داستان از این قرار است که اینبار لهجه مازندرانی شخصیتهای «پایتخت» به مذاق مسئولان آن منطقه خوش نیامد و سیل اعتراضات حتی در تعطیلات نوروز به نهادهای گوناگون گسیل شد که البته دفتر رئیس سازمان صدا و سیما هم
بی نصیب نماند. سال گذشته اصفهانیها به لهجه سریال «در مسیر زایندهرود» اعتراض کردند و دامنه اعتراضات به حدی بود که دستاندرکاران مجبور به حذف بخشی از کار شدند. خیلی قبلتر هم کارمندان ثبت احوال به شخصیت «مرد هزار چهره» اعتراض کردند که به گفته خودشان از شغل آنان تصویری نابه جا ساخته بود و در همان دوره خبرنگاران ورزشی اعتراضات خود را به تصویر اغراقآمیز و توهینآمیز از خبرنگاران ورزشی، به گوش همه رساندند و البته خیلی قبلتر باید رد این اعتراضها را در فیلم «شوکران» جست که طیف پرستاران از شخصیتپردازی فیلم گلهمند بودند.
راستش این داستان سر دراز دارد و کسی در این بین به یاد نمیآورد که در سریال «مسیر زایندهرود» قهرمان اصلی که از پایتخت به اصفهان رفته بود، خون جوان اصفهانی را به ناحق ریخت و این بزرگواری خانواده اصفهانی بود که از خودخواهی این جوان تهرانی گذشتند، یا در همین سریال پایتخت، میبینیم که نقی، ارسطو و هما شخصیتهای دوست داشتنی شهرستانی چه ویژگیهای انسانی دارند و درمقابل اهالی پایتخت مدام دیو سیرتی میکنند؛ گوسفند نقی را یک پایتختنشین میدزد و درمقابل، نقی و هما به دزد گوسفند در تهیه شام کمک میکنند تا آبروی او مقابل صاحبکارش حفظ شود. نقی و خانوادهاش باعث دستگیری دزدانی میشوند که روبهروی کامیون ارسطو، امنیت را از اهالی پایتخت سلب کردهاند و از همه مهمتر این اهالی پایتخت هستند که به او خانهای را میفروشند که در بزرگراه واقع شدهاند تا اهالی پایتخت باعث دربهدری این خانواده شهرستانی شوند.
معمولا این اعتراضها با دیدن نخستین قسمت شروع میشود، به همین دلیل پیام داستان در لابهلای اعتراضات گم میشود و فراموش میشود که قرار است با دیدن این داستانها به یاد بیاوریم که صفایی که در زندگی ساده شهرستانیها هست هرگز با زندگی در پایتخت برابری نمیکند و زندگی در پایتخت جز بیچارگی چیزی بهدنبال ندارد. خانواده ساده نقی خصلتهایی دارند که اهالی پایتخت فاقد آن هستند؛ نقی پدری مهربان است که با همسرش هما و بچههای کوچکش با انسانیت کامل رفتار میکند. او درست برخلاف داماد کلاهبردار صاحب ملک، که چک را از کمد به بهانه طلب خود از پدرزنش میدزد، پدر پیر و بیحافظه خود را با تمام سختیها همچون جانش نگه میدارد.
نشان دادن لهجه و فرهنگ بخشی از وظایف تلویزیون است تا بینندگان مختلف را با فرهنگهای متعدد ایران آشنا کند تا از این مسیر سریالهای ایرانی تنها متعلق به قشری خاص نباشد. بهنظر میرسد که این موج اعتراضات تبدیل به نوعی تب شده است که با نشان دادن نخستین قسمتها ی اثر بدون در نظر گرفتن مسائل مختلف شروع میشود. شاید اگر این روال ادامه پیدا کند کارگردانان و دستاندرکاران سریالهای تلویزیونی ترجیح بدهند که داستانها و شخصیتهای خود را از اهالی پایتخت انتخاب کنند که در این مدت نشان دادهاند چقدر در مقابل اینگونه مسائل صبورند، که اگر صبور نبودند باید در این سالها به تمام شخصیتهای معتاد، قاچاقچی، دزد، فرزندان بیمهری که پدر و مادر خود را رها کردهاند و یا سر خواهر و برادر خود کلاه گذاشتهاند و تمام تصویری که از آنان در طول این سالها ساخته شده است، اعتراض میکردند.