بن لادن برای آمریکا و غرب بیش از اینکه یک شخص باشد، یک سنبل بود. به گواه تاریخ بنلادن پس از هیتلر، منفورترین فرد در آمریکا بود. از سوی دیگر حملات تروریستی یازده سپمتامبر، بعد از عقبنشینی آمریکا از ویتنام، بزرگترین تحقیر را برای این کشور به یادگار گذاشت.
کشتن بنلادن، شکستن یک بت و خاطره -هر چند منفی- بود و آمریکاییها برای شکستن این اسطوره تا آنجا پیش رفتند که حتی جنازه او را نیز به صورت نامتعارف و شبه اسطورهای به اعماق دریا سپردند.
این عملیات و کشتن بنلادن، اکنون برگ برندهای برای نمایشهای انتخاباتی آتی دمکراتها و باراک اوباماست و تا حدودی میتواند آلام ناشی از میزان تلفات و هزینههای سنگین لشگر کشی به افغانستان را التیام بخشد.
در همین حال، طی سالهای اخیر به دلیل انواع رخدادهای محقق یا در شرف تحقق تروریستی در آمریکا و کشورهای همپیمانش، اقتدار نهادهای امنیتی آمریکا در افکار عمومی رو به افول گذاشته بود اما با این عملیات تا حد موثری این تلقی عمومی ترمیم شد، به ویژه آنکه هیچ کشوری تا پایان عملیات از دوران طولانی رد گیری بنلادن و سرعت عمل و کیفیت عملیات علیه وی اطلاع نداشت و در عین حال انجام عملیاتی بدین حد حیاتی برای آمریکا بدون برجای گذاشتن تلفات نیروهای نظامی این کشور و شهروندان پاکستانی، موضوعی است که آمریکاییها مدتها میتوانند از آن به عنوان یک افتخار یاد کنند.
اما با همه این تفاصیل از فردای مرگ بنلادن این سوال پیش روی جهانیان قرار گرفت که اکنون سرنوشت القاعده چگونه رقم خواهد خورد؟
به نظر میرسد بر خلاف پیشبینیهای خوش بینانه و گاه رویاپردازانه، مرگ بنلادن تاثیری بر روند رفتاری و عملیاتی طیف گستردهای از نیروهای سلفی ضد غربی نخواهد داشت.
سازمانهای سیاسی در دنیای امروز به رغم تفاوت دیدگاه، دارای مشترکاتی هستند. آنها دارای کادر رهبری بوده و در خصوص موضوعات مختلف بر حسب مصلحت و ضرورت به موضعگیری میپردازند. از این روی اگر چه هواداران و اعضای این سازمانها خط کلی سازمان یا حزب را میدانند اما در مواجه با رخدادهای پیشروی، منتظر تحلیل و اظهار نظر کادرهای رهبری سازمان هستند.
اما القاعده واجد چنین ویژگی نیست. نخست اینکه این سازمان هزگز "ایجابی" نبوده و در طول حیاتاش نشان داده که سازمانی "سلبی" است.القاعده فقط نفی میکند و هزگز ترسیم کننده دنیا یا نهاد سیاسی مطلبوب خودش نبوده است. معمولا استدلال زمانی به وقوع میپیوندد که فرد یا سازمان برای رسیدن به آنچه میخواهد( ایجاب) به دنبال مصالحه، ائتلاف، خرید زمان، مقابله و سایر تاکتیکهاست. بنا براین در القاعده گوش سپردن به رهبر و شنیدن مواضع او در شرایط خاص موضوعیت ندارد چرا که سازمان یک مانیفست کلی و آن هم کاملا سبلی و در جهت ویرانی صادر کرده است.
از سوی دیگر در سازمانهای امروزی، مورد پرسش قرار گرفتن و ضرورت پاسخگویی یک اصل است. القاعده یک سازمان ایدئولوژیگ و به شدت تعبدی است. برداشت کلامی آنها از دین به گونهای است که جای هرگونه تفسیر و پرسش را در قاموس اندیشگییشان بسته است. آنها دیدگاههای خود را حق مطلق میدانند و هرگز پرسشی به ذهن راه نمیدهند. این ویژگی نیز مانع از آن میشود که به عنوان پرسشگر نیازمند پاسخ شنیدن و استدلال از رهبری خود باشند.
القاعده برای گروه بزرگی از هوادارانش که در بحران هویت قرار داشته و خود را قربانی شرایط تحمیل شده میدانند، هویتزاست. این هویت اخیر، که مشخصه آن تبدیل انسان به موجودی غیر انسانی است، چنان نئشهگیای به فرد گرفتار در تار هویت گروهی میدهد که " من" را فراموش کرده و بدون هیچ پرسش و سوالی تنها به مطیع اوامر وجدان جمعی و اندیشه والای گروه تبدیل میشود.
به همه اینها باید یک موضوع مهم دیگر را نیز اضافه کرد. در منازعات سیاسی امروز از هر سلاحی به جز سلاح انسانی استفاده میشود. به عبارتی ارتشها و سازمانها نمیتوانند بمب انسانی درست کنند. دلیل آن است که اهداف و آمال این سازمانها و ارتشها، آمالهای بشری است. در چنین شرایطی هیچ انسانی حاضر نیست جان خود را فدای آرزوهای یک انسان دیگر و حتی یک گروه از انسان ها کند. اما القاعده ترویج کننده اندیشههای فرانسانی- به زعم خود - است. آنان هواداران و سربازانشان را به قدم گذاشتن در راه خدا و عبور از پل برزخ به سمت بهشت نوید میدهند. در چنین حالتی یک رهبر- بنلادن- نمیتواند محور باشد. چرا که وجود انسانی او مانع از جانگذشتگی هواداران میشود. او باید خود را زیر سایه آرمان قرار داده و آرمان را مقدس بنمایاند تا دیگری بتواند به خاطر آرمان ، و نه رهبر، بمب بر کمر بسته و به صف دختران و پسران جوان بزند تا خود و آنها را بکشد.
از مجموع این استدلالها میتوان نتیجه گرفت که القاعده با استفاده از ابزارهای نوین ارتباطی اکنون به یک "اتمسفر ایدئولوژیک" تبدیل شده است. این جو یا ابر ایدئولوژیک، رهبر ندارد و همه اعضا بیآنکه با دیگران صبحت و مذاکرهای انجام داده باشند، یکسان اندیشیده و یکگونه عمل میکنند. از همین روی است که القاعده در یمن و عراق و مالی و اندونزی وآمریکا افغانستان و پاکستان و عربستان، گاه بیآنکه هیچ گونه ارتباط تشکیلاتی با یکدیگر داشته باشند، کاملا یکسان اندیشیده و یکسان عمل میکنند.آنها دارای یک مکتب یا ایدئولوژی بسته، کامل، مطلق، بدون تفسیر و جوابگوی همه پرسشها هستند.
اگر این استدلالها پذیرفتنی باشد میتوان نتیجه گرفت که به غیر از یک دروه کوتاه شوک و ناراحتی، در رفتار القاعده و شیوه کنش آن با جهان امروز هیچ تغییری رخ نخواهد داد.
در اینجا فقط یک شرط یا استثنا وجود دارد. القاعده قدرت انطباق با شرایط تازه را ندارد. مثال آن رخدادهای اخیر در خاورمیانه و گیجی و گنگی القاعده است. آنها که تنها راه مقابله با قدرتهای حاکم بر منطقه را ترور و خشونت میدانستند اکنون با جنبشهایی غیر مسلح و صلح طلب مواجه هستند که مسیر آینده آنها پیروزی است. القاعده به عنوان یک جنبش متصلب و متعصب قدرت تحلیل این پدیده را ندارد و احتمالا اظهارات متفاوتی از سوی القاعدهایهای جهان صورت خواهد گرفت. به همین طریق اگر در جهان امروز شاهد شکل گیری سمت گیریها و رخدادهای نوین باشیم، القاعده گرفتار تحلیل و موضعگیری خواهد شد و میتواند دچار شکاف تحلیلی شود. اما این موضوع ربطی به زنده یا مرده بودن بنلادن و امینالظواهری و دیگر رهبران القاعده ندارد.
آنچه مسلم است، نیرو و جنبشهای متصلب که قفط سلبی اندیش بوده و خود را مطلق میدانند با هر قدرتی که داشته باشند، جایی در جهان مدرن ندارند و تنها ثمره وجود آنها کشتار است و خشونت.