گفتمان بیداری اسلامی، هویتیابی نوین اسلامی در عصر مدرن و مواجهه با غرب بوده است. گفتمان بیداری اسلامی، با وقوع انقلاباسلامی، تقویت شد و ابعاد گستردهتری یافت و به ویژه میتوان گفت بعدی جهانی پیدا کرد.
تاثیرگذاری کانونهای بیداری اسلامی در سطح جهان، منجر به پیدایی و تحرک گفتمانها و کانونهایی ضد آن شد که عمدتا در غرب (اروپا و آمریکا) شکل گرفتهاند. امروزه با حرکت ساماندهی شده و منسجمی در درون این کانونها رویاروییم؛ حرکتی که در ابعاد وسیع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، رسانهای و نظامی قابل مشاهده است. اما در این میان جریان بیداری اسلامی چه وظیفهای دارد؟ آیا مسلمانان میتوانند این جریان را تقویتکنند و مواجهه ای منطقی و سامان یافته با کانونهای ضدبیداری اسلامی داشته باشند؟ گفتمان بیداری اسلامی چگونه قادر به این مهم است؟ این پرسشها، انگیزه تشکیل نشستی بود که هفته گذشته (9/9/89) در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برپا شد.
سخنران این نشست دکترمهدی مصطفوی بود که نخست خاستگاه جریانهای ضدبیداری اسلامی، ابعاد و امکانات آن را به بحث گذاشت و آنگاه بر لزوم مواجهه ما با آنها تاکید کرد. چکیده ای از این سخنرانی را از پی میخوانیم.
عمدتا در صحبت از شناسایی جریانهای ضدبیداری اسلامی، خاستگاه اصلی آنها در غرب (اروپا و آمریکا) گفته میشود. ما مسلمانان امروزه وظیفه داریم که ببینیم این جریانها چگونه شکل گرفتهاند و درچه ابعادی کار میکنند و روشها و اهدافشان چیست؟ ما مسلمانان موظفیم که نسبت به این جریانات هوشیار باشیم و بادقت و برنامهریزی و اجرا به مقابله با آنها برخیزیم. این خود، نشان از اهمیت «دشمنشناسی» دارد که خود یک موضوع مستقل است. به این معنا که ببینیم جایگاه دشمنشناسی در اسلام و ابعاد عملی و نظری آن چیست و نیز در نزد امام(ره) و مقام معظمرهبری چگونه مطرح شده است؟
البته تحرکات عملی زیادی مانع این شناسایی میشود. یکی از این تحرکات بحث سکولاریسم است. یکی از اهداف سکولاریسم این است که دین، سیاسی نباشد؛ یعنی دین کاری به پیرامونش نداشته باشد و در یک حیطه خصوصی مابین فرد متدین و خداوند قرارداشته باشد.
از این حیث به نظرم ضرورت دارد که در چند عرصه، ما شناسایی جریانهای ضد بیداری اسلامی را صورت دهیم؛ یکی شناسایی مبانی فکری آنهاست. اگر اصول این جریانها را نشناسیم، آنگاه اقدامات ما ریشهای و دقیق نخواهد بود. مقام معظم رهبری در برخی سخنانی که در باب دشمنشناسی داشتند، تاکید میکردند که باید کانونهای اصلی جریان ضد بیداری اسلامی را نشانه گرفت. کانونهای اصلی همان مبانی فکری این جریان هستند. باید دید که این کانونهای فکری در کجاها شکل میگیرند؟ نکته دوم، شناسایی اهداف، روشها و راهکارهای این جریانهاست. اگر ما سیاستها و اهداف آنها را به خوبی نشناسیم، نمیتوانیم از خود دفاع کنیم. سطح بعدی، شناسایی منابع و امکانات این جریانهاست. باید دانست که نقاط قوت و ضعفشان و توانمندیهای مادی و معنویشان چیست؟ شناسایی هرکدام از این سطوح نیازمند یک کار دقیق علمی است.
نکته بعدی که میخواهم به عنوان مقدمه لازم ذکر کنم، این است که نگاه ما به این جریانها باید جامع باشد. این جریانها از یکدیگر مجزا نبوده و حرکتها مقطعی و جزئی نیستند. آنها در یک جبهه متعارض با اسلام عمل میکنند. در توضیح بیشتر باید گفت که این تحرکات در چند سطح انجام میشود؛ یکی در سطح داخلی، دوم در سطح خارجی و سوم در سطح بینالمللی است. فعالیت جریانهای ضدبیداری اسلامی در عرصههای گوناگون است و این عرصه را باید در یک سامانه به هم پیوسته مطالعه کرده و به موازات اینها، مراکز پژوهشی، پژوهشگران، مجموعههای پژوهشگریای وجود دارند که در ارتباط با این جریانها فعالیت دارند. در عرصههای فرهنگی، نظامی، سیاسی، هنری، آموزشی، رسانهای، امنیتی و اقتصادی تحرکاتی در ارتباط با جریان ضدبیداری اسلامی صورت میگیرد، از اینرو، باید شناسایی این جریانات را به طور سامانمند (سیستماتیک) و در پیوند با این عرصهها شکل داد. در هریک از عرصههای گفتهشده، میتوان رگههایی از اسلامستیزی را یافت که به طور عملیاتی فعالیت میکنند.
این هم مهم است که چگونه دیپلماسی رسمی و غیررسمی در استخدام این جریانات قرارمیگیرند، بنابراین جریانهای ضد بیداری اسلامی به عنوان یک جبهه معارض عمل میکنند. تفکرات و ایدئولوژیهای مختلفی در این جبهه (ضدبیداری اسلامی) حضور دارند و به آن کمک میرسانند؛ مثل تفکرات سکولاریستی و کسانی که آن را ترویج میکنند. وقتی به این نتیجه میرسیم که یک سیستم در برابر بیداری اسلامی قرار گرفته و فعالیت میکند، عقلایی این است که ما هم مطالعات و اقدامات خود را به صورت سامانمند و جبههای صورت دهیم. از اینرو ما هم باید درتمام سطوح گفته شده وارد شویم و در جهت تقویت بیداری اسلامی عمل کنیم. با این نگاه سامانمند، میتوان نتیجه گرفت که برخورد با جریانات ضدبیداری اسلامی نمیتواند مقطعی و جزئی باشد. بنابراین در برنامهریزیها و مطالعات خود باید کلنگری کنیم. این سؤال هم وجود دارد که آیا اسلام ستیزی و جریانات ضدبیداری اسلامی جدیدند یا نه؟ اجمالا میتوان گفت که اسلامستیزی یا ستیز با تفکرات الهی و ستیز با راه خداوند، ستیز جدیدی نیست.
تاریخ پر از نمونههای تلخ و شیرین این ستیز است، اما در دهههای اخیر و پس از وقوع انقلاب اسلامی به ویژه این بیداری (اسلامی) جان تازهای گرفت. بیتردید، انقلاب اسلامی محرکی برای تقویت جریان بیداری اسلامی بود. پس از انقلاب اسلامی، کشورهای مسلمان منطقه در حوزه بیداری اسلامی فعالیتهای گستردهای را سامان دادند که برشمردن هر یک از آنها، وقت زیادی میگیرد.
با توجه به اینکه عمدتا میخواهیم به بررسی جریانات ضد بیداری اسلامی در غرب بپردازیم باید اشاره کرد که اروپا وقتی میخواست به رشد برسد، یکی از راههایی که فرارویش قرار داشت، واردکردن کار گرهای سادهای بود که کارهای مشقت بار انجام بدهند.
بیشتر این کارگران از کشورهای اسلامی بودند. حضور این مسلمانان در اروپا و نیز مهاجرت اندیشمندان جهان اسلام به دلیل جو فاسد سیاسی در کشورهایشان، باعث شکلگیری یک جمعیت مسلمان در غرب شد. غربیها فکر میکردند که این جمعیت کمکم خودش را با فرهنگ غربی تطبیق میدهد، اما اینگونه نشد. این مسلمانان همان تفکرات و رسوم و در مجموع هویت اسلامی خود را حفظ کردند و از این جهت در برابر سلطه فرهنگی غرب ایستادند. از طرف دیگر، رشد منفی جمعیت در اروپا و گرایش عدهای از مسیحیان اروپا به اسلام، همه و همه دست به دست هم داد که - به قول خود غربیها- اروپای آینده به سمت یک قاره اسلامی حرکت کند. همه این مسائل باعث شد که جریانات ضدبیداری اسلامی و اسلامستیزی، شایع شود.
گسترش بیداری اسلامی، یک خصوصیت دیگر هم داشت و آن اینکه، کسانی که در پی جهانیسازی و غلبه یک فرهنگ (غرب) بر جهان بودند، پی بردند که این کار ساده نیست و راه به جایی نمیبرد. ظهور نظریه «برخورد تمدنها»ی هانتینگتون، که به ویژه پس از جنگ سرد مطرح میشد، برخاسته از همین وضعیت بود.
در این نظریه، مطرح شد که تمدن اسلامی بزرگترین خطر برای تمدن غرب است و اولین گسل تمدنی، میان تمدن غرب و تمدن اسلام است. از این رو، جریانهای ضدبیداری اسلامی، تصویری مخدوش از اسلام ارائه میکنند و در مجموع از همه عرصهها برای این منظور، وارد میشوند. حادثه 11 سپتامبر هم یکی از عوامل مؤثر بود که به جریان ضدبیداری اسلامی دامن زد. درست پس از 11 سپتامبر یکی از نویسندگان غربی مقالهای را نوشت و گفت که این حادثه برخورد تمدن اسلام و غرب را آشکارتر کرد. فوکویاما یک ماه پس از 11سپتامبر در مصاحبه با گاردین گفت که اسلام تنها نظام فرهنگی است که تهدیدی برای مدرنیته غربی محسوب میشود و لذا آمریکا میتواند با آن برخورد نظامی کند. ویلیام کوهن که یکی از استراتژیستهای آمریکایی است، در همان زمان گفت که جنگ آمریکا و متحدانش با اسلام، جنگ چهارم جهانی است.
بوش هم کمی پس از آن حادثه، از جنگ صلیبی جدید سخن به میان آورد. از این پس بود که مقابله با اسلام بعد گستردهای به خود گرفت. یکی از کشیشان مروج مسیحیت صهیونیستی در آن هنگام در کتابی نوشت که خداوند به آمریکا مأموریت داده که به مبارزه با اسلام بهپاخیزد. از سویی دیگر، با شکست آمریکا در عراق و افغانستان و به ویژه پس از پایان جنگ 33روزه حزب الله با رژیم صهیونیستی، بیداری اسلامی تقویت شد. این موج تقویت بیداری اسلامی، سبب شد که از آن طرف، دشمن فعالیتهای خود را بیشتر کند که شاهد آن هتک حرمتهایی بود که در باب اسلام شده است.
در ارتباط با نوع اقدامات و برنامههای جریان ضدبیداری اسلامی، نکات زیادی وجود دارد که تلاش میکنم در اینجا به نمونههایی از آنها اشاره کنم. دانشنامهای به نام «صلح» هست که در آن چند مطلب در باب اسلام (سیاسی و انقلابی) و تشیع آن هم از نگاه جمهوری اسلامی، به چاپ رسیده است. تعریفی که این دانشنامه از قوانین اسلام (ناب) میکند،تحریف شده است. برای نمونه، راجع به تشیع از «تحریر الوسیله» امام(ره) چند نقل قول تحریف شده میآورد. از این نمونهها که مصداق بارز تحریف اندیشه است، بسیار زیاد دیده میشود. در فضای مجازی هم سایتهایی هستند که در این حوزه فعالیت میکنند.