«آدمکش» با مجموعهای از بهترینهای سینمای ایران در پشت و جلوی دوربین، کوشیده تا در چنین مسیری گام بردارد. این فیلمی است که سرگرمی را به هر قیمتی و از هر راهی نمیپسندد. ارزان بودن و تعجیل سرهمبندیشدن از سرورویش نمیبارد. پیداست که در تولیدش از صرف وقت، هزینه، فناوری و فکر مضایقه نشده است. رضا کریمی که کارنامهاش نشان از علاقه به سینمای داستانگوی آمریکا دارد، فیلم به فیلم مسیری رو به رشد را طی کرده و پس از «عشق+2»، «شب» و «انعکاس»، حالا بهترین فیلمش را ساخته است. «آدمکش» با معیارهای سینمای بدنه ایران، فیلم استاندارد و خوشساختی است؛ هرچند زیادی شیک است، زیادی اغراق میکند؛ زیادی غرق در فضای آرتیستیک میشود و کمتر در آن روح زندگی به چشم میخورد؛ روح زندگی ایرانی که مصادیقش در «آدمکش» کمرنگ است.
این فیلمی است شبیه درامهای آمریکایی یا دستکم علاقه سازندهاش را به این نوع سینما نمایان میکند و البته میزان تواناییهایش را. رضا کریمی در کارگردانی به مفهوم مجردش، به تسلط و تبحری قابل قبول دست یافته و مشخص است به سینمایی اعتقاد دارد که به شعور تماشاگرش توهین نمیکند و او را دستکم نمیگیرد. «آدمکش» میتواند یکی از مصادیق تعریف سینمای حرفهای و استاندارد در اینجا باشد؛ اینکه فضایش تداعیکننده فیلمهای فرنگی است را هم باید به حساب سلیقه کارگردان گذاشت. با این حاصل کار میشود به این سلیقه احترام گذاشت و آن را درک کرد ولی میتوان این انتظار را هم داشت که فیلمساز ما کمی از اغراق بکاهد و به زندگی نزدیک شود. گاهی اوقات باورپذیرکردن و به دل و جان مخاطب نشاندن آنچه بر پرده سینما میگذرد، بسیار دشوارتر از کارگردانی فصل دشوار درگیری بهرام رادان و حامد بهداد در همین فیلم «آدمکش» است.
- مروری بر کارنامه شما نشان از حرکت در مسیر سینمایی استاندارد دارد؛ تلاش برای ساخت فیلمهایی که سروشکل حرفهای داشته باشند و داستانشان را خوب تعریف کنند. میشود گفت فیلم به فیلم هم در این زمینه پیشرفت داشتهاید. با توجه به شرایط حاکم بر سینمای ایران حرکت در این مسیر برای فیلمسازان آسان نیست. در این سالها برخی از فیلمسازانی که با چنین هدفی وارد سینما شده بودند یا به فیلمهای خاص روشنفکری که تبحری هم در آن نداشتند، گرایش پیدا کردهاند و گروهی هم تن به مناسبات سینمای سخیف دادهاند.
این تقسیمبندیها بیشتر حاصل نگاه افرادی است که جریانات را از بیرون پیگیری و تحلیل میکنند. برای من فیلمساز، خیلی این خطکشیها وجود ندارد. به هرحال این علایق و سلیقه و حس ماست که به نوعی مسیر حرکتمان را نیز تعیین میکند. من اگر فیلمسازی حرفهای را با «عشق+2» شروع میکنم خیلی دربند این نبودم که مسیری را برای حرکت خودم طراحی کنم. چیزی که در فیلمهای من وجود دارد حاصل سلیقه و نگاه من به سینماست. شاید بقیه فیلمسازان هم به همین شکل در مسیری که دوست دارند حرکت میکنند؛ حالا در این مسیر یا خیلی سنجیده حرکت میکنیم و سعی میکنیم از تجربیاتمان در گامهای بعدی استفاده کنیم که این به روندی روبهرشد منجر میشود یا اینکه به دلایل مختلف این اتفاق نمیافتد. گاهی ممکن است فیلمساز به این نتیجه برسد که مسیری که آمده اشتباه بوده و جواب نگرفته پس با تغییر رویه نوع دیگری را در سینما دنبال میکند؛ مثلا فکر میکند شرط بقایش در این است که به هر قیمتی فیلم پرفروش بسازد یا نه، برعکس برخی گرایش پیدا میکند به اینکه مخاطب برایش اهمیت زیادی نداشته باشد و دنبال سینمای شخصی برود. در مورد خودم باید بگویم هرآنچه ساختهام براساس علاقهمندی و میزان تواناییام بوده است. با این میزان شناخت این مسیر را انتخاب کرده و ادامه دادهام. طبیعتا نمیدانم که این مسیر در آینده به چه سمتی خواهد رفت.
- به نظرم روند فیلمسازی شما بعد از تجربههایی که در تلویزیون داشتید شکل بهتری به خودش گرفت. نسبت به خواست و توقع مخاطب شناخت بهتری پیدا کردید. به نظرم بین سلیقه مخاطب و خودتان به تعادل خوبی رسیدید.
این در درجه اول برمیگردد به اینکه برای شما چقدر اهمیت دارد فیلمی که میسازید مخاطب داشته باشد؛ مخاطب به مفهوم عام؛ اینکه مردم به صورت گسترده به سینما بیایند و فیلمتان را ببینند. در مرحله بعد شما میروید به این سو که براساس شخصیت حرفهای و حسوحالتان چطور مردم را جذب کنید. در اینجا هرکس به فراخور توانایی و شناختش به مشخصهها و تعاریفی میرسد. من هم چون همانطور که گفتید برایم اهمیت دارد که مردم فیلمام را ببینند، بنابراین حتما سر ساخت هر کاری به این موضوع فکر میکنم. از همان ابتدا هم برایم مهم بوده. علاوه بر اینکه به دغدغهها و سلایق خودم پرداختم سعی کردم فاکتورهایی که برای جذب مخاطب لازم است را هم لحاظ کنم. این سینمایی است که از گذشته به آن دلبسته بودم، شاخصههایش را میشناختم و در طول این سالها هم با ساخت کارهای مختلف تجربههای تازهای در این باره به دست آوردهام.
- باتوجه به اینکه طرح اولیه فیلمنامه متعلق به خانم آزیتا موگویی بوده و بازنویسی فیلمنامه را هم خودتان انجام دادهاید میتوانیم قدری درباره شخصیتپردازیها حرف بزنیم. اول از همه رویا که شخصیت محوری فیلم است؛ مهمترین مسئله من با این شخصیت این است که آدمی با آن گذشته و بدبینی نسبت به مردان از کودکی، چطور اینقدر مکرر به دام مردان افتاده و از آنها ضربه خورده است.
اتفاقا اگر خوب این آدم را تحلیل کنیم و از این منظر نگاه کنیم که تمام آن اتفاقات که در گذشتهاش بوده او را به اینجا رسانده و همه این پیشامدها شاید در واقع برخاسته از وضعیت اجتماعی و روحی و روانیاش بوده، یعنی وقتی به گذشته رویا نگاه میکنیم بخشی از اتفاقاتی که برایش افتاده به خودش و کمبودهایش برمیگشته. آدمی که به لحاظ روحی روانی در وضعیت مناسبی قرار ندارد گاه مورد سوءاستفاده هم قرار میگیرد و این در مورد چنین کسانی قابل پیشبینی است و خیلی دور از ذهن نیست چون دنبال یک حامی و مامن هستند که منجر به پناهبردن به هر کسی میتواند بشود.
- میفهمم، اما فکر میکنم قصه به خودی خود پتانسیل جناییشدن و غافلگیرکردن را داشته اما شما بر اغراق آن افزودهاید. چطور ممکن است رئیس شرکتی که رویا توهم کشتن او را دارد توسط زن دیگری که در موقعیت رویا قرار گرفته کشته شده باشد؟ نه اینکه ممکن نباشد اما قرارگرفتن آن در کنار این همه اتفاق غیرواقعیاش میکند.
اینکه طراحی خودخواسته ما نیست. اینکه چنین تصوری این زن دارد کاملا مبنای علمی دارد و به آن توهمات جنایی میگویند. حالا اتفاقی که در این بین افتاده یک تصادف است. آدمی که این زن از او متنفر بوده و در تصورش او را کشته اتفاقا توسط کس دیگری کشته شده. پس ما از این بیماری که واقعا وجود دارد و بیماری نادری است و زمینههایی که ایجاد میکند در قصه، استفاده دراماتیک کردیم.
- همین استفاده دراماتیک از این مسئله در قصه شما خیلی اگزجزه نیست؟
این سینما است دیگر و همان بحث دراماتیزهشدن است که این تبدیل به قصهای شود که جذاب است پس در طراحی آن از این مسائل استفاده میکنید. من چنین حسی نسبت به فیلم ندارم. تلاش شده که تماشاگر را با قصه درگیر کنیم و فکر میکنم این طراحی مسیر درستی داشته است.
- با توجه به اشاره خودتان به این موضوع که این سینماست و در سینما میتواند اتفاقاتی بیفتد که ما در زندگی واقعی حتما نباید با آن روبهرو شده باشیم، این نوع فیلمها را انگار در فضا و روابط آدمهایش هم دچار چنین حالتی میکند. یعنی اغلب چنین فیلمهایی خیلی ملموس و شناختهشده نیستند؛ اصطلاحا میشود گفت خیلی خارجیاند. این از آدمهای فیلم تا حس صحنه و دکوپاژ و لوکیشنهای فیلم هم به رخ کشیده میشود. مثلا بهرام رادان به عنوان یک روانشناس آنقدر مانکنوار و اتوکشیده و شیک است که مابهازایی برایش در واقعیت اطراف ما وجود ندارد؛ بقیه هم همینطور.
من در عین حال که این شکل سینمای متفاوت و این نوع فیلم را دوست دارم اما خیلی سعی میکنم که آدمها واقعی باشند چون اگر اینطور نباشد مخاطب با او رابطه برقرار نمیکند و باتوجه به اینکه بازخورد مخاطب را میبینم ظاهرا ارتباط برقرار شده و این پذیرش اتفاق افتاده و من نمیبینم کسی موضع داشته باشد نسبت به این موضوع. پس مفهومش این است که این آدمها در کلیت آن چیزی که شما تعریف کردید پذیرفته شدهاند؛ یعنی من این روانشناس را مثلا به این شکل طراحی میکنم، بهرام رادان را انتخاب میکنم برای ایفای آن و گریم و لباس او چنین شکلی دارد اما کاری میکنم که قابل باور هم باشد؛ شاید کس دیگری این روانشناسی را طور دیگری ببیند و طراحی کند. اما آن یک جنس دیگری است. من در این جنس که فیلم میسازم اتفاقا این انتخاب و طراحی را میخواهد و بجاست. در مورد بهرام رادان که گفتید خیلی مانکنوار است عمدی وجود نداشته و اصلا اگر متوجه چنین چیزی بودیم هم خودش پرهیز میکرد و هم من، اما یک چیزهایی هست که استایل بازیگر است.
- اما این استایل و اصرار به حفظ آن میتواند به کار ضربه بزند. دکتر روانشناس شما بعد از هر ملاقاتی با بیمارانش گزارشی به همکارش میدهد و به صورت تلفنی که او یادداشت کند. توجه کردهاید این گزارش چقدر شمرده و یکنفس مثل از روخواندن مطلبی ادا میشود؟
چه اشکالی دارد؟ این یک روانشناس است که خیلی به کارش مسلط است. حتما باید تپق بزند؟
چرا فکر میکنید اگر تپق بزند طبیعی جلوه میکند؟ این به نظر در سینما اشتباه جا افتاده که بازیای طبیعی است که تپق داشته باشد... یا چیزهایی شبیه به این اشکالی ندارد ولی سلیقهای است.
- من میگویم شاید این فاکتورهاست که شخصیتهای فیلم شما را ملموس و قابل باور میکند؛ همین جزئیات که به ما بگوید او هم مثل ما یک آدم است با یک زندگی طبیعی حالا الزاما نباید تپق بزند، اما اگر زد اشکالی ندارد.
خب این باز برمیگردد به همان جنسی که از سینمای مورد نظر و سلیقهام دربارهاش حرف زدیم و این خیلی نوع پیچیدهای هم نیست و تجربه شده است. همهچیز از ابتدا طراحی و از پیش تعیین شده است. فیلمنامهای که پیش از فیلمبرداری همهچیزش مشخص و کامل است، دیالوگها، میزانسنها تعیین شده است و پلانبندی شده و این جنس سینما کاملا تنظیمشده پیش میرود و دو تفاوت دارد با انواع دیگر.
- پس میشود نتیجه گرفت که این نوع فیلم و فضایی که در آن شکل میگیرد خیلی برگرفته از واقعیات و مشاهداتی نیست که در اطراف ما وجود دارد بلکه خلق یک فضا و آدمهای جدیدی است که شما به مخاطب به عنوان یک ایده نو و متفاوت معرفی میکنید و تلاش میکنید طوری انجام شود که مخاطب باورش کند و بگوید شاید این هم ممکن باشد.
من در عین حال که سعی میکنم آدمها با هر تعریفی که دارند قابل باور باشند اما با آن چیزی که تماشاگر در اجتماع میبیند متفاوت است و خاصتر است و اتفاقا این یکی از دلایل علاقه و مجذوبیت تماشاگر به فیلم و کاراکترهاست.
- با این حساب فیلم شما تعریف مشخصی پیدا میکند و اتفاقات و رفتارهای آدمهایش در منطق ساختاری آن قابل قبول است؛ فقط خیلی بومی و متناسب با شناخت ما در فرهنگ جامعهای که در آن زیست میکنیم نیست که اشکالی هم ندارد. شاید از جهتی کار در این فضا سخت هم هست و احتیاج به گروه حرفهای و کاربلد دارد که انتخابهای شما در پشت صحنه هم به کیفیت آن کمک زیادی کرده؛ از کلاری به عنوان فیلمبردار، هایده صفییاری به عنوان تدوینگر، ژیلا مهرجویی به عنوان طراح صحنه و...
بله من اعتقاد و روشم اصولا این است که با آدمهای حرفهای کار کنم. در جلوی دوربین که همیشه از بازیگران حرفهای استفاده کردهام و پشت دوربین هم به جهت خواستهها و ایدههایی که دارم طبیعتا باید با آدمهایی کار کنم که حرفهای و بلد این کار باشند که لازمه بهاجرادرآوردن آن طراحی و نکات ازپیشتعیینشدهای است که به آنها اشاره کردم.
- این از زیبایی فیلم و جذابیتش به لحاظ بصری پیداست و معلوم است که هزینه فیلم قابل توجه بوده و تنها خرج بازیگر و جلوی دوربین نشده؛ کاری که برای اغلب فیلمهای تجاری انجام میدهند.
البته هزینه آنچنانی که تصور میکنید هم برای فیلم نشده؛ هزینهای است که عرف سینمای حرفهای است و شاید همان جذابیت بصری باعث میشود این تصور به وجود بیاید که خیلی برایش خرج شده.
- البته فیلم، خوشساخت است و نماها و قابهای چشمگیری دارد که به نسبت فیلمهای دیگرتان کارگردانی را بیشتر به رخ میکشد. مثلا بخشهایی که مربوط به کابوسهای رویاست خیلی متفاوت است.
از وقتی که این بخشها در داستان طراحی شده بود من در نظر داشتم که این صحنهها، صحنههای متفاوت و خاصی شود در اجرا قبل از پیوستن آقای کلاری. و حالا بعد از آمدن ایشان وقتی در میان گذاشتم و همینطور با خانم مهرجویی طراح صحنه، این استنباط و خواستهام را گفتم و آقای کلاری مثلا پیشنهاد کرد که به خاطر اینکه این صحنهها خاص بشود به شکل دیجیتال (ویدئو) بگیریم که دستمان باز باشد برای اینکه روی فرم و رنگبندی آن کار کنیم.
- درباره شخصیتپردازیها حرف زدیم. من فراموش کردم به نکته درخشان این بخش هم اشاره کنم که مربوط به شخصیت همسر رویا (حامد بهداد) میشد و خیلی خوب در روند قصه کامل و دست آخر برملا شد که بخش مهمی از آن هم به بازی خوب حامد بهداد برمیگردد.
بله، حامد بهداد برای این نقش انتخاب اول بود. او نقش بسیار خاص و شخصیت کلیدی و مهم این قصه را برعهده داشت که اوج غافلگیری تماشاگر با روشدن دست او اتفاق میافتد.