اما آنچه از شادی ایرانیان و جشنهایشان در سالروز خلق این دو شاهکار تاریخ پربار ادبیات ایران باقی مانده است، حالا تنها روز اول اردیبهشت در تقویم جمهوری اسلامی ایران است؛ روزی که به نام سعدی ثبت شده و قرار است در آن، برای عظمت یکی از بزرگترین شاعران و نویسندگان ایرانی سرفرازیها کنیم.
از دید محمدعلی فروغی تنها شاهنامه و مثنوی معنوی با بوستان و گلستان سعدی قابل مقایسهاند، اما توضیحی درباره علت مقایسه این دو اثر با دو شاهکار سعدی نمیدهد. با این حال، یک نگاه کلی به این چهار قله ادبیات فارسی، مشابهت قابل توجه را نمایان میسازد:
شاهنامه بیش از آنکه شعر باشد، داستان است، هرچند که تکنیک شاعری فردوسی و توجه او به مدرنترین جنبههای سرایش نیز ازجمله شگفتیهای این رمان منظوم است. ازجمله توجه شگرف او به موسیقی واژهها که سبب میشود شاهنامه گذشته از همه تواناییاش در روایت، برخلاف بیشتر آثار منظوم ادبیات کهن فارسی، از نظم صرف، به شعری محض ارتقا یابد. اما آنچه شاهنامه را در میان همه منظومههای سترگ جهان، متمایز میکند، این نیست، بلکه تلاقی این ویژگی با توانایی داستانسرایی به شیوههای کموبیش امروزی است. استفاده از تصویرسازی دقیق همراه با توجه به جایگاه بیننده (دوربین در سینما)، روایت عملگرایانه با تمرکز بر جزئیات رفتاری شخصیتها، تحلیل روانشناختی و توصیف ویژگیها و حالتهای روانی شخصیتها در موقعیتهای مختلف داستان، داستانی قدرتمند با پیرنگی دقیق که از روابط علتومعلولی رویدادها نیروی حرکت روبهجلویش را دریافت میکند و... از مهمترین عناصر تشکیلدهنده رمان به معنای امروزیاند و همگی در بهترین شکل ممکن در شاهنامه قابل ردیابی هستند.
مثنوی معنوی مولانا جلالالدینبلخی نیز چون شاهنامه، در دنیای داستان شکل میگیرد. مثنوی البته برخلاف شاهنامه، یک مجموعهداستان بزرگ است و به عرصه رمان وارد نمیشود. بنابراین از بین ویژگیهای پیشگفته داستان مدرن، آنهایی به این اثر مربوط میشوند که با ذات داستان کوتاه هماهنگی بیشتری دارند. داستان کوتاه از اساس، رویداد محور است و کمتر توان و تمایل تمرکز بر شخصیت را دارد. به همین صورت، هرچهقدر شاهنامه بر شخصیتها و دغدغههایشان متمرکز است، مثنوی معنوی، بر رویدادها تأکید دارد. این ویژگی، به نکته ظریفی مرتبط با تفاوت این دو اثر _شاهنامه و مثنوی_ پل میزند که تفاوت دنیای روانی فردوسی و مولانا را یادآوری میکند؛ فردوسی بیش از آنکه قصد آموزش یا بیان حکایتهای اخلاقی داشته باشد، داستانگویی قهار است. او تلاش ندارد به مخاطبانش تئوری یا نوع ویژهای از رویکرد به هستی را منتقل کند، بلکه اگرچه در نهایت، مانند هر داستاننویسی، صاحب تفکر و ایدئولوژی ویژه خود است، اما هدف نخستین و آخرینش، نوشتن رمانی بزرگ از قهرمانان ایران باستان است.
در مقابل، مولانا از اساس بیش از آنکه داستاننویس یا حتی شاعر باشد، عارف و فیلسوفی دینی است که در مثنوی معنویاش نیز بیان دیدگاههایش را تعقیب میکند. بنابراین و برای اینکه به همه ظرایف فکری،دیدگاه مذهبی و قرآنیاش برسد، قالب داستان کوتاه را برگزیده و در قالب نظم درآورده است. توجه به آثار دیگر مولانا این نکته را تأیید میکند. او در «فیه مافیه» یک فیلسوف عارفمسلک تمامعیار است و حتی در غزلیات شمس، غرض اولش، بیان دغدغههای فکری است.
با این نگاه، مشابهت بوستان و گلستان سعدی با مثنوی و شاهنامه، شاید بیش از همه با توجه به عنصر داستان در این چهار اثر باشد. البته در ادبیات کلاسیک ایران، داستاننویسان بزرگ دیگری نیز حضور دارند که نظامی و عطار در صدرشان قرار میگیرند. نظامی با دو منظومه داستانی «لیلی و مجنون» و «خسرو و شیرین» و عطار با شاهکار شهیرش، «منطقالطیر» و نیز البته «الهینامه» که مجموعهای از داستانهای کوتاه است، دو داستاننویس بزرگ ایران محسوب میشوند که پیش از تولد داستان، با ابزار آن زمان، شعر و نظم، داستانهای جذابی خلق کردهاند.
در این بین، سعدی اما در جایگاهی متفاوت قرار میگیرد. سعدی تفاوتی آشکار با همه شاعران و بزرگان پیش و پس از خود در تاریخ ادبیات کهن ایران دارد و شاید بر اساس آنچه پیشتر درباره شاهنامه و شیوه کار فردوسی گفته شد، تنها او بتواند با سعدی مقایسه شود چرا که او نیز بیش از آنکه شاعر باشد، داستاننویس است. به عبارت بهتر، وجه داستانگویی این دو، بیش از دیگران خودنمایی میکند، تا جایی که سعدی حتی در غزلیاتش نیز، عموما خط داستانی قابل توجهی دارد. در مقابل، همشهری سعدی، سلطان غزل فارسی، حافظ شیرازی، هیچ علاقهای به داستانگویی ندارد و بیش از آنکه داستاننویس باشد و بسیار فراتر از آن، شاعر است. درواقع همان طور که در سعدی و فردوسی، داستانگویی به اوج خود میرسد، در حافظ، شعر محض در بالاترین درجه کمال خود قرار میگیرد.
اما آنچه سعدی را از نظامی و عطار با وجود داستانگویی قدرتمندشان، در مقامی والاتر قرار میدهد شاید بیش از همه به دو عامل ادبی و جامعهشناختی مربوط باشد: عامل ادبی را میتوان در کلام سعدی جستوجو کرد. او را استاد سخن نامیدهاند، چرا که زبانش و شیوه نگارشی که برمیگزیند، ازجمله استوارترین و قدرتمندترین نمونههای شعر و نثر در ایران است. سعدی وقتی شعر میسراید، شاعری بیبدیل است و وقتی مینویسد، نویسندهای تمام و کمال. نتیجه آنکه در همه چهرههای بزرگ ادبیات ایران، کسی که در هر دوی اینها تا این اندازه مهارت داشته باشد، نمیتوان یافت.
عامل جامعهشناختی در ارزیابی جایگاه سعدی، به زبان و نگاه او مربوط میشود. زبان سعدی، در عین سلاست و فاخر بودن، سادگی عجیبی دارد. به گونهای که بهسادگی قابل فهم است و در بین عامه مردم جا باز میکند. همین زبان سبب شده است که متون سعدی از بین همه متون فارسی گذشتگان، برای تدریس در مکتبخانههای نظام آموزشی گذشته، برگزیده شود و گلستان او، نخستین متنی باشد که از مسیر آن، بسیاری از گذشتگان، به دنیای سواد و خواندن و نوشتن پا بگذارند.
ولی این همه تفاوت سعدی با همکارانش نیست و برای درک درست آنچه او علاوه بر دیگران دارد، باید به محتوای آنچه مینویسد نیز توجه داشت. درواقع این زبان وقتی معنای کاملی مییابد که با موضوعات مورد توجه او ترکیب میشود. سعدی تقریبا درباره همه آنچه یک انسان نیاز دارد و به زندگیاش مربوط میشود، توجه کرده است. از تولد تا مرگ، از قناعت تا خوی خوش، از خانواده تا فرزندپروری، از مذهب تا ملیگرایی و... این تفاوت سعدی با مولانا نیز هست. هر چه مولوی به موضوعات فلسفی و عرفانی علاقهمند است، سعدی به مسائل اجتماعی- سیاسی انسان توجه بیشتری نشان میدهد. به همین نسبت و از نظر اهمیت داستانگویی و رابطهاش با محتوای اثر، سعدی در بین مولوی و فردوسی قرار میگیرد.
برای مولوی داستان از اساس اهمیتی ندارد و اصل، بیان ایدئولوژی ویژه او در جهان فکریاش است، در مقابل برای فردوسی، اصل، روایت داستانی ماجرایی است که قصد بازگوییاش را دارد و برای سعدی، این دو به هماهنگی و تعادل کامل رسیدهاند. سعدی پند و اندرز اجتماعی- اخلاقی را در قالب داستان میریزد و هیچیک را فدای دیگری نمیکند. او همه پندهای شیرینش را با بیان داستانی ساده و زیبای نوشته یا سروده است که هر کسی را جذب میکند. تا جایی که حتی سطرهایی از متنش (و نه شعر که معمولا حفظ میشود) در ذهن و خاطره مردم جای گرفته است...
«منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش، مزید نعمت. هر نفسی که فرومیرود، ممد حیات است و چون برمیآید، مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب...».
گلستان از 8 باب تشکیل شده است که هر یک از جمله مهمترین موضوعات زندگی انسان در تمام دورههاست: در سیرت پادشاهان، در اخلاق درویشان، در فضیلت قناعت، در فواید خاموشی، در عشق و جوانی، در ضعف و پیری، در تأثیر تربیت و در آداب صحبت. گزینش این موضوعات نشان میدهد که سعدی به همه آنچه انسان در طول زندگیاش میاندیشد و نیاز دارد بیندیشد، توجه داشته است. باب نخست که در سیرت پادشاهان سخن میگوید، توجه به جنبههای سیاسی زندگی است؛ موضوعی که اکنون شاید بیش از زمان سعدی، مورد توجه مردم قرار گرفته است.
اما او درست پس از این باب، در اخلاق درویشان سخن میگوید تا الگویی در برابر آنچه نقد میکند قرار دهد و پس از آن، به جنبههای مهمتر حیات اجتماعی بشر میپردازد. این جنبهها در بوستان نیز دوباره مورد توجه سعدی قرار گرفتهاند و این بار با زبان نظم، کامل شدهاند. بوستان 10 باب دارد: در عدل و تدبیر و رای، در احسان، در عشق و مستی و شور، در تواضع، در رضا، در قناعت، در عالم تربیت، در شکر برعافیت، در توبه و راه صواب و در مناجات و ختم کتاب.