این تحلیلها گسترده و گاه متضاد هستند و دیدگاههای متفاوتی را شامل میشوند. بعضی همچون تحلیلگران روسیه یا چین، بخشی از این تحولات را محصول برنامهریزی غرب یا دستکم با اطلاع قدرتهایی همچون آمریکا میدانند اما نگاهی تاریخی به تحولات اخیر خاورمیانه این نظریه را کاملا رد میکند. بررسی تاریخی تحولات نیم قرن گذشته جهان و نگاهی به رویدادهای مقطعی و جنگهایی که در این سالها به وقوع پیوسته، میتواند به درک تحولات پرشتاب اخیر خاورمیانه کمک کند.
در بررسی و تحلیل تحولات جاری در خاورمیانه و شمال آفریقا با رویکردی تاریخی به خوبی میتوان دریافت که تحولات کنونی زاییده اندیشهها و برنامهریزیهای کشورهای غربی نیست چرا که با نگاهی سریع به گذشته تحولات جهان امروز در 60سال گذشته میبینیم که پس از جنگ جهانی دوم در نخستین تغییر مهم در آغاز دهه 50میلادی شاهد وقوع جنگ بین 2کره در 5 ژوئن 1950 هستیم که نخستین رویارویی مستقیم بلوک شرق و غرب بود.
پس از پایان این جنگ، با تقسیم شبهجزیره کره به 2بخش شمالی و جنوبی، آسیای شرقی بهعنوان نخستین صحنه قطببندی جهانی در دوران جنگ سرد مطرح شد.در آغاز دهه 60 نیز با افول قدرت امپراتوری بریتانیا، مبارزات استقلالطلبانه مردم کشورهای آفریقایی نتیجه داد بهطوریکه از اول ژانویه سال 1960 تا اکتبر همین سال 18کشور آفریقایی ظرف مدتی کمتر از 7ماه به استقلال رسیدند. این در شرایطی بود که تا پیش از آن از میان 52 کشور آفریقایی تنها 9کشور استقلال سیاسی داشتند. ادامه این استقلالیافتگیها به صورتی بود که تا سال 1962 با استقلال 8کشور دیگر در مجموع عدد کشورهای مستقل آفریقا به بیش از 34 کشور رسید. اگرچه از این دوره شاهد پدیده دوران نواستعماری تحت عنوان استعمارنو هستیم، اما به هرحال شاهد شکلگیری تحول جدیدی در روابط بینالملل با ظهور کشورهای جدید در آفریقا، آسیا و آمریکایلاتین بودیم.
در دهه 1970 درزمان ریاستجمهوری نیکسون از 1971 رابطه دلار با طلا قطع شد. در این سال نیکسون در میان بهت بازارهای پولی جهان اعلام کرد از این پس دیگر طلا پشتوانه دلار نخواهد بود و صرفا عرضه و تقاضای بازار نرخ دلار را مشخص میکند. این اقدام زورگویانه و کاملا یکجانبه موجب شد تا آمریکا بتواند دلارهای بدون پشتوانه را به بازار سرازیر کند. بهطوریکه در آن زمان هر اونس طلا با 35دلار مبادله میشد. امروز همان یک اونس طلا در آخرین تغییرات سرسامآور با حدود 500 دلار مبادله میشود؛ یعنی در ظرف کمتر از نیم قرن قدرت خرید دلار بیش از 42برابر کاهش یافته است. این تحول بزرگ زمانی که با جنگ اعراب و اسرائیل در سال 973 و افزایش شدید قیمت نفت به علت تحریمهای بازارهای نفتی ناشی از جنگ پیوند خورد، موجب تحول بزرگی در نظام اقتصاد بینالملل شد.
در آخرین سال دهه 70 و آغاز دهه 80 شاهد 4تحول عمده دیگر در عرصه جهانی بودیم:
1 - پیروزی انقلاب اسلامی ایران
2 - تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در ایران
3 - اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی
4 - تجاوز عراق به ایران
این 4تحول بزرگ به دلایل مختلف مرتبط با هم بودند. از یک سو پیروزی انقلاب اسلامی در ایران از جنبه ضداستبدادی، نخستین حرکت انقلابی براساس اندیشه اسلامی در جهان محسوب میشد. در بعد ضداستعماری آن حرکت تسخیر لانه جاسوسی ابهت ساختگی آمریکا را شکست. از سوی دیگر وارد شدن ابرقدرت کمونیستی شوروی در باتلاق افغانستان که در یک دهه بعد موجب فروپاشی آن شد و در نهایت تجاوز نظامی صدام و ارتش عراق که فصل جدیدی را برای مداخلات آمریکا در منطقه فراهم کرد، تأثیرات بسیار عمیقی بر تحولات بعدی خود در عرصه جهانی داشت. در آخرین سال دهه 80 نیز پس از سقوط دیوار برلین در سال 1989، جهان شاهد فروپاشی نظامهای دیکتاتوری در کشورهای شرق اروپا بود. بهطوریکه ظرف چند ماه، 7حکومت آهنین بلوک شرق سقوط کرد. در فاصله کوتاهی در دسامبر سال 1991 شوروی و در پی آن یوگسلاوی دچار فروپاشی شدند که در نهایت نظام دوقطبی در جهان از بین رفت و پس از 5دهه، دوران جنگ سرد به پایان رسید.
در آغاز هزاره سوم میلادی در شرایطی که آمریکا درصدد طراحی جهان تک قطبی بود، حمله به برجهای دو قلوی آمریکا و در پی آن حمله آمریکا به افغانستان در سال2001 و عراق در سال 2003 تحولات عظیمی را در عرصه نظام بینالملل ایجاد کرد. این تحولات در پی فروپاشی شوروی، جهان را وارد دورانگذار به نظم نوینی کرد که دیگر نه ساخته ابرقدرتها، بلکه ساخته ضرورتهایی بود که مردم کشورهای تحت ستم آن را رهبری میکردند. تمامی این تحولات از لحاظ ماهیتی نه یک پروژه ساخته شده توسط قدرتها بلکه تحولات ناشی از توازن جدیدی است که در کشورهای جهان در حال شکل گرفتن است.
اکنون در آغاز دهه دوم هزاره سوم میلادی خاورمیانه و کشورهای شمال آفریقا بهعنوان مرکز ثقل توازن بینالمللی دستخوش تغییراتی شده اندکه ناشی از خواستههای متراکم شده مردم تحت ستم این کشورها در طول چند دهه گذشته است. از لحاظ شیوه مبارزاتی نیز مردم این کشورها با عقب گذاشتن رهبران احزاب و گروههای مبارز، با حضور مستقیم در خیابانها رودررو با ارتشهای وابسته به حاکمان دیکتاتور، قرارگرفتهاند. این تحول بدون تردید موجب کاهش نفوذ و اقتدار سلطهگران میشود زیرا ویژگی مهم این تحولات اولا آزادیخواهی و ظلمستیزی در کنار مقابله با وابستگی رژیمهای مستبد حاکم براین کشورهاست. این تمایل عمومی موجب شده است حرکتهای موجود، ماهیتی غیروابسته و استقلالطلبانه داشته باشند. در چنین شرایطی قدرتهای سلطه جویی مانند آمریکا در تکاپو برای از دستندادن منافع خود هستند.
در این میان آمریکا که همچنان در اداره و کنترل اوضاع افغانستان و عراق دچار مشکل است، صرفا تلاش میکند از طریق مدیریت بحران، تحولات خاورمیانه را به سمتی هدایت کند که در نهایت اولا دولتهایی که جانشین حکومتهای وابسته پیشین میشوند، پیرو دمکراسی و حکومتهای سکولار غربی باشند و ثانیا تضادی هم با اسرائیل و اندیشههای لیبرالیستی غرب نداشته باشند. در این شرایط است که آمریکا از تحولات پیش آمده استقبال میکند اما نگران از دست دادن منافع بلند مدتی است که در سایه اقتدار حکومتهای دیکتاتوری وابسته به خود بهدست میآورد.
نکته مهم و بنیادینی که در خصوص این تحولات مطرح است ماهیت چندگانه گرایشهایی است که در بین مردم این کشورها وجود دارد. با در نظر گرفتن همه گرایشهای موجود در کشورهای عربی بهخوبی میتوان دریافت که گرایشهای اسلامی در کنار ملیگرایان و چپگرایان به نوعی به ائتلاف اعلام نشده رسیدند تا بتوانند از شر دیکتاتورها رها شوند. در بعضی از این کشورها مانند مصر، گرایشهای اسلامی طرفداران بیشتری دارند و در بعضی دیگر از جمله تونس جریانهای ملیگرا و غربگرا هواداران بیشتری را بهدنبال خود کشیدهاند. در مواردی هم گرایشهای چپ سوسیالیستی در پوشش اتحادیههای کارگری و سندیکاهای کوچک توانستهاند خود را با جریان مبارزه علیه دیکتاتورهای وابسته، همراه کنند.
اما چپها در هیچ کشوری رهبری جریان یا اکثریت مردم را با خود همراه ندارند. شواهد موجود نشان میدهد جنبشهای مردمی موجود بر اساس آزادیخواهی و آرمانهای ملی شکل گرفتهاند و از لحاظ شیوه مبارزاتی و آرمانهای استقلالخواهی و ضداستبدادی و ضداستعماری شباهتهای عمیقی به انقلاب اسلامی در ایران دارند. خلاصه آنکه ماهیت حرکتهای مردمی اخیر در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا کاملا درونی و خودجوش هستند. کسانی که این انقلابها را به آمریکا و غرب وابسته میدانند باز هم بهدنبال تئوری توطئه هستند و میخواهند قدرتهای سلطهجو را حاکم مطلق جهان نشان دهند که مبارزه علیه آنها بیفایده است. درحالی که امروز قرائن و شواهد نشان میدهد پایان عمر حکومتهای دیکتاتوری وابسته به قدرتهای خارجی فرارسیده و این منطقه در آغاز دهه دوم از هزاره سوم به سوی تحقق حکومتهای مردمسالار مستقل پیش میروند. اگرچه ممکن است این روند با خسارات زیادی همراه باشد و حتی تا چند سال طول بکشد اما در نهایت به کاهش اقتدار قدرتهای سلطهجو نیز میانجامد.