پیش رفت.

  • فرم دانای کل - من راوی محدود به بچه‌های دسته را چگونه شکل دادید؟

من همیشه فکر می‌کردم ما می‌توانیم نوع روایت مخصوص به‌خودمان را به دست بیاوریم، در نوع غربی، بر مبنای تحولات و سبک‌های اجتماعی خود روایت‌‌گری می‌کنند. آنها بنا به تعهدات کاری و اجتماعی داستان و نوع روایت‌شان متفاوت عمل می‌کنند؛ مثلا مدت‌ها بود که در داستان، من‌راوی کمتر به کار می‌رفت ولی امروز من راوی، نوعی روایت ذهنیت و زبان امروزی آنهاست.
دوست داشتم خودم به یک نوع روایت مبتنی بر ادبیات شرقی برسم. در سبک داستان‌های کلاسیک شرق، قصه‌گویی، ما را به آنجا می‌رساند که بتوانیم سبک خاص داستانی را به کار بریم ولی آن را فراموش کرده‌ایم چرا که مقهور روایات غرب شده‌ایم.

با این روش روایت، من توانستم بدون اینکه دانای کل نشان دهد طرفداری یا جانبداری می‌کند، حضور یابد؛ گاه پنهان و گاه پیدا، مثلا جایی ابتدای داستان راوی می‌گوید: «تا اینکه یک روز صبح - بدون آنکه خداوکیلی کسی انتظارش را داشته باشد پیک‌ها مثل اجل‌معلق سررسیدند و خبر دادند که باید باروبنه را جمع کنند و راه بیفتند.»؛ یعنی نشان می‌دهد که قصه‌گویی در بالا وجود دارد. «خداوکیلی» نقش ندارد ولی تأکید می‌کند که من این را می‌گویم. یک قصه‌گو دارد این داستان را تعریف می‌کند.

جنگ ایران و عراق یکی از انسانی‌ترین جنگ‌های معاصر بوده است و سوژه‌های انسانی در این جنگ به وفور یافت می‌شود. کسی برای کشتن به جنگ نمی‌رفت و همه به نوعی طلب شهادت داشتند. شاید امروز کمی شعاری به‌نظر بیاید ولی آن سال‌ها این یک واقعیت بود.

این نوع روایت هم دفعتا به‌وجود نیامد، در طول زمان به آن رسیدم. مثلا شما «دشتبان» را هم که بخوانید، می‌بینید رگه‌هایی از این نوع روایت آنجا وجود دارد. در دشتبان من راوی، داستان را روایت می‌کند ولی نوع روایت بسیار به این کتاب شبیه است. در پرسه نمی‌خواستم من راوی داستان را از زبان اول شخص روایت کند و تولد این نوع خاص از روایت را در این رمان تجربه کردم.

  • این نوع روایت به نوعی، خاص خود شماست و گویی به امضای احمد دهقان تبدیل شده است. آیا عامدانه می‌خواستی به سمت این نوع روایت بروی؟

من می‌خواستم این اتفاق بیفتد. بعد از دوره‌ای که کمتر می‌نوشتم دلم می‌خواست کار متفاوتی بنویسم و احتیاج داشتم تا زبان و شگردهای خاص روایی خودم را بسازم؛ یعنی به نوعی از قصه‌گویی برسم و سرانجام به این شکل از روایت رسیدم.

  • از نتیجه راضی هستید؟

کاملا راضی هستم. این روایت شخصی خودم است. از بیرون نیست و ریشه در ادبیات کلاسیک و کهن خودمان دارد. در روایت‌های پهلوانی که در دوره‌ای از تاریخ ما بسیار به چشمم می‌آید، این نوع نقالی و داستان گویی وجود دارد.

  • نگاه انسانی به کاراکترهای این داستان و کنش‌ها و واکنش‌ها بسیار خوب از آب درآمده، چگونه این حس را به‌وجود آوردید؟

جنگ‌های بزرگ در جهان بسیار اتفاق افتاده و جنگ ما هم یکی از بزرگ‌ترین جنگ‌های تاریخ معاصر بوده. در جنگ ما هم کشت و کشتار و ویرانی مثل تمام جنگ‌ها وجود داشته اما جنگ ما مشخصه‌هایی داشته که کمتر به آن توجه شده؛ یا کاریکاتور و نمونه اغراق شده آن را داشته‌ایم، یا توجه بیش از حد به ویرانی‌ها و فجایع جنگ، در حالی که جنگ ما پر از سوژه‌های بکر و انسانی است؛ از طرفی برخی موضوعات مذهبی و اعتقادی را بزرگ می‌کنند و آن را غیرواقعی جلوه می‌دهند.

این جنگ یکی از بزرگ‌ترین جنگ‌های دنیاست و شاخص مناسبی است برای داستان‌پردازی. زمان طولانی، آدم‌هایی را می‌سازد که متفاوت می‌شوند ولی ما در جنگ 8ساله، در زمانی طولانی دفاع کردیم و شخصیت‌های بزرگی در تاریخ ماندگار شدند؛ یعنی برخلاف شکست ارتش ما در جنگ دوم جهانی که اتفاق درخوری در آن نیفتاده، در بزرگ‌ترین جنگ مذهبی عصر حاضر با حدود 200هزار بسیجی فرازی بزرگ آفریدیم و با اینکه نسبت به ارتش کلاسیک کشور خیلی کم بودند ولی این داوطلبان با ایده‌های بزرگ مذهبی وارد جنگ شدند و خرده فرهنگ‌هایی را به‌وجود آوردند.

خرده فرهنگ جبهه در این سال‌ها شکل گرفت. محققین خارجی که روی جنگ ما کار و تحقیق کرده‌اند این وجه تمایز را دیده‌ و دریافته‌اند که رزمنده ما برای کشتن دشمن به جنگ نمی‌رود بلکه برای مبارزه با نفس خودش می‌رود؛ یک نوع جنگ در جنگ که بسیجی ما با خودش انجام می‌دهد و این در تحقیقات آنها بسیار به چشم آمده است.

  • جایی عبدالله می‌گوید که «در جنگ شما کشته شدن فضیلت بیشتری از کشتن دارد» و این دقیقاً به این موضوع اشاره دارد.

بله. جنگی که اینگونه و کاملا با فضای عرفانی و صوفی‌گرایانه ما در تاریخ خودمان پیوند دارد باید هم صبغه انسانی‌‌اش برجسته شود. در خاطرات بسیجی‌ها که در این زمینه کار کرده‌ام، بسیجی همواره از شهر فراری است و وقتی آن را توصیف می‌کند، کدر و چرک می‌بیند و به همین دلیل می‌شتابد به سوی جبهه و منطقه.

منطقه خانقاه بسیجی‌هاست. در آنجا و در کنار هم لذت می‌برند و در این محیط گویی به تهذیب نفس می‌پردازند. جبهه محل پرورش آدم‌ها بود و این جنگ ما را متفاوت می‌کند. وقتی عملیات نبود، گروه‌های بسیجی در اردوگاه‌ها و اجتماع‌های خود فضای خاصی را به‌وجود آورده بودند که مطلوبشان بود.

  • عبدالله به نوعی انگار مخاطب امروزی ماست، حتی پختگی‌اش را هم می‌توان با آگاهی نسل عصر انفجار اطلاعات مقایسه کرد. خواننده امروز همپای او جنگ را درک می‌کند. آیا عامدانه این شخصیت را انتخاب کردید؟

هر داستان یک ساخت پنهان دارد که به‌نظر من مهم‌تر از شکل ظاهری و بیرونی داستان است. عبدالله آدمی امروزی و دیروزی است. گذشته‌ای دارد، دنیا را دیده و سرد و گرم روزگار را چشیده و با نوعی ثبات عقیده، پیرمردوار عمل می‌کند؛ حتی جایی راوی داستان به این اشاره می‌کند و می‌گوید: مگر نیست؟ حضور او فانتزی است. عبدالله مثل یک سیاح وارد جنگ شده و حتی واژه‌های او بسیار بیرونی است ولی به‌تدریج با فضای جنگ آشنا می‌شود؛ مثل جهانگردی که وارد محیط جبهه شده، دنیاهای دیگر را دیده و می‌خواهد دنیای بسیجی‌ها را هم بشناسد؛ ابتدا چیز زیادی نمی‌بیند، حتی تلاش پسرک سبزه‌رو را به خرکاری تعبیر می‌کند ولی به‌تدریج در فضای جنگ حل می‌شود.

حتی گاه سؤالاتی دارد. سؤالاتی که از بیرون است؛ مثلا کسی که داوطلبانه وارد جنگ شده اصلا این سؤال‌ها برایش مطرح نیست. عبدالله در طول داستان همپای خواننده به کشف و شهود می‌رسد و این مسئله در رفتار و شخصیت او تأثیر می‌گذارد و می‌فهمد که چه اتفاقی افتاده است. بعضی گمان می‌کنند داستان جنگ باید مانیفست ارائه دهد ولی من فکر می‌کنم مخاطب ابتدا باید از خواندن داستان لذت ببرد و بعد او را به فکر وادارد.

برای من در پرسه... همین که عبدالله وارد جنگ می‌شود و تحول عظیمی در او ایجاد می‌شود بسیار مهم است. او به این نتیجه می‌رسد که کشتن در جنگ شما هیچ افتخاری ندارد و در انتها می‌گوید که «سعی کن قیمتی شوی».

  • ما در ادبیات دفاع مقدسمان از سویی نگاه سطحی نگر و شعاری داریم و یک نوع اغراق و غلو بیش از حد که به شکل کلیشه درآمده و از سوی دیگر ادبیات ضدجنگ و روشنفکری که می‌خواهد فقط به وجه ویرانی و پلیدی در جنگ توجه کند. شما خیلی خوب توانسته‌اید با تعادل روی لبه تیغ راه بروید و از هیچ سو سقوط نکنید و داستانی در تقدیس انسانیت و دفاع بنویسید. چطور این کار را کردید؟

من خود را وابسته به نسل آدم‌های جنگ کرده می‌دانم و خودم را در ادامه آنها می‌بینم. نه از آن می‌خواهم به گذشته خود پشت کنم؛ گذشته در کوله پشتی من وجود دارد.

در داستان نویسی 2جریان متفاوت وجود دارد؛ گروهی فقط تلخی‌های جنگ را می‌بینند. ما منکر این نمی‌شویم که در جنگ پلیدی وجود داشت. در جنگ ما اتفاقی که افتاده این است که گروهی با نگاه مذهبی و اعتقادی وارد جنگ شده‌اند، همان گروهی که خرده فرهنگ جبهه را آفریده‌اند.

کسانی که فقط جنگ را پلید می‌بینند آن را دستمایه نگاه‌های سیاسی امروز و سانتی‌مانتالیسم روشنفکری قرار می‌دهند. من همواره گفته‌ام جنگ ایران و عراق نمی‌تواند داستان ضد‌جنگ تولید کند. وقتی داستان ضد‌جنگ نوشته می‌شود که سربازان بازگشته از جنگ احساس ندامت کنند. پس از جنگ جهانی دوم، نویسندگان آلمانی که متجاوز بودند بیشترین آثار ضد‌جنگ را نوشتند؛ نویسندگانی مثل هاینریش بل و گوانترگراس.

آنها روح زخم خورده‌ای دارند، چرا که متجاوز بوده‌اند و روی دیگران خنجر کشیده‌اند و در آخر، زمین سوخته‌ای نصیب‌شان شده است. سرباز عراقی وقتی از جنگ با ایران یا کویت بازمی‌گردد نادم است و نگاه تلخی دارد. ما نگاه تلخی را در خاطرات و گویش بچه‌های رزمنده نمی‌بینیم. بچه‌های جنگ همواره از آن دوران با شیرینی نوستالژیکی یاد می‌کنند و این نشان می‌دهد که ما دفاع کرده‌ایم ولی این حرف آن‌قدر به شعار آلوده شده که بدل به کلیشه شده ولی هنوز هم می‌تواند یک نگاه واقع‌گرا و بدون اغراق که آرزوهای بشریت را که می‌خواهد آرمانی زندگی کند، بازتاب دهد و نویسنده قادر به خلق این جامعه آرمانی است.

  • و شما چقدر به این جامعه آرمانی نزدیک شدید؟

من هیچ وقت نخواستم خارج از واقعیت جنگ بنویسیم؛ یعنی همواره رزمندگان را به شکلی ترسیم کرده‌ام که بوده‌اند؛ همین مردم کوچه و بازار، نه موجودی فراتر از انسان. همین آدم‌ها آمدند که نه پلید بودند و نه فرشته ولی در جبهه‌ها رشد کردند، چرا که آرمان‌های بزرگ داشتند.

  • روی فرم قصه چقدر کار کردید؟ کلا قصه هم از لحاظ شخصیت و هم از لحاظ محیط در طول داستان بسط می‌یابد. از فرم قصه برایمان بگویید.

داستانی را که می‌خواستم شروع کنم، کلیات آن را در ذهن داشتم ولی نمی‌دانستم چطور به آنجا می‌رسند. داستان را شروع کردم، یادداشت‌هایی هم برداشتم ولی رشد شخصیت‌ها در طول داستان شکل گرفت. می‌خواستم از جنوب شروع کنم و وارد فضای سرد غرب بشوم. می‌خواستم آدم‌ها و حتی حیوانات را ابتدای داستان معرفی کنم. عمد داشتم تا آق ماشال و حیوانات در فصل‌های ابتدایی معرفی شوند. فکر کرده بودم که چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد ولی بسیاری از شخصیت‌ها حین داستان گسترش یافتند و متفاوت از چیزی بود که می‌خواستم اتفاق بیفتد. اما بعضی از شخصیت‌ها بعدا وارد داستان شده و خود را بسط دادند. مثلا برای عبدالله این‌قدر نقش در نظر نگرفته بودم و خودش نقش خود را بسط داد. برای بهرام من ترمز بودم ولی داستان به‌تدریج پیش رفت و در طول آن شخصیت‌ها آمدند و رفتند.

  • آیا عبدالله و زکریا، ما به ازای بیرونی داشتند؟

مطمئنا تجربیات نویسنده در داستان بسیار اهمیت دارد. مثلا عبدالله یا زکریا ترکیبی از چند عبدالله و زکریا هستند و آنها از مجموع یکسری آدم که هر کدام جنبه‌ای را دارا بودند به‌وجود آمدند.

  • چقدر روی طلبه بودن زکریا فکر کردید؟

حتما می‌خواستم طلبه باشد؛ یک مرد خدا. در سفر به گرا نتوانستم. نه تجربه داشتم و نه ساختار داستان اجازه داد که چنین شخصیتی را وارد کنم. اینجا می‌خواستم یک مردخدای امروزی را خلق کنم که انسان امروز او را بپذیرد؛ زکریا از اینجا شروع شد. نمی‌خواستم روحانی باشد. طلبه یعنی کسی که در جست و جو و پویاست. او شکل گرفته و مثل عبدالله در جست‌و‌جوی خدا نیست. او راه را پیدا کرده و انتها را می‌بیند. می‌خواستم شکلی پیدا کند که جامعه امروز ما او را بپذیرد و باور کند.

وقتی من به گذشته زمان جنگ خودم فکر می‌کنم، همواره خاطرات خوش آن روزها را در ذهن دارم و گاه فرو می‌روم در آن گذشته و وقتی بیرون می‌آیم تمام ذهنم سرشار از شیرینی است، چرا؟ چون ما متجاوز نبودیم و برای دفاع جلو رفتیم، با آرمان‌های خود وارد جنگ شدیم و این موجب می‌شود داستان جدیدی خلق شود.

  • پیرمرد چطور؟

پیرمرد متعلق به گذشته ماست. او در مورد امروز حرف نمی‌زند. او در مورد انسان حرف می‌زند، ولی با این حال آیینه دیروز، امروز و فردای ماست. او وجهی پیامبرگون دارد. از همه جا حرف می‌زند و از تمام متون مقدس و پیامبران؛ به نوعی نماینده خدا روی زمین است و می‌خواهد بشارت بدهد و هشدار. او نسل‌های گذشته را پیش روی انسان امروز می‌گذارد و چون در خاک عراق است، از سرنوشت تمدن نینوا مثال می‌زند که نینوا روزی چنان بزرگ بود که در عظمت شهره بود ولی به جایی رسید که به مرز فروپاشی رسید. پیرمرد می‌خواهد فرو ریختن نینوا را در مقابل همه ما قرار دهد.

  • زبان پیرمرد و متون کلاسیک را چگونه انتخاب کردید؟

چون خودم علاقه داشتم، قرآن، عهد عتیق و جدید را خوانده بودم و با تسلط سعی کردم انتخاب کنم تا در داستان به کار بیاید و درست بنشیند. او همیشه نمی‌ترساند، بشارت هم می‌دهد. وقتی از یونس می‌گوید دنیای امروز ما را به تصویر می‌کشد؛ آنجا که در مورد زن‌زانی می‌گوید «اگر خود گناه نکرده‌اید سنگ بزنید!» پیرمرد آدم باستانی ما بود. وقتی خداوند در قرآن حرف می‌زند، صدای او را از آسمان می‌شنویم. سعی کردم پیرمرد صدای طنین‌داری داشته باشد، به همین دلیل زبانی برای خواننده به دست آوردم که او را به یاد خاطراتی از کتاب‌های مقدس بیندازد.

  • چرا داستان دسته محور است، نه شخصیت محور؟

در این داستان قصد داشتم مجموعه‌ای از واقعیت‌های جنگ را نشان دهم. وقتی سفر به گرا منتشر شد خیلی‌ها می‌گفتند این کتاب واقعیت محض جنگ است ولی تمام واقعیت نیست؛ حوادث تلخ را آورده‌ای ولی پرده دوم آدم‌ها و شخصیت آنها را بازگو نکرده‌ای. می‌دانستم که در یک داستان نمی‌شود به همه ابعاد یک موضوع پرداخت. در پرسه می‌خواستم به لایه‌دوم آدم‌ها بیشتر بپردازم. حادثه‌ها هر چند در جاده ماوت تلخ بود ولی می‌خواستم حوادث در پیشبرد شخصیت‌های داستان مؤثر باشد.

حادثه‌ها هولناک بود ولی در موقعیت‌های سخت مثل گلوله‌باران، بمباران و رگبار مسلسل‌ها می‌شود شخصیت‌پردازی کرد و نشان داد که چه اتفاقی دارد برای آدم‌های داستان می‌افتد. خواستم لایه دیگری از جنگ را نشان دهم؛ چه آدم‌هایی بودند، نگاه اعتقادی‌شان چطور بود، چطور دنیا را می‌دیدند. اینها به جنگ رفته بودند ولی نمی‌خواستند آدم بکشند، می‌خواستند زندگی را در جنگ پیدا کنند؛ حتی آرپی‌جی‌زن بیمار که بعد مجروح و شهید شد به‌دنبال زندگی بود. می‌خواستند مردم کرد را نجات دهند؛ حرکت آنها اسطوره بود. یک نفر نمی‌توانست جمیع شخصیت‌ها را در جنگ نشان دهد، به همین دلیل روی یک دسته زوم کردم و در دسته روی برخی آدم‌ها و حیوان‌ها. نخواستم پراکنده شوم. حتی مرگ یک قاطر تأکید بر انسانی‌بودن جنگ بود.

  • چگونه فضا‌سازی‌ کردید؟

سعی کردم فضای واقعیت جنگ را نشان دهم. می‌گویند وقتی اسپیلبرگ فیلم «نجات سرباز رایان» را در کنار سربازان جنگ نورماندی دید و تأیید آنها را شنید، غرق لذت شد. من هم می‌خواستم هر کس که جنگ را دیده، بگوید این خودش است. همین بود. خیلی‌ها جنگ را اغراق‌آمیز یا کاریکاتوری می‌بینند. واقعیت جنگ درست در میان آتش است. در اینجاست که آدم‌ها ماهیت درونی خود و جوهرشان را نشان می‌دهند. در این جنگ و آتش است که مادری پس از چند روز فرزندش را به زمین می‌گذارد و می‌بیند چند روز است که این بچه مرده. تمام سعی من این بود که جنگ را واقعی نشان دهم. صحنه گلوله باران جاده ماوت. صحنه‌ای که لشکر و گردان‌ها و گروهان‌ها پشت جاده در برف دراز کشیده و بمباران می‌شدند.

حتی صحنه لیسیدن خون تازه توسط سگ‌ها، همه چهره زمخت جنگ را نشان می‌دهد و در این میان زکریاست که دائم در پی کمک به زخمی‌هاست و بهرام سعی می‌کند خنده به لب دیگران بیاورد. اگر زکریا امدادگر خوبی در این آشوب باشد همه عمر می‌تواند برای انسان‌ها امدادگر مناسبی باشد. یا جمال فرمانده‌ای است که همه فکر و ذکرش بچه‌های دسته است و می‌خواهد آنها آسیبی نبینند.‌الله مرادی که فقط به فکر حیوان‌هاست و با نگاه روستایی وارد جنگ شده و بقیه را شهری و دست‌وپاچلفتی می‌بیند. تمام تلاشم این بود که صحنه‌ها واقعی باشند و آدم‌ها به‌صورت واقعی کنش و واکنش نشان دهند؛ مصنوعی نباشند، بترسند، بلرزند ولی وقتی از صحنه‌ها بیرون آمدند بفهمند که چه اتفاقی افتاده است؛ این می‌تواند برای همه آدم‌ها تکرار شود.

  • جان لاک رمان را حاصل تجربه می‌داند. چقدر تجربه در نوشتن این رمان نقش داشت، خاصه در مورد حیوانات؟

وقتی نوجوان بودم و رفتم به جبهه غرب، به ما قاطر دادند و از این حیوان هم خودم و هم دوستانم خاطرات مختلفی داشتیم؛ دیده و شنیده بودم. وقتی داستان را شروع کردم، این حس را داشتم که حضور حیوان‌ها می‌تواند حس انسانی جنگ را برجسته‌تر کند و بعد دیگری به جنگ بدهد و تصاویر نابی عرضه کند. مثلا وقتی عبدالله برای زدن تیر خلاص به سوی قاطر می‌رود، زجر کشیدن ‌الله مراد که به جنگ آمده کنتراست بسیار قدرتمندی ایجاد کرد.

در مورد آخر قصه تا یخ زدن کره‌خر، داستان را نوشتم. هنوز در ذهنم قصه داشتم که نیروها به شهر برگردند و بمباران شوند و دوباره تا ایستگاه متروک بروند ولی دیدم گویی قصه در همانجا تمام شده و هر چه بنویسم چیزی به داستانم اضافه نمی‌شود.

  • و حرف آخر، می‌خواهم تلقی خودتان را در مورد لزوم واقع‌گرایی در ادبیات دفاع مقدس برایمان بگوید، چرا که همه می‌دانیم هم نگاه کلیشه‌ای و شعاری و هم نگاه ضدجنگ، دو روی یک سکه‌اند و برای اینگونه ادبی مفید نیستند و جلوی رشد آن را می‌گیرند. شما در پرسه، داستان زیبایی را در تقدیس دفاع نوشته‌اید بی‌آنکه به وادی کلیشه فرو بغلتید.

وقتی من به گذشته زمان جنگ خودم فکر می‌کنم، همواره خاطرات خوش آن روزها را در ذهن دارم و گاه فرو می‌روم در آن گذشته و وقتی بیرون می‌آیم تمام ذهنم سرشار از شیرینی است، چرا؟ چون ما متجاوز نبودیم و برای دفاع جلو رفتیم با آرمان‌های خود وارد جنگ شدیم و این موجب می‌شود داستان جدیدی خلق شود. روس‌ها با دفاع، ادبیات خود را پایه‌ریزی کردند مثلا رمان جنگ و صلح یکی از درخشان‌ترین داستان‌های جنگ است که بر پایه دفاع شکل گرفته. متجاوز و کلا خوی تجاوز نمی‌تواند زیبایی خلق کند. هر چند اشغالگران همیشه پیروز وارد شهرهای اشغالی می‌شوند ولی درنهایت شکست خورده و فرو می‌ریزند. جنگ ما با خصلت دفاع و آرمان‌های دینی، مذهبی و انقلابی همراه است و این دفاع می‌تواند سوژه‌های بزرگ و نابی برای تولید داستان ایجاد کند.

داستان در این فضا تولید می‌شود اما گویا ما خود فراموش می‌کنیم و گاه فکر می‌کنیم با شعار دادن و شعارزدگی این اتفاق ممکن است بیفتد و بعضی نهادهای فرهنگی تبلیغ‌کننده این فکر هستند و گاه روشنفکری مفرط نیز از سوی دیگر می‌خواهد چشم بر جنبه‌های انسانی این سال‌ها ببندد و این هر دو به یک اندازه به ادبیات ناب می‌تواند مسائل بزرگ انسان تنها و منزوی امروز را در جهان صنعتی طرح کند. بشر امروز از همیشه بیشتر به ادبیات نیاز دارد تا خلأهای خود را پر کند و ادبیات جنگ و داستان‌های دفاع ما را به روزنه‌های سبز خیال برساند و به‌نظر می‌رسد این اتفاق با همه خطرات و فرازوفرودها در حال افتادن است. آدم‌هایی که در این عرصه هستند در حال آزمون و خطا هستند و بی‌پناه‌تر از همه، نویسنده‌های جنگ هستند که خود تجربه می‌کنند تا این عرصه را به بهترین شکل بدون خیانت و با یک دنیا آرزو و با تمام عشقی که به آن کوله‌پشتی خود دارند، ارتقا دهند.

کد خبر 116785

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز