Geronimo برای آمریکائیان نامی آشناست، رهبر شورشیان آپاچی که سالها در جنگ با دولت آمریکا به سر برد تا مگر قلمرو سرزمینی خود را به خاک آمریکا گسترش دهد اما نهایتا توسط ارتش آمریکا دستگیر شد و یکصد سال پیش در زندانی در فلوریدا درگذشت. مردم آمریکا اما تا چندروز پیش نمیدانستند که سازمان اطلاعات مرکزیشان (CIA) روحی نو به کالبد نیمهجان تاریخ سرزمینشان دمیده و اینبار بهدنبال جرونیموی دیگری است که نه در جنوب غربی آمریکا بلکه 12 هزار کیلومتر دورتر، در خاک پاکستان و در ساختمانی نزدیک آکادمی ارتش پاکستان، زندگی میکند.
اسامه بنلادن، جرونیمویی جدید بود (شاید هنوز هم باشد!) اگرچه رهبر آپاچیان در غارهای جنوب آمریکا بارها از دست سربازان آمریکایی گریخته بود، رهبر القاعده هم آنقدر توان داشت تا این بار در غارهای «تورابورا» کماندوهای آمریکایی را غافلگیر کند یا همانطور که شورشی آپاچی «دولت ملی» آمریکا را به چالش کشیده بود، شورشگر جدید در پی بر باد دادن «هژمونی آمریکایی» روزگار بگذراند. با این همه هر چند بنلادن نتوانست چون جرونیمو 28 سال از دست آمریکائیان بگریزد اما او هم برگ زرین دیگری شد در دست روسای جمهور «دمکرات» آمریکا؛ چراکه هم رئیسجمهور«گرووِر کلیولند» شکارچی جرونیمو در سال 1886 دمکرات بود و هم «باراک اوباما»ی امروز دمکرات است.
کاخ سفید میگوید: رئیسجمهور در ژوئن 2009 با تعیین ضرب الاجل، به رئیس سیا دستور داده است تا در ظرف 30 روز جزئیات عملیات دستگیری بنلادن را به «کاپیتول هیل» بیاورد، برنامهای که 2 سال بعد یعنی در 14 مارس 2011 به کشف مخفیگاه بنلادن و تایید حضور وی در آن منجر شد. شناسایی که موجب شد تا در ابتدا تیم امنیت ملی، بمباران ساختمان را بهترین راه برای نابودی بنلادن اعلام کند اما با مخالفت اوباما بهدلیل عدمامکان ارائه شواهد کافی و قانعکننده به جامعه جهانی مبنی بر کشتهشدن بنلادن پس از بمباران روبهرو شد و ازاینرو به دستور رئیسجمهور «عملیات تسخیر» در دستور کار کماندوهای آمریکایی دریا - هوا - زمین معروف به SEAL قرار گرفت، عملیاتی که نامساعد بودن هوا آن را یک روز هم به تاخیر انداخت تا روز اول می در «اتاق عملیات» دولت ایالات متحده فرمانده عملیات، رمز کشتهشدن بنلادن را مخابره کند:EKIA) Enemy Killed In Action) «دشمن در درگیری از پای درآمد»، لحظاتی که مشاور مبارزه با تروریسم کاخ سفید میگوید: «هر دقیقهاش مانند روزها میگذشت!» و اوباما با جملهای به این لحظات کشدار پایان میدهد «گِرِفتیمش».
اما شرح این ماجرا مانند هرکنش سیاسی دیگری صورتی نیز در زیر دارد؛ ساختار قدرت در ایالات متحده نشان داده است که بهخوبی میداند که چگونه نه تنها دشمنان خود را دشمنان جهان معرفی کند بلکه به «ساختار قدرت جهانی» نیز بقبولاند که برای تضمین امنیتاش باید تهدید امنیت آمریکا را تحدید قدرت خود بدانند؛ چراکه در غیر این صورت آرامش از زیست قدرتمندان رخت برخواهد بست. «مبارزه با تروریسم» نیز از دل چنین راهبردی است که سر بر میآورد، راهبردی دوسویه که سویهای از آن جهان را ناامن مینمایاند تا سویه دیگر پرچم مبارزه با ناامنیهای جهانی را در دستان آمریکا نگاه دارد و از اینرو بنلادن نخستین مخالفی نیست که کشته میشود و آخرین آنها هم نخواهد بود اما نحوه مواجهه آمریکا با پدیده بنلادن را میتوان روی دیگری از سکه ساختار قدرت آمریکا بهشمار آورد.
فرهنگ آمریکایی، فرهنگی بدبین است و این را هم به گواهی کارهای تاریخپژوهان آمریکایی مانند «فرگوسن» میتوان نشان داد و هم در رمانهایی مانند آنچه «چارلز دیکنز» از آمریکائیان مینوشت، فرهنگی بدبین که هنگام نقد قدرت بهویژه از دهه 60 به این سو همواره دولتها را به عدملیاقت برای سطح قدرت ایالات متحده متهم میکنند: از رونمایی ماهوارههای اتحاد جماهیر شوروی سابق تحت عنوان پروژه معروف Sputnik در 1957 گرفته تا شوک اقتصادی دهه 70 نیکسون و کسری بودجه دولت ریگان در دهه 80 تا اینکه با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آمریکائیان پس از دههها سرانجام انگشت اتهام خود را از دولت شان برگرفتند؛ چراکه کاخ سفیدرؤیای جهان هژمونیک را میرفت که به واقعیت بدل سازد. رؤیایی که چندان هم دوام نیاورد و شد آنچه در یازدهم سپتامبر 2001 نباید میشد!
برای آمریکائیان برجهای دوقلو فقط 2 سازه نبودند که فروریختند بلکه نماد تبدیل شدن رؤیای آمریکایی (American dream) به کابوس آنها بود و از اینروست که کشتن بنلادن بیش از اینکه تصویری جهانی از عملکرد دولت آمریکا بهدست دهد، بازتابی داخلی خواهد داشت؛ چراکه آمریکائیان اکنون احساس میکنند که «انتقام» مشوش شدن رویایشان را گرفتهاند، ملتی در رؤیا که تا پیش از این عملکرد دولتهایشان از دهههای 60 تا ابتدای 90خواب نوشین را از چشمهای آنها ربوده بود و با غروب آفتاب در روز یازده سپتامبر، آفتابی بیرحم چشمان خوابآلودهشان را بیدار کرد و ازاینروست که باید گفت جهان بدون بنلادن امنتر نخواهد شد؛ چراکه دولت ایالات متحده بهتر از همه میداند در تعقیب و گریزهای او و اسامه فراری، القاعده را چون هر سازمان دیگری به این نتیجه رساند که نمیتواند قائم به شخص به حیات خود ادامه دهد و اینگونه بود که القاعده هرروز ساختار خود را پیچیدهتر کرد تا جایی که نه بنلادن، نه ایمنالظواهری و نه هیچیک از رهبران نتوانند همه القاعده باشند، آنها تنها جزئی از القاعده هستند که از بین رفتنشان فقط باعث جایگزینیشان با دیگری خواهدشد. ساختاری که حیات آن پیش از هر عامل دیگری مرهون مبارزات گسترده ایالات متحده با آنان است؛ هرچند این آمریکائیان بودند که در مطالعاتشان در سیاست بینالملل نشان دادند که در نظم نوین جهانی هر چه کارگزاران رنگ میبازند، ساختارها نقش تعیینکنندهتری مییابند اما خود آنها امروز جهان بدون بنلادن را جهان امنتری برای جهانیان میدانند! از اینرو باید گفت که جهان بدون بنلادن جهان امن تری برای مردم جهان نیست. آمریکای بدون بنلادن سرزمین مساعدتری برای تحقق رؤیای آمریکایی است؛ همانطور که آمریکای بدون «جرونیمو» چنین آمریکایی بود.
خوشحالی آقای رئیسجمهور در این روزها که چندان هم سعی در پنهانکردن آن در رفتارهای خود ندارد، تکرار دوباره راهبرد همیشگی آمریکاست: فروختن اولویتهای ملی آمریکایی به نظام بینالملل به نام اولویتهای جهانی و در این میان فرقی میان جرونیمو و بنلادن و محصولات «هالیوود» نیست.