کتاب هایی مثل «تو را دوست دارم چون نان و نمک» و «هوا را از من بگیر، خنده هایت را نه». ترجمه کتابی از شل سیلوراستاین او را به دنیای کودکان و نوجوانان نزدیک کرد. «دو قدم این ور خط» نام اولین رمان تألیفی اوست.
***
در سالهای اول دهه 40 که من هم در سالهای آغازین دهه دوم زندگیام بودم مجلة «کیهانبچهها» هر یکشنبه میآمد خانهمان. من و برادرم که سه سال از من بزرگتر بود سر اول خواندن آن دعوای مفصلی میکردیم. مادرم بارها تهدید کرده بود که اصلاً اجازه نخواهد داد دیگر مجله بیاید خانه و سر این موضوع بارها با پدرم که بسیار طرفدار کتاب خواندن و مجله خوانی ما بود، بحث کرده بود.
قانون وضع کرده بودند که مجله دو ساعت اول پس از ورود به خانه دست برادر بزرگم باشد و بعد من دو ساعت آن را داشته باشم و بعد از آن دیگر هر کس وقت داشت بقیه مطالب را بخواند. بیشتر اشتیاق ما دو تا دنبال کردن داستان های مصوری مثل «جان خلبان بی باک» بود که بهطور سریال در هر شماره چاپ می شد. معمولاً این سریالها در نقطهای بسیار حساس قطع و بقیه به هفته بعد حواله میشد. اما همان قانون دو ساعته در لحظات اول ورود مجله می شکست، چون من سرک میکشیدم و همراه برادرم آنها را میخواندم و برادرم از سر لجبازی سرم داد میکشید که راحتش بگذارم.
من هم در نوبت خودم نمیگذاشتم حتی یک سطر هم از مطلبی که میخواست نگاهی به آن بیندازد، بخواند. همیشه درست در این کش و قوسها بود که جنگ شروع میشد و بار دیگر مداخله مادر و بقیه ماجرا.
پدرم سرانجام مسئله را حل کرد. مجله دیگری بود بهنام «اطلاعات کودکان». هر چند به معروفی و محبوبی «کیهان بچهها» نبود، اما مطالبش برای ما نوجوانان جذاب بود. پدرم قرار گذاشت که آن را هم بخرد و بین ما قرعه کشی کرد. قرار شد هر کس که قرعه مجله به نامش افتاد 24 ساعت اول آن مجله در اختیار او باشد و بعد به طور مشترک استفاده شود.
در آن چند ثانیه پر از هیجان و نگرانی قرعه کشی آرزو می کردم «کیهان بچهها» به اسم من بیفتد. کاغذ تا خورده را از کف دست پدرم برداشتیم و باز کردیم. برادرم فریادی کشید و بالا پرید: «کیهان بچهها». و من کاغذ را که نیمه باز کرده بودم، انداختم زمین و رفتم سراغ «اطلاعات کودکان».