آن غرابت فیلمهای اولیهاش که در استرالیا کارگردانی میکرد و یکی از مهمترین دلایل شناخته شدن سینمای این کشور در سطح جهان بود، با انبوهی از تجربههای متفاوت در دل هالیوود با نوعی جاافتادگی و پختگی همراه شده که به برنده شدنش در آزمونهای دشوار منجر شده است.در فیلمهای پیتر ویر نشانههایی از جلوهگری دوربین به قصد به چشم آمدن کارگردانی یا تمهیدات فاصلهگذارانه به چشم نمیخورد. ویر کارگردانی وفادار به سنتهای داستانگویی است ولی در آثارش ابایی نداشته که در برخی قواعد ژانر تعریفی تازه ارائه دهد؛ تغییراتی که البته هرگز توی ذوق تماشاگر نزده است. در فضای اگزوتیک (غریب نما)آثار اولیهاش مانند «پیکنیک در هنگینگ راک» (1975) و «آخرین موج»(1977) تقریبا هیچگاه تعریف داستان زیر سایه پرسه دوربین در محیط ناشناخته و تازه قرارنگرفته است.
زیبایی تصاویر که معمولا حاصل بستری است که ویر در اختیار فیلمبردارانش قرارمیدهد، در کنار قدرت روایتگری فیلمساز و توجهش به جزئیات شخصیتپردازانه و در نهایت در خدمت تعریفکردن داستان قرار داشته است. حالا حتی وقتی داستان پروپیمانی هم در اختیار ندارد، میتواند با ثبت هنرمندانه کنشهای انسانی مانع از دست رفتن ریتم شود که شاهدش آخرین ساخته او «مسیر بازگشت» است. راهپیمایی طولانی کاراکترهایی که کسی در تعقیبشان نیست با تبحر مثالزدنی ویر در به تصویرکشیدن تقابل میان انسان و طبیعت، درامی جذاب و نفسگیر را شکل میدهد. این توانایی در عظیمترین پروژه کارنامه سینماییاش یعنی «استاد و فرمانده: آخر دنیا» به نوعی تبحر چشمگیر در کارگردانی برای پوشاندن برخی ضعفها و آشفتگیهای فیلمنامه منجر میشود و در «کارت سبز» نطفهبستن عشق از دل ازدواجی مصلحتی را به زیبایی متبلور میسازد. همچنان که در «انجمن شاعران مرده» در برانگیختن احساسات تماشاگر به توفیق میرسد بیآنکه ابایی از اتهام احساساتگرایی داشته باشد.
«ماشینهایی که پاریس را خوردند»(1974)، اولین ساخته بلند سینمایی پیتر ویر، نخستین بار در جشنواره کن به نمایش درآمد و با استقبال منتقدان نیز مواجه شد؛ هر چند فیلم نتوانست در گیشه به توفیق جالب توجهی دست یابد.
فیلمی که نام ویر را سر زبانها انداخت «پیکنیک در هنگینگ راک»(1975) بود؛ ماجرای گردش گروهی از شاگردان یک مدرسه به منطقهای پررمز و راز که ناپدید شدنشان را در پی دارد. برگ برنده فیلم، فضاسازی فوقالعادهای است که فیلمساز از منطقه هنگینگ راک ارائه داده است. گم شدن دخترهای دبیرستانی و معلمشان اتفاقاتی را در پی دارد که با رنگی از هراس که ویر به فیلمش زده آن را پس از گذشت 36 سال همچنان سرپا و دیدنی نگاه داشته است. فیلمبرداری راسل بوید در خلق این فضا سهم موثری داشته و مجموعه بازیهای فیلم را باورپذیر کرده است.
در «آخرین موج»(1977) ویر روایتگر ماجرای یک وکیل استرالیایی سفیدپوست است. وکیل که نقشش را ریچارد چیمبرلین ایفا میکند در حالی وکالت پرونده قتلی که متهمانش بومیان استرالیایی هستند را میپذیرد که در کابوسهایش فردی را میبیند که در ادامه، نقشی تأثیرگذار در درام اثر ایفا میکند. مانند «پیکنیک در هنگینگ راک» این بار هم رمزوراز و اتفاقات اسرارآمیز در تعیین سرنوشت کاراکترها نقش محوری دارد. تم برخورد فرهنگهای گوناگون که در دیگر آثار ویر نیز به آن پرداخته شده در «آخرین موج» حضوری پررنگ دارد. سینمای نوین استرالیا راه خود را در فستیوالها و محافل سینمایی باز کرده بود و فیلمهای ویر بیش از آثار هر کارگردان دیگر در آنچه منتقدان شکوفایی این سینما میخواندند نقش داشت.
«گالیپولی»(1981)، درام جنگی پیتر ویر در زمان خود پرهزینهترین فیلم کشور استرالیا بود. فیلم حکایت معصومیت از دست رفته جوانهایی است که با انگیزه وطنپرستانه وارد جنگی میشوند که فیلمساز نگاهی انتقادی به آن دارد. ملگیبسون که در آن زمان بازیگر جوان و جویای نامی بود با بازی در «گالیپولی» به شهرت رسید. تم ضد جنگ فیلم در بستری از رفاقت مردانه متبلور میشود. توانایی ویر در کارگردانی صحنههای جنگی جالب توجه است و مثل فیلمهای قبلی، فیلمبرداری راسل بوید چشمگیر و تماشایی است.
با این همه در «گالیپولی» از غرابت منتقدپسند «پیکنیک در هنگینگ راک» و «آخرین موج» خبر چندانی نبود. «سال زیستن در خطر»(1982) دومین همکاری پیاپی ویر با گیبسون به روزهای پرالتهاب اندونزی در دوران احمد سوکارنو میپرداخت.
گیبسون در نقش خبرنگار ماجراجوی استرالیایی و سیگورنی ویور در هیأت یک افسر انگلیسی قطبهای محوری فیلم بودند ولی آنکه بیش از همه به چشم آمد لیندا هانت بود که در نقش یک بومی کوتاهقد مورد توجه اعضای آکادمی قرار گرفت و جایزه اسکار را به خانه برد. موفقیت «سال زیستن در خطر» مسیر را برای مل گیبسون برای حضور پرفروغ در هالیوود کاملا هموار کرد؛ درست همان اتفاقی که برای پیتر ویر نیز رخ داد. «شاهد» (1985) به عنوان اولین تجربه ویر در هالیوود فیلمی از کار درآمد که هم گیشه بسیار موفقی داشت و هم منتقدان زبان به ستایشاش گشودند؛ درامی پرتعلیق که در آن شاهد یک قتل از سوی قاتل مورد تهدید قرار میگیرد و هریسون فورد در نقش پلیسی ظاهر میشود که میکوشد از شاهد مراقبت کند. «شاهد» ریتم و ضرباهنگ بسیار خوبی دارد و ویر در کارگردانی به خوبی از نقاط عطف فیلمنامه در جهت افزودن به تعلیق اثر بهرهمیگیرد.
پارامونت چند برابر سرمایهای که صرف تولید «شاهد» کرد از گیشه سود برد تا حضور ویر در هالیوود تثبیت شود، این دورانی بود که ویر برخلاف کمکاری این سالهایش پشت سر هم فیلم میساخت.«ساحل پشه» با فیلمنامهای از پل شریدر، فیلمنامهنویس «راننده تاکسی» و «گاو خشمگین» اقتباسی از رمان ستایش شده پل ترو بود که البته نتوانست به توفیقی دست یابد. با اینکه تم «ساحل پشه» کاملا در راستای مضامین مورد علاقه ویر قرار داشت و امکان پرداختن به فضای پررمزوراز (این بار در جنگلهای آمریکای مرکزی) را فراهم میکرد، فیلم چنانکه باید از کار درنیامد. شریدر بعدها به چالشهایی در اقتباس از رمان اشاره کرد و هریسون فورد را انتخابی نامناسب دانست که بازیاش لطمهای احساسی به فیلم زده است. گویا ابتدا قرار بود جک نیکلسون در فیلم بازی کند. فیلم با دو برابر بودجه «شاهد» ساخته شد ولی در گیشه کارکردی فاجعهبار داشت.
«ساحل پشه» ناموفقترین فیلم کارنامه ویر است. نقدهای منفی سینمایینویسان نیز که بیرحمانه به فیلم حمله کردند نمک بر زخمهای پیتر ویر پاشید. پس از شکستی همهجانبه، ویر 3 سال صبر کرد و با «انجمن شاعران مرده» (1989) بازگشتی باشکوه را جشن گرفت.
ورود جانکیتینگ( با حضور رابین ویلیامز در بهترین نقشآفرینی سینماییاش) به عنوان دبیر زبان انگلیسی به مدرسهای که در آن مقررات سختگیرانه حرف اول و آخر را میزند، تحولی را در بینش دانشآموزان در پی دارد. جان کیتینگ بسیاری از هنجارهای تثبیت شده مدرسه را به چالش میکشد و دیدگاهی تازه به شاگردانش عرضه میکند. هر چند در نهایت و پس از رخ دادن خودکشی تراژیک یکی از شاگردها، سیستم همهچیز را بر گردن کیتینگ میاندازد و او را از مدرسه اخراج میکند ولی سکانس احساسبرانگیز پایانی از پیروزی اندیشه او حکایت دارد. اتان هاوک در نقش یکی از بچه مدرسهایها، اولین حضور جدیاش را در «انجمن شاعران مرده» تجربه کرد. فیلمنامه تام شولمن فوقالعاده بود و برنده جایزه اسکار شد و موسیقی موریسژار شکوه و احساس تصاویر را قوت بخشید.
«انجمن شاعران مرده» شاید بهترین فیلم ویر نباشد ولی قطعا پر حس و حالترین آنهاست. لحن احساسی فیلم به صورت توأمان منتقدان و سینماروهای عادی را تحتتأثیر قرار داد. نقدهای ستایشآمیزی بر «انجمن شاعران مرده» نوشته شد و استقبال تماشاگران از فیلم آنقدر گسترده بود که تا یک دهه پرفروشترین اثر ویر محسوب میشد.
«گرین کارت»(1990) یک کمدی رمانتیک جمعوجور بود که با بودجه محدودی ساخته شد. مردی فرانسوی(ژرار دپاردیو) برای گرفتن گرینکارت و اقامت دائمی در آمریکا با زنی آمریکایی (اندیمکداول) به صورت مصلحتی ازدواج میکند؛ زنی که برای در اختیار داشتن آپارتمانش که پر از گل و گیاه است چارهای جز تأهل ندارد. تفاوت فرهنگی مایه دلخواه پیتر ویر در اینجا در بستری از کمدی رمانتیک در نهایت به عشقی باورپذیر ختم میشود. گرچه دپاردیو در نهایت از آمریکا اخراج میشود ولی به نظر میرسد که بذر عشقی که کاشته شده در نهایت دو دلداده را به یکدیگر میرساند. ویر که همیشه بر اساس فیلمنامههای دیگران فیلم میساخت، «گرین کارت» را برمبنای فیلمنامهای نوشته خودش جلوی دوربین برد و جالب اینکه نامزد دریافت اسکار بهترین فیلمنامه اورژینال هم شد.
«بیباک»(1993) یکی از بهترین فیلمهای ویر است که مهجور ماند و قدر ندید. جسارت مکس(جف بریجز) و رویینتن بودنش در برابر مرگ کاملا باورپذیر و ملموس از کاردرآمده؛ مردی که در آستانه سقوط هواپیما و در شرایطی که مرگ را در یک قدمی خود میبیند، آرامشی کمنظیر را تجربه میکند و پس از آن دیدگاهی تازه به زندگی مییابد. «بیباک» تا حد زیادی وامدار بازی درخشان جف بریجز است. با شکست تجاری «بیباک»، 5 سال طول کشید تا ویر فیلم بعدیاش را جلوی دوربین ببرد. در واقع او از اوایل دهه 90 در انتخاب پروژههایش وسواس بیشتری را به کار گرفت.
«نمایشترومن»(1998) نقدی صریح و هوشمندانه بر احاطه هردم فزاینده رسانهها بر زندگی انسانهاست؛ ترومن بربنک(جیم کری) از هنگام تولدش سوژه دوربینهایی است که زندگی او را به صورت یک سریال پرطرفدار سالهاست روی آنتن میبرند در حالی که خودش از ماجرا بیاطلاع است. او ستاره یک برنامه زنده بیست و چهار ساعته تلویزیونی است و هنگامی که متوجه ماجرا میشود، میکوشد تا خود را از این ورطه خارج سازد. «نمایش ترومن» از جمله تلاشهای موفق جیمکری برای خروج از نقش تکراری یک کمدین است و اد هریس در نقش کارگردان نمایش ترومن حضوری فوقالعاده دارد.
پس از «شاهد»، «نمایش ترومن» دومین فیلمی بود که پس از رد شدن از سوی دیوید کراننبرگ توسط ویر کارگردانی شد و جالب اینکه این فیلمها از موفقترین آثار این فیلمساز به شمار میآیند.«استاد و فرمانده: آخر دنیا»(2003) نمایش فنسالارانهای از تواناییهای ویر است که پس از سالها دوباره با راسل بوید، فیلمبردار مورد علاقهاش همکاری کرده است؛ پرهزینهترین فیلم کارنامه ویر که عرصه را چه در گیشه و چه در مراسم اسکار به «ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه» باخت ولی از نظر ساختار، دشوارترین و حرفهایترین تجربه کارگردانی ویر محسوب میشود؛ فیلمسازی که با «مسیر بازگشت»(2010) نشان میدهد همچنان کارگردانی توانا و نکتهسنج است؛ فیلمی که در آن میشود چکیده تجربیات و مؤلفههای تکرارشونده ویر را در آن مشاهده کرد؛ نوعی جمعبندی از کارنامهای که نقاط درخشان زیادی در آن به چشم میخورد.