شهر در تب پارانویا و دغلکاری اربابان کمونیست میسوزد و زندگی به زحمت در آن جریان دارد ولی هنوز از روزنههایی، صدای نفسهای بهشماره افتاده آزادی به گوش میرسد. قهرمانهای سنگی پارکها و میادین، چهره در هم کشیده و خودنمایی میکنند تا شاید با تلنگر تداعی پیروزیهای تاریخی خود، رهگذران شهر خفته را از اسارت توهمات و روزمرگیها رها کنند. تنها صدایی که سکوت سنگین بیتفاوتی را میشکند، سرودهای میهنپرستانه کودکان امیدواری است که از کوچهپسکوچهها به گوش میرسد؛ شهروندان کوچکی که با لباسهای یکدست سفید و گامهای موزون خود شادمانه سرود ملی سر میدهند و میگویند هنوز به عظمت و اقتدار کشورشان باور دارند... .
دوربین کنجکاو کریستین کاریون اکشنساز، با حوصله بهدنبال شکار گوشهای دنج و دور از هیاهو برای تصویر یک تجربه تازه است؛ تریلر جاسوسی- جنایی «وداع» که با پرداخت یک سوژه واقعی در تاریخ نه چندان دور روسیه، نسخه داستانی پرونده «وداع»رسوایی ولادیمیر وترو، افسر عالی رتبه سرویس اطلاعاتی شوروی سابق در سال1981 را سینمایی میکند، از ناگفتههایی حکایت دارد که پشت پرده فروپاشی شوروی سابق روی داده و کمتر به آنها پرداخته شده است. اپیزود «جاسوس- جاسوس» کاریون از «سلام، وداع: حقیقت درباره مدل فرانسوی کا.گ.ب»، کتاب جنجالی سرگئی کوستین جان گرفته شده که 16سال پس از این رسوایی تاریخی، دنیا را تحتتأثیر قرار داد اما سناریست پروژه، بلندپروازتر از آنی است که فیلمنامهاش را در مرزهای خطکشی شده کوستین محدود کند و از این روست که تنها در حد خط اصلی قصه به کتاب او وفادار میماند.
او طرح قصه را در قالب یک تریلر جاسوسی- جنایی سامان میدهد و با تلفیق ظریف المانهای دو گونه سینمایی و مطالعات و یافتههای تاریخی- پژوهشی خود، آن را بهمراتب پختهتر و جزئینگرتر میکند تا رفتهرفته به یک فانتزی تمام عیار فرانسوی تبدیل شود. هر فیلمسازی کم و بیش با قواعد نوآرهای جاسوسی آشناست اما دراماتیزه کردن یک سوژه خشک در فضای فانتزی با رعایت قوانین شخصیتپردازی و خلق کاراکترهای خاکستری که گاهی سهوا یا تعمدا سیاه و سفید میشوند، تنها از سمت انگشتشمارانی برمیآید که بر اینگونه آثار احاطه کامل داشته باشند.
«وداع» به رسم نئوکلاسیکهای جاسوسی در گام اول با رهاکردن مخاطب در گرداب کافئین وار متیو بورن- جیمز باندی مد نظر کارگردان، تماشاگر را در نوعی خلسه فرو میبرد و بعد با ساختن فضایی آرام و خالی از تنش اعتماد او را جلب میکند... .
سال1981 است و آرمان کمونیسم در شوروی رو به زوال و محکوم به پذیرش شکست. اوضاع کشور روز به روز آشفتهتر میشود و همه چیز جز زمان، اسیر سکون! سرگئی گریگوریو از افسران عالی رتبه کا.گ.ب، دستگاه جاسوسی شوروی، مردی میانسال، خشن و ترشروست. با وجود آنکه او هنوز به ایدهآلهای مارکس و لنین معتقد است، از بیکفایتی نظام کمونیستی در کشورش دلسرد و مایوس شده و میکوشد تا زمینهای فراهم کند تا آن را از آفت بیهدفی و سقوطی محتوم نجات دهد. او گنجینهای ارزشمند از اسرار شوروی و لیستی از عوامل و جاسوسان روسی آن را در ازای اطلاعات علمی، صنعتی و تکنولوژیک در اختیار رئیسجمهور تازه کار فرانسه، فرانسوا میتران قرار میدهد تا سرویس اطلاعاتی شوروی را فلج کند و تعادل قوای غرب را برهم زند.
صداقت سرگئی در تلاش برای تحقق آرمان و رسیدن به هدفش، در انتخاب شیوه و گزینه برای انتقال اطلاعات محرمانهاش مشهود است. او یک مهندس تازه کار فرانسوی را برای این کار انتخاب میکند که به هیچ وجه با جاسوسی و مهارتهای آن آشنایی ندارد. سرگئی، بیپروا او را در مکانهای عمومی ملاقات میکند و اطلاعات محرمانه را بدون رمز خاصی، دراختیارش میگذارد.
فیلم از این اتفاق به بعد راهش را پیدا میکند؛ با نماهای پر سر و صدایی در یک جنگل دور و صدای بال پرندگان آغاز شده و پایان مییابد اما در فاصله این آغاز و پایان است که رویدادها و جریانات پشت پرده فروپاشی شوروی را روایت میکند و در خلال وقوع این رویدادهاست که تماشاگر با زندگی روزمره جاسوسان همراه میشود و درمییابد که این افراد همان مردم معمولی هستند که زندگیشان به یک پایان غیرطبیعی میانجامد. «وداع» در حقیقت داستان 2مرد است؛ 2جاسوس اصلی قصه که 2فیلمساز شناخته شده نقش آنها را بازی میکنند؛ امیر کاستاریکا،کارگردان صربیالاصل «رویای آریزونا»، «زیرزمین» و «مارادونا» و گوییلام کانت فیلمساز فرانسوی و خالق « Tell No One»! از اینرو حضور این دو چهره سرشناس و تأثیرگذار و شهرت آنها اعتبار«وداع» را از حیث بازیگر تضمین میکند. با وجود آنکه زیرقصههای زیادی در دل سناریوی اصلی کاریون گنجانده شده، این دو بازیگر آنقدر با تسلط و مهارت ایفای نقش میکنند که اگر تماشاگر آنها را نشناسد و خود را در سینما یا پای تلویزیون نبیند، باور نمیکند که آنها نقش بازی میکنند.
فیلمنامه کاریون به آنها میگوید که باید در خلقوخو، دو کاراکتر کاملا متفاوت با دو روحیه متفاوت باشند اما وقتی جروبحث لفظی آنها خیلی زود به پایان میرسد، بازهم اسرار شخصیشان را برای هم بازگو میکنند. آنها با تخطی از مقررات حرفهای خود و قواعد شبکه جاسوسی همدیگر را بیملاحظه و علنی در اماکن عمومی ملاقات میکنند. تماشاگر موقعیتها و شخصیتهای قصه را گم نمیکند و از خط اصلی قصه منحرف نمیشود چون فضا بهگونهای است که سناریو به ندرت گزافهپردازی میکند!
«وداع» درست مثل رمان پرفروش La Carre عمل میکند؛ مخاطب را در جریان جزئیات زندگی خصوصی شخصیتهایش قرار میدهد. اسرار شخصیشان را فاش میکند و حتی از نگرانیها و احساس ناامنیهایشان میگوید تا تماشاگر خود را کاملا در دنیای پرتزویر و ریای جاسوسان «وداع» احساس کند. سرگئی در پی براندازی رژیم کمونیستی اما سیستم حاکم را ناکارآمد میداند، از اینرو معتقد است که میتوان با ایجاد تغییرات بنیادین در نظام اجتماعی و کمک به پیشرفت کشور، آینده شوروی را ساخت و زمینه را برای زندگی نسل بعدی در جامعهای آزاد فراهم کرد و شاید دنیا را تغییر داد.
مهمترین دغدغه او آینده پسر نوجوانش ایگور است که برژنف را بهعنوان یک «ابله تهی مغز» رد میکند و چون آینده خوبی برای خود و همنسلانش متصور نیست، خود را به عصیانگری و سرکشیهای نوجوانی میسپارد. سرگئی او را نوجوان غربزده و بیهدفی میداند که زندگیاش را وقف گوش سپردن به موسیقیهای راک غربی میکند و جز «فردی مرکری» و «کوئین» کسی را نمیشناسد. افسردگی پنهان او در دلبستگیاش به ترانههای غمگین «لئو فی یر» خواننده و موزیسین فرانسوی مشخص میشود. فیلمساز با انتخاب هوشمندانه «مرگ گرگ» بهعنوان ترانه مورد علاقه ایگور که استعارهای برای زندگی و فلسفه رواقیگری انسان است، اشارهای ظریف و تلویحی به انسان سرخورده از کمونیسم دارد که محکوم به تنهایی و سکوت است و ایگور مصداق یک قربانی جوان که هیچ ذهنیتی از اقدامات خیانتکارانه پدرش و امثال او ندارد! سرگئی هم حقیقت را کتمان میکند و چون نمیتواند به اعضای خانوادهاش (پسر و همسرش) نزدیک شود، در نوعی حس عمیق تنهایی فرو میرود که البته این انزوای همیشگی نوعی شکوه تراژیک به کاراکتر او میبخشد که با چهره محزون و کاریزماتیک امیر کاستاریکا و بازی هنرمندانه وناتورالیسمی او عمیقتر میشود.
کاریون با تصویر زندگی روزمره جاسوسان، مهارتها و ترفندهای حرفهای آنها، مخاطراتی که به جان میخرند و باجهایی که بابت خبرکشی میگیرند، در خلال روایت قصه، از توطئهها و دسیسههایی که در کاخ سفید برای فروپاشی شوروی در جریان بوده و تلاشهای ریگان و میتراند برای تخریب یکدیگر و دولتهایشان میگوید.
پی یر(گوییلام کانت) فردی کمرو، تعارفی و عصبی است. او ابتدا از پیشنهاد فعالیت برای کا.گ.ب میترسد و عقب میکشد اما وقتی میبیند که سرگئی نه به انگیزه جاهطلبی، نه پول و نه پناهندگی سیاسی با جدیت و بیپروا به دل خطر میرود و دردسرهای کارش را به جان میخرد، تحتتأثیر سخنان و آرمان خواهی او قرار میگیرد. وقتی میتران (مگنان) و رونالد ریگان (فرد وارد) روسای جمهور آمریکا و فرانسه اقدام او را یک پیروزی برای آزادسازی جهان تعبیر میکنند، با وجود احساس گناهی که گاه و بیگاه سراغش میآید، کم کم از هیجانات زندگی دوگانهای که تجربه میکند لذت میبرد.
سهم ریگان از سناریو زیاد نیست اما نقشآفرینی فرد وارد در یک نقش فرعی قابل توجه و در خور تحسین است. «وداع» داستانی پیچیده اما جذاب دارد که به دلایل متعددی میتوان آن را بیطرف دانست! نه به روایت آمریکاییها تعریف میشود و نه در کشمکش قدرت فرانسه و شوروی، حقی برای طرفین قائل میشود و هردوی آنها را در آستانه پرتگاه سقوط میبیند.
این فیلم گونهای است میانه کمدی جدی و فانتزی سطح بالا که با قراردادن جاسوسهای ماهر در موقعیتهای پیچیده، با اشاره گاه مستقیم به انگیزههای مبهم و چندگانه آنها از واردشدن به ورطه سیاسی بازیهای خطرناک، شخصیتهایش را روانکاوی میکند و با مانورتلویحی روی ارزشهای اخلاقی و مفاهیمی که مدنظر دارد، سعی در پررنگ کردن آنها در ذهن مخاطب دارد.«وداع» با استناد به یک واقعیت تاریخی و احمقانه جلوه دادن جاسوسی، از آن بهعنوان یک حرفه و شغل آشناییزدایی میکند و بهطورکلی در مقایسه با تریلرهای جاسوسی غلوآمیز و پرسروصدا و توخالی مثل «سالت» یک موفقیت محسوب میشود.