برهمین اساس است که امروزه عدالتپژوهان در پی تعریف نوینی از عدالت هستند که آسیبهای تعاریف پیشین را نداشته باشد. برای مثال امروزه، عدالت اجتماعی تنها به برقراری برابری اقتصادی و طبقاتی اشاره ندارد، بلکه تفاوتهای نژادی، قومی و جنسیتی نیز بخشی از مسائل مربوط به آن را تشکیل میدهند. در گفتمان اخیر، عدالت اجتماعی با چند فرهنگگرایی و سازگاری حقوق فردی و گروهی و پاسخگویی همراه است. این نوشتار درصدد است تا با نگاهی اجمالی به مفهوم عدالت و عدالتاجتماعی، انواع آن را به اختصار مورد واکاوی قرار دهد.
از آنجا که عدالت در فطرت انسانها ریشه دارد، هیچ مکتبی بدون تأکید بر آن شکل نگرفته و اندیشه عدالتطلبی، همراه با تکامل بشر، به صور گوناگون تغییر چهره داده و هر اندیشمندی به اقتضای دانش و تجربه خود، در این میدان گام نهاده است. از دیگر سو، همه نظامهای اقتصادی مدعی عدالت اجتماعی هستند اما برداشتهای آنها از عدالت اجتماعی متفاوت است.مفهوم عدالت مانند بسیاری مفاهیم غیرپوزیتیویستی، به گونههای بسیار متفاوت تعریف شده است. از این رو قبل از ارائه تعاریف، ذکر این نکته ضروری است که اجماعی در مورد این مفهوم وجود ندارد. عدالت از دیدگاههای جامعه شناختی، نوعی استاندارد معنوی در حیات اجتماعی است که نقش مسلطی را در تئوری اجتماعی و تئوری کنش اجتماعی داشته است.
افلاطون را باید جزو نخستین فلاسفهای دانست که به صورت مفصل در مورد عدالت صحبت کرده است. او در توضیح مفهوم عدالت 3 مفهوم رایج در مورد عدالت را رد کرده است؛ اول، نظریهای که عدل را حق را به حقدار رساندن میداند. دوم نظریهای که سوفسطائیان تعلیمش میدادند و میگفتند عدل مانند مفاهیم دیگر اخلاقی در حقیقت وجود ندارد و افراد به انگیزه منافع شخصی پارهای قواعد را در زندگی فردی و اجتماعی مراعات میکنند. از این دیدگاه، عدالت چیزی جز مصلحت اقوی نیست و نظریه سوم عدل را محصول نوعی توافق اجتماعی میداند و میگوید افراد از آن رو به مراعات قواعد اخلاقی رضا میدهند که سود و صلاح خود را در آن میبینند و هرگاه فرصتی به چنگ آورند همگی به زشتی و پلیدی رفتار میکنند.
با این حال افلاطون عدالت را یکی از 4رکن فضیلت یونانیها میداند. از نظر او 3رکن دیگر عبارتاند از: اعتدال، دلاوری و حکمت (فرزانگی). از سوی دیگر عدل نه جزئی از فضیلت بلکه صفتی است که افراد را به ایجاد رابطه سیاسی با یکدیگر و بنیاد کردن جوامع سیاسی توانا میکند. از این روی از دید او عدل جزئی از فضیلت انسانها و پیوند میان همنوعانشان در اجتماع است و صاحب خود را در عین حال نیک سرشت و مدنیالطبع به بار میآورد و یکی شدن این 2خصوصیت (نیک سرشتی و طبع مدنی) اصل فلسفه سیاسی افلاطون را تشکیل میدهد. بر این اساس از نظر افلاطون عدالت به مثابه تعادل است.
هابز رئالیست، از چهره فایدهباورانه عدالت سخن گفت. از دید او عدالت به معنی اجرای تعهداتی بود که فرد از سر نفعطلبی به آن رضایت دادهاست. دیوید هیوم نیز با تفسیر سودجویانه از عدالت آن را تأمین نیازهای متقابل میدانست. بنابراین عدالت از دید هیوم و هابز ناشی از قرارداد بوده و بهویژه در نهاد مالکیت ریشه دارد و در مقابل، کانت از انگیزه اخلاقی عدالت صحبت کرد. برخی از نظریهپردازان در سادهترین تقسیمبندی از 2نوع عدالت یعنی عدالت قضایی- حقوقی و عدالت اجتماعی یادکردهاند. از دید اول، عدالت قضایی و حقوقی متمرکز برتوزیع جزا و مجازات مجرمین است. این در حالی است که عدالت اجتماعی بر تخصیص منابع و کالاهای کمیاب در میان جمعیت متمرکز شدهاست. در ادبیات گذشته مهمترین تمایز در این زمینه بین عدالت اجتماعی و عدالت کیفری بوده است.
نظریههای مطرح شده در مورد عدالت اجتماعی دیدگاه یکسانی به این مفهوم ندارند و تفاوتهای بسیاری میان این نظریهها مشهود است. در یک تقسیمبندی، نظریههای عدالت به 4دسته تقسیم میشوند که عبارتاند از: نظریههای سنتگرا، نظریههای غایتگرایانه، نظریههایی که عدالت را بهعنوان منافع متقابل میبینند و نظریههای مساواتطلبانه.
دیدگاه سنتگرا دیدگاهی است که در آن عدالت با بررسی آداب و رسوم، نهادها، سنتها و سیستمهای قانونی مشخص میشود. در چنین مفهومی ممکن است برخی امور ناعادلانه، تنها به این خاطر که توسط جامعه پذیرفته شده و سنت آن را تأیید میکند، پذیرفته شود. در تئوریهای غایتگرایانه، عادلانه بودن مناسبات اجتماعی با ارجاع به برخی امور مطلوب، سنجیده میشود. دیدگاه سودمندگرایی، تئوری حقوق طبیعی یا فلسفه آکوئیناس ازجمله تئوریهای غایتگرایانه هستند. در این تئوریها، امور عادلانه بهدنبال توجیه یک امر مطلوب ایجاد میشوند. بنابراین توجیه عدالت به مسائل غیراجتماعی بستگی دارد.
انتقاد اساسیای که به این دیدگاه وارد شده این است که آنها یک اصل یک منبع خارجی مثل منفعت، حق طبیعی یا اقتدار را بهعنوان هسته اصلی خود انتخاب کردهاند و توجیه عدالت در آنها به تصور ایجاد یک خیر نهایی بستگی دارد. منتقدان معتقدند در جوامع کثرتگرا، نتیجه گرفتن عدالت از تصور خیری که مورد پذیرش همگان نیست، کار سختی است. نوع سوم و چهارم تئوریهای عدالت در پذیرش این ایده لیبرالیسم سهیم هستند که تصورات موجود از زندگی خوب در یک جامعه عادلانه متنوع است. این مکاتب پس از انتشار کتاب تئوری عدالت جان رالز در سال 1971 میلادی احیاء شدند. رالز به سنت قرارداد اجتماعی بازگشت که در آن عدالت نتیجه منافع متقابل است.
بر این اساس، زمانی که هر فرد منافع خود را پیگیری میکند، در نهایت به سود همه جامعه است. بر اساس عدالت مساواتطلبانه، باید با مردم بهطور برابر و مساوی برخورد کرد. تئوری عدالت جان رالز میتواند بهعنوان یک تئوری مساواتطلبانه مطرح باشد، اما دارای نتایج متفاوتی با تئوری استحقاقی رابرت نوزیک است.
اگرچه هر 4 مکتب عدالت اجتماعی هنوز هم طرفدارانی دارند اما تنها تئوریهای لیبرال مساواتطلبانه با رهیافت عدالت ارتباطی مستقیم دارند. البته در میان این تئوریها نیز تفاوتهایی وجود دارد و تنها ویژگی مشترک آنها تمرکز قابل توجه آنها بر خواست افراد برای تعیین طرح زندگیشان است.
واقعیت آن است که برای منطبق ساختن تئوریهای عدالت با دنیای واقعی کثرتگرای معاصر، باید پیچیدگیهای بسیاری ازجمله ارتباط میان ارزشهای مختلف، ایجاد تعادل میان گروههای اجتماعی مختلف یا آن دسته از منافع افراد و گروهها که با دغدغههای سنتی عدالت ناسازگار هستند در آنها لحاظ شوند.
عدالت اجتماعی تنها با تأمین حداقل زندگی از جهت مسکن، آموزش، تغذیه، بهداشت و درمان فراهم نمیشود. در چارچوب توسعه اجتماعمحور و توسعه مشارکتی، نمیتوان بدون مشارکت همه افراد جامعه، به تحقق عدالت امیدوار بود. بر اساس نظریات اخیر، فرایند توسعه وقتی باثبات و موفقیت همراه است که با افزایش مشارکت توأم باشد.اکنون عدالت اجتماعی تنها به برقراری برابری اقتصادی و طبقاتی اشاره ندارد، بلکه تفاوتهای نژادی، قومی و جنسیتی نیز بخشی از مسائل مربوط به آن را تشکیل میدهند. در گفتمان اخیر، عدالت اجتماعی با چند فرهنگگرایی، سازگاری حقوق فردی و گروهی و پاسخگویی همراه است.